۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

متن استفتائات محمد نوری ­زاد از رهبر جمهوری اسلامی

نوشته جدید زندانی دربند محمد نوریزاد خطاب به رهبر:
اخیراً اما با پرسش­هایی روبه­ رو شده­ ام که پاسخ به آنها از جانب شما، می­تواند برای مردم و مسؤلین ما راهگشا باشد، و بسیاری از موانع را از پیش پای ما و شما بردارد. من، متعمدانه شأن این پرسش­ها را به ساحتِ استفتاء می­برم تا مرجعیت و رهبری شما را توأمان مخاطب قرار دهم…
به نام خدای فهم
سلام به محضر رهبر گرامی حضرت آیت­ الله خامنه­ ای

قابلیت شب­ها و روزهای زندان، در این است که فرد زندانی می­تواند دوستان دیرین خود را به سلول خویش فرابخواند، و درخیال با آنان به گفت­وشنود پردازد. یکی از هم­نشینان همیشگی سلول من، شخص حضرتعالی هستید. حضور شما در سلول تنهایی من، این حسن را داشته است که بسیاری از ندانسته­های خویش را با شما در میان گذارم، و در همان خیال از شما پاسخ گیرم. اخیراً اما با پرسش­هایی روبه ­رو شده­ ام که پاسخ به آنها از جانب شما، می­تواند برای مردم و مسؤلین ما راهگشا باشد، و بسیاری از موانع را از پیش پای ما و شما بردارد. من، متعمدانه شأن این پرسش­ها را به ساحتِ استفتاء می­برم تا مرجعیت و رهبری شما را توأمان مخاطب قرار دهم.

رهبر گرامی، من کشوری می­شناسم که در فساد غلت می­زند. در قتل و غارت و آدم­کشی سابقۀ طولانی دارد. قلدر است. قلچماق است. در پیشگاه بسیاری از مردم جهان، در مدار نفرت قرار دارد. شما از او جز به «دشمن» یاد نمی‌کنید. این کشور، فاسد است. فاجر است. شیطان است. شیطان بزرگ است. آمریکاست. جلوی چشم این کشوری که ما او را «عقرب جراره» توصیف می­کنیم، انقلاب اسلامی ما پا گرفت. برخلاف میل او. انقلابی که آرزوهای فراوانی با او گره خورده بود. انقلابی که قرار بود انسان و انسانیت را برای بشری که از دایرۀ بشریت بیرون افتاده بود، به نمایش گذارد. انقلابی که آمده بود آزادی را به وجاهت راستینش، بازبَرَد. انقلابی که در وعده­هایش، جز رواج عدل و راستی و رشد و تحمل مخالف هیچ نبود. انقلابی که با تمامی قامت خویش، بر سر صیانت از فرهنگ این مرزوبوم اصرار می­ورزید، و همۀ مرزهای انسانی را پیش روی خود می­دید. امروز، سی­ودو سال از برپایی این انقلاب می­گذرد. انقلابی که بخش وسیعی از عمر خود را از رهبری شخص شما بهره­مند بوده است. بنا به خواست و هدایت شما: خیز برداشته، و بنا به تشخیص حضرت شما: بر جای نشسته است. به چپ رفته، یا به راست متمایل شده. فریاد کشیده، و یا سکوت کرده است. من کاری به این ندارم که امروز، مردمان کشور فنلاند، از رتبۀ اول کیفیت زندگی، و مردمان آمریکا از رتبه یازدهم، و مردمان کشور ما، از رتبۀ هفتادونهم کیفیت زندگی برخوردارند، اما می­خواهم بدانم به لحاظ «فرهنگی»، که تخصص و گرایش محوری انقلاب ما بوده است، امروز ما، در کدام مرتبه از دنیای فهم قرار داریم. من در این پرسش­ها، به سراغ پرتاب ماهوارۀ امید، و دانش غنی­سازی اورانیوم، و سلول­های بنیادین در کشورمان نرفته­ام. چرا که دستاوردهای این­چنینی، نه چیزی است که ما را از ورشکستگی برهانند. که اگر کمترین نسبتی میان دستیابی به این دستاوردها، و برقراری و بقای یک نظام حکومتی بود، شوروی سابق، با آن ابرقدرتی بلامنازعش، و موشک­های هسته­ای و ماهواره­های مریخ­پیمایش، فرونمی­پاشید و به موزه­های عبرت جهانیان نمی­پیوست. همه داشته­ها و نداشته­های ما، تنها آنجا که به حوزۀ فرهنگ و اخلاق اجتماعی ما مربوط است، می­توانند بر درستی یا نادرستی رفتار ما انگشت نهند. از همین روی، من پرسش­های فرهنگی، و اخلاقی و اجتماعی خود را، در نسبت با همان «دشمن»، یعنی پای ثابت اشارات شما مطرح می­کنم. به زعم همۀ ما، کشور آمریکا، به لحاظ فرهنگی، که همان تخصص محوری انقلاب ما باشد، از هم دریده، و بنیان نظامات اجتماعی­اش، به هم ریخته است. این مقایسه، درست­ترین و شاید جوانمردانه­ترین مقایسه­ای است که می­تواند تکلیف بسیاری از ما را روشن سازد.

من در این پرسش­ها، هرگز سراغی از داشته­های تکنولوژیک، و پیشرفت­های علمی، و وضعیت تولید و کار و معیشت و رفاه و ثروت آمریکایی­ها در نسبت به خودمان نگرفته­ام. فقط به همان ساحتی ورود کرده­ام که در نقطه مرکزی علایق، و وعده­های اولیۀ انقلاب اسلامی ما بوده است. این شما، و این پرسش­هایی که من، از رهبر، و از مرجع تقلید بسیاری از مردمان ایران و جهان می­پرسم. استفتائاتی است که پاسخ شخص شما را می­طلبد. پیش از مطرح کردن این پرسش­ها اما بگویم که من، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در آمریکا بوده­ام. و تا حدودی با چندوچون حساسیت­های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مردمان آمریکا آشنایی دارم. به شوق انقلاب و وعده­های آسمانی آن بود که دست از همه چیز شستم و به آغوش میهنم شتافتم. و از همۀ نقاط کشورم، محروم­ترین مناطق را برای خدمت برگزیدم: سیستان و بلوچستان. هرمزگان. و منطقۀ محروم بشاگرد. و سال­ها نیز در همین وادی­ دست به قلم بردم و آثار هنری برآوردم. مجموعه مقالات اینجانب با عنوان «جهان پس از آمریکا» نشان­دهندۀ این است که من بیش از زوال آمریکا، به تجلی و درخشش انقلاب اسلامی ایران چشم داشته­ام. پس، غرض و نیّت من از گزینش و مطرح کردن این پرسش­ها، شیدایی من نسبت به آمریکا نیست. تعارضات آشکاری است که در این سی­ودو سالگی انقلاب اسلامی، بر طَبَق صدق می­نهم تا مقام شامخ شما، به یک­یک آنها پاسخ گوید، و مرا، و جمع بسیاری را از ابهام و بهت به­درآوَرَد:

۱- حریم خصوصی مردمان، و رعایت حدود آن، یکی از حساسیت­های حتمی ادیان ابراهیمی، و بویژه دین مبین اسلام، و بالاخص مذهب تشیع بوده است. آموزه­های دینی ما، سرشار از توصیه­هایی است که ما را به حفظ حریم خصوصی مردمان تحکم می­کند. چه مسلمان، و چه غیرمسلمان. در سال­های پس از پیروزی انقلاب، ورود به حریم خصوصی مردم توسط مأموران حکومتی، به امری رایج و بدیهی بدل شد. این روند، آن­قدر آشکار و ملموس است که نیازی به تحقیق و پیگیری ندارد. تازه­ترین، و فاحش­ترین نمونۀ آن، هجوم اوباشان مذهبی، در ساعت سه بعد از نیمه­شب، به منزل شخصی آیت­الله صانعی در شهر قم است. در این هجمۀ طراحی شده که تحت همراهی و حمایت نیروهای انتظامی صورت پذیرفت، اوباشان مذهبی با دیلم، در ورودی دفتر و منزل ایشان را دریدند و از جا کندند و به اندرونی خانه ایشان هجوم بردند و به تخریب اموال، و ایجاد رعب و هراس همت ورزیدند. در آمریکایی که ما و شما می­شناسیم، حریم خصوصی مردمان، شدیداً توسط قانون و مجریان قانون تحت محافظت است و ورودکنندگان به این حریم، با عکس­العمل شدید دستگاه قضا مواجه می­شوند. گر چه ، اتفاقات خارج از روال نیز صورت می­پذیرد، اما روح جاری قانون، بنا بر صیانت سفت و سخت از حریم خصوصی مردمان دارد. حتی شنودهای تلفنی مردم پس از حادثه تروریستی یازده سپتامبر ، با عکس­العمل معترضانه و نابخشودنی مردم روبه­رو شد. همان چیزی که در کشور ما، تفریح مأموران حکومتی به­شمار می­رود. با این توصیف، مشخص بفرمایید که درخصوص حفظ و صیانت از حریم خصوصی شهروندان، قوانین و هیأت حاکمه آمریکا به اسلام و مسلمانی نزدیک­ترند یا خود ما؟

۲- در آمریکا، اقلیت­های دینی، و حتی بی­دینان و شیطان­پرستان، از همان آزادی برخوردارند که مردمان مسیحی آمریکا. اقلیت­دینی، در همۀ ایالت­های ا، اجازۀ احداث بناهای عبادی و اجتماعی مخصوص خود را دارا هستند. در این میان، مسلمانان، از جایگاه ویژه­ای برخوردارند. در جوار برج­های دوقلوی تخریب شده نیویورک، مسلمانان قطعه زمینی را برای احداث مسجدی بزرگ خریداری کردند. عده­ای از متأثرین حادثه یازده سپتامبر، بنا بر اعتراض گذاردند تا از احداث این مسجد جلوگیری کنند. همان کاری که در کشور خودمان با همت «نیروهای خودجوش» صورت می­پذیرد و کسی هم پاسخگوی رفتار سخیف آنان نیست. دستگاه قضایی آمریکا اما، با اقتدار، حق را به مسلمانان نیویورک داد و اکنون این مسجد، با کمی فاصله از مکان برج­های دوقلو، در حال احداث است. اقلیت­های دینی کشور ما، انصافاً تا پیش از انقلاب، به شکل سنتی، از آزادی بیشتری برخوردار بودند. می­توانستند در همۀ دوایر دولتی استخدام شوند و از نردبان مسؤلیت­های جامعه بالا روند. بعد از انقلاب اسلامی، آنان محدود و محدودتر شدند. مثلاً در یک قلم، ما هرگز به اهل سنت خود، اجازه نداده­ایم در تهران، مسجدی بنا کنند و بی­واهمه به عبادت پردازند. در روز روشن، ما عبادتگاه دراویش خود را تخریب می­کنیم. زنانی از ادیان رسمی کشورمان را که اعتقادی به حجاب ندارند، مجبور می­کنیم که پوشش بانوان خود ما را به تن کنند. در میان همۀ مسؤلان کشورمان (غیر از نمایندگی مجلس)، یک مسیحی، یک یهودی، یک زرتشتی به چشم نمی­خورد. و تا این اواخر، حتی تحصیل­کرده­های اهل سنت نیز، اجازۀ حضور در مسؤلیت­های کشور را نداشتند. پرسش اینکه، آیا ایشان، با همۀ خصلت­های نامناسبی که دارند، به خدا، و به آموزه­های پیامبران الهی نزدیک­ترند یا ما؟

۳– کشور ما، اول کشور پرمصرف موادمخدر در جهان است. تجسم اینکه جمع کثیری از مردان و زنان و دختران و پسران ما به مصرف موادمخدر مشغولند، نه برازندۀ انقلاب اسلامی، که برازندۀ هیچ حکومت و حاکمیتی نیست. روی بردن مردم ما به مصرف مواد افیونی آن هم فراتر از مردمان همه کشورها، نشان از تزلزل بسیاری از مناسبات اجتماعی و انسانی در جامعۀ ما دارد.

سخن گفتن از غنی­سازی اورانیوم در کشور، آنگاه پسندیده بود که ما بر یک چنین مفاسدی خط بطلان می­کشیدیم و تکلیفشان را یکسره می­کردیم. دستیابی به دانش هسته­ای و سلول­های بنیادین و پرتاب ماهوارۀ امید، در جامعه­ای که جمعیت فراوانی از جوانانش به خماری درافتاده­اند، بیشتر به هیبت مردی شباهت دارد که موهای خود را روغن و شانه زده، و کراوات بسته، اما پای­افزار او دمپایی است. و باز تجسم اینکه به نسبت جمعیت، مردمان ما، بیش از مردمان آمریکا به مصرف انواع موادمخدر معتادند، آنجا به آزار فکری ما می­انجامد که انقلاب خویش را انقلابی فرهنگی و رهایی­بخش بدانیم. با این مقدمه، پرسش من از شما این است که آیا آمریکایی­ها – درخصوص موادمخدر- بافرهنگ­تر از ما نیستند؟ که آنان کافرند، و ما با مغز اسلام سروکار داریم؟ و آیا حاکمیت موجود در آمریکا، دلسوزتر از حاکمان خود ما نسبت به مردم خویش نیستند؟ که در آنجا سرمایه حرف اول را می­زند و در کشور ما اسلام ناب؟

۴- مردمان آمریکا به‌گونه‌ای تربیت شده­اند که اغلب دروغ نمی­گویند، و از دروغ و دروغگو متنفرند. این اخلاق جاری، به صورت یک فرهنگ رایج، در همۀ ارکان حکومتی نیز رخنه کرده است. موارد استثنایی، در هر حوزه، من­جمله دروغگویی مردم و مسؤلین ، امری بدیهی است. صورت کلی اما همان است که گفته آمد. یک مسؤل حکومتی در آنجا، اگر دروغ بگوید، از جایگاه مسؤلیتی­اش ساقط می­شود. دامنه این مسؤلیت­ها، هر چه به سمت رأس هرم و مسؤلین برتر کشور می­رود، سخت­گیری­ها نیز تشدید می­شود. امکان دروغگویی یک دادستان آمریکایی، تقریباً محال است. مگر در موارد نادر. در کشور ما چه؟ دادستان ما، به­راحتی سر کشیدن یک جرعه آب، دروغ می­نویسد، و دروغ خود را در سراسر کشور منتشر می­کند. از باب نمونه، حادثه قتل «زهرا کاظمی» را سکته، و مرگ ناشی از سلاخی جوانانمان در کهریزک را، متأثر از بیماری مننژیت بیانیه می­دهد. به گمان حضرت شما، در همین خصوص دروغگویی مسؤلین، آنها، به خدا و آموزه­های دینی ما نزدیک­تر نیستند؟

۵- از شخص حضرتعالی درباره «حق وتو» فراوان شنیده­ایم. که بنایی ظالمانه و غیرعقلانی و غیرانسانی است. آمریکایی­ها، یکی از دارندگان حق وتو، در سازمان ملل هستند. و از آن طریق، به سایر کشورها جفا می­کنند. در کشور ما نیز، گونه­ای از حق وتو در جریان بوده است. داستان «خودی و غیرخودی» و نظارت استصوابی، یک حق وتوی نانوشته است. حقی که ما، با تأسی بدان، دوستان خود را بر مسندها و موقعیت­ها می­نشانیم، و غریبگان را از آن دور می­سازیم. با این تفاوت، که آمریکایی­های جهان­خوار، حق وتو را نه دربارۀ مردم خود، که در حق بیگانگان و دیگرکشورها اعمال می­کنند. و ما، در کمال شهامت، حق وتوی خویش را مثل ساطوری برنده، در میان مردم خویش می­نهیم. آنها کافرند و ما مسلمان. به نظر شرعی شما، آنان که کافرند، آیا مردمی و مردم دوست هستند، یا ما که مسلمانیم و بهره­مند از هزارهزار حدیث و آیۀ مغایر؟

۶- حضرت شامخ شما، شاید جزو معدود رهبران تاریخ است که فراوان سخن گفته است. کمتر رهبری به قدر شما سخن گفته و می­گوید. و البته، سخنان نغز و موعظه­گون. اطمینان دارم از اینکه می­توانید به­راحتی، در هر موضوع، بدون دغدغه ورود کنید و مفصل سخن بگویید، لذت می­برید. این لذت اما، محدود به شخص حضرت شماست. از خود شما که فاصله بگیریم، این لذت، کم و کمتر می­شود. به مردم که می­رسد، چیزی از طعم آن باقی نمی­ماند. به­راستی که مردم ما، در بازگو کردن مکنونات قلبی خویش، محدود و در تنگنایند. شاید به همین دلیل است که واگویه کردن مسائل خنثی، در رسانه­های ما به افراط گراییده است. مردم ما، به­هیچ­وجه، از آزادی بیان بهره­ای ندارند. خفقان گسترده­ای، زبان مردم را از کار انداخته است.

امام علی علیه­السلام در فرمان شورانگیز خود به مالک اشتر، او را به آن­چنان شیوه­ای از حکومت­داری ترغیب می­کند که زبان یک فرد ضعیف، در برابر حاکم به «لکنت» نیفتد. متأسفانه مردم ما، در هر کجا، و حتی در پیشگاه شما، به لکنت می­افتند و از گفتن صریح هر آنچه در دل دارند، اجتناب می­ورزند. ترس از تجربه­های داغ و درفش، زبان گویای مردم ما را به کام و نیام فروبرده است. و شخص شما، شاید تنها کسی هستید که از لذت غلیظ آزادی بیان در این سرزمین بهره­مند است. برخلاف مردم آمریکا، که صغیر و کبیرشان از این لذت متنعم­اند. در آنجا ، مردم، بدون لکنت، و بسیار روان، با بزرگان خود سخن می­گویند و حتی مفاسد آنان را در حضورشان به رخ می­کشند. درست مثل آن عرب یک­لاقبا، که به خلیفه اول گفت: «اگر کج بروی با این شمشیر راستت می­کنم». در این باب نیز می­بینیم آمریکایی­ها به آموزه­های دینی ما راغب­تر بوده­اند و آن را عملی نیز کرده­اند. آیا شیوۀ حکومتی آنان، در همین محدودۀ آزادی بیان، از سنت­های الهی و اسلامی ما تعبیت نمی­کند؟ و ما که در کنار سفرۀ گستردۀ این آموزه­ها حضور داریم، آیا بی­بهره از آنها نیستیم؟

۷- اطمینان دارم خود حضرتعالی نیک می­دانید که نظامیان آمریکا، هرگز اجازۀ دخالت در امور سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشورشان را ندارند. دادگاه­های فعال، سخت مراقب کوچک­ترین تخطی نظامیان هستند. کدام نظامی درآنجا جرأت می­کند برای یک نمایندۀ مجلس خط­ونشان بکشد؟ کجا نظامیان آمریکایی، رسماً آستین­ها را بالا می­زنند و در زیر و بالای انتخابات کشورشان دخول می­کنند و با راه­اندازی کارناوال­هایی از لباس شخصی­ها و نیروهای خودسر، و البته با هماهنگی کامل با آنان، به ستادهای تبلیغاتی رقیبان انتخاباتی هجوم می­برند و با مهر و موم و تخریب اموال مردم، فضا را برای پیروزی هر آن کس که خود می­خواهند، فراهم می­کنند؟ نظامیان آمریکایی، آن­قدر به امنیت داخلی و خارجی خود بها می­دهند که هیچ فرصتی برای ورود به حوزه­های اقتصادی یا سایر حوزه­های بی­ربط ندارند. درست برخلاف نظامیان ما که اکنون، هم در حوزه­های سیاسی و اقتصادی یک پای محکم مداخلات داخلی و خارجی­اند، و هم بسیاری از منصب­های فرهنگی و اجتماعی را در سطح کشور اشغال کرده­اند. اگر نگاهی به لیست اسامی نظامیان در هر کجا بیاندازید، بر این نکته با ما هم­رأی خواهید شد که از صداوسیما تا شهرداری تا ریاست مجلس تا استانداری­ها و فرمانداری­ها و وزارتخانه­ها و نمایندگی مجلس، همه جا نظامیان، پای در رکاب خروج از عهد قانونی خویش­اند. با همان اخلاقِ اطاعتِ تشکیلاتی که ذاتی نظامیان است. با این مقایسۀ کوتاه، قبول دارید که آمریکایی­ها، با کنار گذاردن نظامیان از هر مداخلۀ بی­ربط، نسبت به ما که مشکلات جاری خود را با تحکم نظامیان مرتفع کرده و می­کنیم، از رشد همه­جانبه و نافذتری برخوردارند؟

۸- با پیروزی انقلاب، ما به رسانه­های جمعی خود وعده دادیم که آنان را از آزادی در تحلیل­ها و پیگیری­ها و افشای مفاسد و انتشار باورهای خاص و عامشان، برخوردار خواهیم ساخت. وضعیت فعلی مطبوعات ما، در این سی­ودو سالگی انقلاب، بسیار اسف­بار و مشرف به موت است. گردی از مرگ بر سر مطبوعات و رسانه­های دولتی افشانده­ایم و اسمش را جریان آزاد اطلاعات گذارده­ایم. در هیچ کجای دنیای فهم، به اندازۀ کشور ما، مطبوعات، در معرض تهدید و تعطیل و جریمه و سانسور شدید نبوده و نیستند. مگر کشورهای به قهقرا رفته. و یا شوروی سابق. و کشورهای همسان با خود ما. در عوض اما، رسانه­ها و مطبوعات آمریکا، نه از آزادی محض و بی­حدومرز، اما از آزادی بسیار بسیار فراوان و گسترده بهره­مندند. یک نشریه سراسری و حتی محلی، آزاد است به هرکس و به هر موضوعی، در چارچوب قانون بپردازد، و واهمه­ای از رییس­جمهور و دولت او و نمایندگان مجلس و دستگاه قضایی نیز نداشته باشد. گاه در آنجا، درج یک خبر، آن هم در یک نشریه محلی، یک قاضی صاحب نام را، یک نماینده مجلس را، یک وزیر را، و یک مسؤل برجسته را به زیر کشیده و او را به چوب قانون سپرده است. برخلاف کشور ما، که مطبوعات، در تب و لرزی همیشگی، روزگار سپری می­کنند. انصافاً آیا خدا و پیغمبر و انسان و انسانیت، در آن نظام بیشتر رعایت می­شود یا در جمهوری اسلامی ایران؟

۹- ما پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به مردم خود، و به مردم جهان وعده دادیم که حتی کمونیست­ها در ابراز عقیدۀ خود آزادند. این آزادی نه به این معناست که یکی بتواند بگوید: آهای مردم، من یک کمونیست هستم. بلکه به این معنا که او بتواند در دانشگاه­ها، شاهد دست به دست شدن فلسفه فکری خود باشد و هم­زمان، در فلان اداره نیز استخدام شود. امروز اما به جایی رسیده­ایم که احزاب فرزندان امام و انقلاب را نیز تحمل نمی­کنیم.

خلاصه این وعده­ها همه به فراموشی سپرده شده. در آمریکا اما، با همۀ جنایت­هایی که او در گذشته، به ما، و به سایر کشورها روا داشته، جریان سیالی از اندیشه، در دانشگاه­ها، آزادانه، در حال حرکت است، بی­آنکه مزاحمتی برای کسی و جریانی پدید آورده شود. آیا آنان، که به زعم ما کافر و از خدا برگشته­اند، به این آیه قرآن که: «پس به بندگان من بشارت ده، آنانی که اقوال مختلف را می­شنوند و از بهترین آنها پیروی می­کنند» عمل کرده و می­کنند، یا ما که همۀ ادیان الهی را پس می­زنیم تا درستی خود را به رخ بکشیم؟

۱۰- در آمریکا، علاوه بر فیلم­سازان دولتی، که فیلم­های سفارشی و موردپسند دولت را می­سازند، این امکان نیز برای فیلم­سازان آزاد و مستقل فراهم است که به مخفی­ترین و تاریک­ترین زوایای حکومت، و حتی دستگاه­های امنیتی ورود کنند. فیلم بسازند، و فیلمشان نیز آزادانه و بدون کوچک­ترین محدودیت، در سراسر کشور به نمایش گذارده شود. همانند فیلم­ساز مستقلی چون «مایکل مور» که سیاست­های «بوش» را به نقد کشید، و فیلم انتقادی­اش، در آنجا ، و در سایر کشورها، به شکل گسترده­ای نمایش داده شد.

در کشور ما، من نمی­گویم فیلم­سازی بتواند دربارۀ قتل­های زنجیره­ای، یا دربارۀ حساسیت­های پنهان و آشکار شخص حضرتعالی، یا دربارۀ زدوبندهای یک نمایندۀ مجلس، یا دربارۀ نحوۀ بازجویی از همسر سعید امامی، یا درمورد بی­کفایتی یک وزیر، یا یک قاضی، یا یک معاون وزیر، یا یک مدیر مدرسه، یا یک سرباز کلانتری فیلم بسازد، که نمی­تواند بسازد، هرگز، اما این فیلم­ساز وطنی، حتی بتواند دوربینش را در خیابان­های شهر حرکت بدهد، و از شعارهای هر از گاه جوانان معترض بر دیوارهای شهر، تصویر بگیرد و از رازهای دلتنگی آنان اثری استغنایی پدید آورد. حالا شما انصاف بدهید، فتوا صادر کنید، و پاسخ پرسش مرا بدهید که آنان به خدا نزیکترند یا ما ؟

حرفه اصلی من فیلم­سازی است. من و شما نیک می­دانیم که شرکت­های غول­پیکر فیلم­سازی هالیوود، هم در پی سودند، و هم با فیلم­هایشان بر اندیشۀ مردمان جهان آوار می­شوند. چه با حقنۀ یک مفهوم، چه با سکس، چه با خشونت. اما این جامعه، به آن­چنان رشدی از اعتماد و اطمینان رسیده است که فیلم­ساز خود را به خاطر نگاه نافذش، به چهارمیخ نمی­کشد. بلکه فضا را برای جولان فکر و خلاقیت او فراخ می­کند. این آمریکا، با همۀ مفاسدی که دارد، آیا بر ما، برتری فرهنگی و عقلانی و معرفتی ندارد؟

۱۱- در کشور ما، بنا به هر دلیل قانونی یا غیرقانونی، مردم از داشتن شبکه­های مستقل تلویزیونی محرومند. معنای ذاتی یک چنین نگرشی، عدم اعتماد و اطمینان به فهم مردم است. و اینکه استحقاق مردم به همین اندازه است که بنشینند و از شبکه­های دولتی ارتزاق شوند. و هر خبری را، هر تحلیلی را، هر روشنگری­ای را که دولت صلاح می­داند، از همان زاویۀ دلخواه دولت، ببینند و بشنوند و لابد: باور کنند. البته، یک معنای پنهانی نیز بر این روند حاکم است. و آن اینکه: انقلاب اسلامی به­شدت آسیب­پذیر است. باید منافذ آسیب را کور کرد و راه را بر توطئه علیه انقلاب بست. و یا حتی: انقلاب، در برابر فرهنگ و باور مردم مسؤل است. نکند یک شبکه مستقل و آزاد، اخلاق و دین مردم را به بازی بگیرد و ذهن مردم را برآشوبد!؟

در آنجا اما، در کنار شبکه­های دولتی، ده­ها شبکۀ خصوصی، بسیار فعال­تر و پرمخاطب­تر از شبکه­های دولتی، و صدها شبکه آزاد و خصوصی محلی وجود دارند که شبانه­روز به تبلیغ و انتشار هر عقیده و مرام و نگرش درست و نادرست مشغولند. با برنامه­های متنوع. کاملاً منطبق با همان آیۀ قرآن، که خدا بندگانش را به گزینش بهترین­ها از میان جوراجور عقیده و مرام ترغیب می­کند. این جامعه، با هر مشکلاتی که با آن دست و پا می­زند، به مرحله­ای از شایستگی رسیده است که: به فهم مردم خود بها داده و آنان را در گزینش مطلوب خویش مخیّر ساخته است. جوامعی که از استحکام استوانه­های بقای خویش نگرانند، بر همان شبکه­های دولتی تحکم می­کنند. به اسم جانبداری از فکر و روان مردم. پرسش من از محضر شماست کدام­یک راه درست پیش گرفته­ایم؟ آنان یا ما؟

۱۲- در آمریکا، رقابت آشکاری برای روشنگری و درستگویی، میان رسانه­ها و شبکه­های تلویزیونی به چشم می­خورد. در عین حال که رسانه­هایی نیز هستند که بنا بر انتشار دروغ و فریب مردم دارند. اما آنچه که غالب است، این است که رسانه­ها، متناسب با میزان صداقتشان در میان مردم مقبولیت دارند. رسانه­های دروغگو، به سرعت در مدار نفرت مردم قرار می­گیرند. چرا که دروغ و انتشار آن، گناهی است نابخشودنی. این، بخشی از فرهنگ مردم آن کشور است.. هم خودشان دروغ نمی­گویند، و هم فضا را بر دروغگویان تلخ و تنگ می­کنند. رسانه­های ما و بویژه تلویزیون ما، برعکس، به غلیظ­ترین شکل ممکن، به انتشار دروغ دست می­یازند. در این یک­سال و چندماه گذشته، دروغگویی و دروغ­پردازی و انتشار دروغ توسط رادیو و تلویزیون ما، آنچنان از مهندسی ناآگاهانه­ای برخوردار بود که مخاطبین کم­تجربه نیز می­توانستند دروغ خام او را بفهمند و بدان بخندند. نکته آزاردهنده­ای که در این سال­ها ما را می­آزرد، اصرار شخص شما در تأیید مداوم این رویه در صدا و سیما بوده است. که رییس آن، توسط شما تعیین می­شده است. تلویزیون ما، بسیاری از مسائل و مشکلات جامعه را نمی­بیند، و در کنار آن، به موضوعاتی متوجه می­شود که آن موضوعات، مسئله و مشکل مردم نیست. راز مهارت رادیو و تلویزیون ما، در خنثی­گویی و خنثی­پراکنی، آن هم در جامعه­ای که در هر ساعت هزار خبر آشکار و نهان در او دست به دست می­شود، نشان از همین دروغ­پراکنی و ندیدن درد و داغ مردم دارد. با مقایسۀ این دو رویه، بسیار مشتاقیم حقاینت رفتاری ایران و آمریکا را از نگاه شما بدانیم. کدام­یک بر حقیم؟ راه کدام­یک از ما درست است؟ و با راستی نسبت دارد؟

۱۳- مذهب ما، علاوه بر ترغیب مردمان به خیر و خوبی، آنان را از زشتی­ها و رذیله­های فکری و رفتاری پرهیز داده است. یکی از این رذیله­ها، «ریا» است. این ریا، به دلایلی که جای واگشایی آن اینجا نیست، در سال­های پس از انقلاب اسلامی، به یک نهضت رایج، و اخلاق مستمر در کشور ما بدل شده است. شاید در هیچ کشوری همانند کشور ما، مردمان، در مواجهه با مسؤلان و بزرگان دینی، به ریا روی نمی­برند. مثلاً استاد دانشگاهی که به محضر شما راه می­یابد، بلافاصله لباسی از ریا می­پوشد، و خود را آن­گونه به شما نشان می­دهد که شما می­پسندید. این ریاکاری، که از صدر تا به ذیل ما راه یافته است، در آمریکا، یک «بی­تعریف» است. یعنی مردم، ریا را نمی­فهمند. با آن آشنا نیستند. همه، همانی هستند که آنند. باز هم در این مورد، از سر استثنائات درمی­گذریم. بله رهبر گرامی، ما که اسلامی هستیم، با ریا آمیخته­ایم. و آنان که به ظاهر کافرند، ریا را نمی­شناسند. به فتوای حضرت شما، کدام­یک از ما آیا به خدا نزدیک­تریم؟

۱۴- رهبر گرامی، من و عده ای دیگربه صورت ظاهر ، زندانیان این زمانی انقلابیم. با هر گذشته ای که داشته ایم، و با هر آینده­ای که رو به ما آغوش گشوده است. نه جرم و خطای این زمانی ما حتمی است، و نه درستی آنانی که در اطراف حضرت شما ابراز دوستی می­کنند. تاریخ، گواه صادق این مدعا خواهد بود. با این همه اما، ما را با شما دوستی است. دوستانی که از رهبر خود راه می­جویند. رهبری که می­داند در آمریکا، تنها قوای مسلح در عرصه­های اجتماعی، تنها و تنها پلیس است. در آنجا ، بجز موارد بسیار نادر و قابل اغماض، دسته­ای از مردم، علیه مردمی دیگر، و در پناه حمایت نیروهای انتظامی، وارد عمل نمی­شوند. لباس شخصی­ها به دانشگاه و کوی دانشگاه حمله نمی­کنند. آتش نمی­زنند. تخریب نمی­کنند. دانشجو را مجروح و کور نمی­کنند. به منزل ناراضیان مثل آقای کروبی حمله نمی­کنند. هر رفتار اجتماعی، در چنگ قانون مهار است. پلیس، و تنها پلیس است که راه­ها را می­بندد و راه­ها را می­گشاید. پلیس است که در برابر خشم مردم ناراضی از منزل و محل کار یک شخصیت، یک حزب، یک جریان فکری محافظت می­کند. در آنجا چیزی به اسم دادگاه خیابانی وجود ندارد. که در همان­جا حکم کنند و همان­جا نیز به اجرای آن دست ببرند. پلیس، مسؤل نظم اجتماعی است. اگر لباس شخصی­ها، فاجعه­ای آفریدند، پلیس مسؤل است. برای آنکه لباس شخصی­ها، در قاموس انتظامی آمریکا، یک بی­تعریف­اند. شعبان بی­مخ­های مذهبی­اند که آبروی مذهب را می­برند.. یا اگر در زمان­های دور، بر علیه سیاهان بوده، این روزها به­ندرت به چشم می­خورند. و البته به­شدت مهار شده­اند. موارد نادر قابل استناد نیستند. آنچه که به چشم می­خورد و قانونی است، تسلط پلیس است بر زوایای پنهان و آشکار حادثه­های اجتماعی. اکنون، ما، زندانیان امروز، ققنوس آتشخوار آسمان رهبری شماییم. که خود، می­گدازیم تا شما را از خطرهای در کمین باخبر کنیم.

پاسخ شما به این پرسش­ها، که قطعاً عالمانه و صادقه خواهد بود، نسبت ما را با شما و با جهان فهم آشکار می­کند. آیا در جامعۀ ما، پلیس همه­کاره است؟ و پاسخگو؟ یا نه، دیگرانی هستند که به وقت ضرورت، اقتدار پلیس را زیر پا می­گذارند و خود، بی­آنکه شناسنامه­ای داشته باشند، روند امور جامعه را، یا یک حادثه را در دست می­گیرند. یادتان هست چندسال پیش، مردمان معترض فرانسه، چه به روز پاریس و سایر شهرهای فرانسه آوردند؟ همه جا را سوختند و تخریب کردند و غارت کردند؟ آیا جز از پلیس، توپ و تانکی به میدان رفت؟ و آیا تیری شلیک شد؟ شیوۀ مردم­داری کدام­یک، درست است؟ خدای متعال، کدام رویه را تأیید می­کند؟

۱۵- پلیس آمریکا، هیچ­گاه با سلاح گرم، معترضین خیابانی خود را از پا درنمی­آورد. روال کلی جامعه آمریکا که چنین است. مگر مواردی بسیار معدود. همین پلیس، با اتومبیل خود، به سمت مردم یورش نمی­برد و کسی را زیر نمی­گیرد. و یا حتی مردم تظاهرکننده را گرچه مجوز راهپیمایی نیز نداشته باشند- از بالای پل به زیر نمی­اندازد. یا پلیس، یا هر جریان حکومتی. وقوع یک چنین حادثه­هایی یعنی ظلم. ظلم است که دست به ریشۀ انقلاب­ها و زحمت­ها و فداکاری­ها می­برد، و بساط برقراری یک حکومت را در هم می­­پیچد. متأسفانه در کشور ما، و در این سال­های پس از انقلاب، مشاهدۀ یک چنین وقایعی، دور از دسترس نبوده است. مرگ بی­دلیل یک نفر در آمریکا، «موج» ایجاد می­کند. نزد ما، موج­ها، نه به خون بی­گناهان، که مثلاً به پاره شدن عکسی از امام، بند است. این موج­های دروغین، به دلیل آنکه امر حقی را خود ندارند، به اضمحلال ارکان جامعه ما می­انجامند. که یک­جا، خونی بر زمین ریخته می­شود و بزرگان جامعه متأثر نمی­شوند، درعوض اما، به­خاطر پاره شدن یک عکس، گریبان چاک می­کنند و از فرط خشم، کف بر لب می­آورند. این تفاوت استخوان­بندی ارکان اجتماعی آمریکا و خود ماست. به نظر شما، کدام­یک از ما، به درستی، به انصاف، به عدل، به خدا، به اسلام، و به نهضت پیامبران روی داریم؟ آنها ؟ یا ما که به اسم اسلام حکومت به­پا کرده­ایم؟

۱۶- دوستی ما، که زندانی سیاسی این نظامیم، با شما صادقانه است. گر چه اکنون در زندانیم. و گر چه در زندان، با ما به تلخی سخن گفته­اند و بر ما ناسزا باریده­اند و ما را به ضرب و زور نواخته­اند. دوستی ما با شما، در این روزهای تلخ زندان، از سر صدق است. و نه، نفاق. چرا که نفاق، در ظاهر به گونه­ای است و در باطن به گونه­ای دیگر. ما را اما چه به نفاق؟ که از همین زندان، سخن باطن خود آشکارا با شما می­گوییم. نفاق آنجا پا می­گیرد که نفعی به مخاطره افتد. نفع ما که زندانی شماییم، در چیست؟

در آمریکا، زندانی سیاسی وجود ندارد. یعنی زیرساخت­های سیاسی، آن­قدر هموار و ستودنی است که یک فرد سیاسی، بدون کسب امتیاز، و صرفاً از باب تأسیس و ثبت رسانه­اش، به یک نهاد حقوقی مراجعه می­کند و بلافاصله، روزنامه­اش را، و شبکه تلویزیونی، و رادیویی­اش را و حزبش را راه­اندازی می­کند و به حوزۀ فعالیت خود پای می­گذارد.

در آنجا یک سؤال جدی وجود دارد. و آن اینکه: چرا باید یک شهروند، به دلیل فعالیت سیاسی­اش، مثلاً شرکت در راهپیمایی غیرقانونی، و یا سخنرانی علیه رییس­جمهور، و یا چون و چرا با رهبر، به زندان بیافتد؟ زندانی شدن یک فرد سیاسی در آمریکا، با غریو و اعتراض نهادهای مدنی همراه است. چرا و به چه دلیل او باید زندانی باشد؟ ما زندانیان سیاسی این روزهای انقلاب اسلامی، باورمان بر این است که بی­دلیل حق آزادی از ما سلب شده است. و این یعنی ظلم. و ظلم، همان است که حتی نهضت رسولان الهی را فرو پاشید، و حکومت علی علیه­السلام را از پا درآورد. شاید از ما بپرسید آیا در حکومت علی علیه­السلام ظلم بوده که از پای درآمد؟ می­گوییم بله. جامعه­ای که به عدالت علی پشت کند، و نسبت به خلخال ربوده شده از پای زن یهودی بی­تفاوت باشد، و عقیل­های طایفه را به نوا برساند، و پرچم­های علم را فروکشد، و اموال عمومی را ارث پدری خود بداند، و بر تحمیق و تحقیر مردمان اصرار ورزد، و دروغ و تزویر را به صحنه آورد، و نعمت­های خدا را خراب کند، و به مصرف و اسراف روی برد، و به تفرقه و انشقاق درافتد، و به درجا زدن جاهلانه دچار شود، و آبروی خدا را خرج خود کند، و به اسم یاوری خدا، از خود خدا پیش افتد، و جز خسارت و خرابی بر جای نگذارد، لاجرم، خواهد شکست و فرو خواهد پاشید.

بله رهبر گرامی، ما زندانیان سیاسی، در اعتراض به این نازیبایی­ها، اکنون در زندانیم. ما، به جای آنکه مورد تشویق و اعتنا قرار گیریم، به تنگنای زندان درافتاده­ایم. آمریکایی­ها، زندانی­هایی از جنس ما ندارند، و ما بسیار داریم. کدام­ آیا درست و درست­کاریم؟

۱۷- یکی از جرم­های من، نقد حضرتعالی است. دو سال از سه­سال­ونیم حبس من، و عده­ای دیگر چون من، به همین خاطر است: نقد مشفقانه. که قضات مأمور و معزول ما، آن را به توهین ترجمه کرده­اند. در آمریکا، انتقاد از بزرگان حکومتی، بدون استثناء، امری رایج و جاری است. در ایران مگر نویسنده­ای، خطیبی، روشنفکری، فیلم­سازی، هنرمندی، می­تواند به دزدی­های یک وزیر، و خطاهای یک روحانی، و بی­قانونی­های یک قاضی، و نقد رهبر نزدیک شود؟ نقد شخص اول آمریکا، یکی از امور متداول رسانه­های آن کشور است. و نقد رهبر در جامعۀ ما، ظاهراً یک رؤیای دست نیافتنی! شما را به­خدا، آمریکایی­ها، با عنایت به همه جنایاتی که در سراسر جهان مرتکب می­شوند، به فهم، به مدنیت، به رشد، به عقل، و به درستی دست یافته­اند یا ما؟

۱۸- ما از خدا برای شما شرح صدر آرزو می­کنیم. که خدا به شما سینه­ای گشاده، و فهمی غلیظ، و چشمی بصیر، و مردمی پای در رکاب، و فردایی نیکو عنایت فرماید. ما دوست داریم دیگرانی که خامنه­ای ندارند، با حسرت به راه­های طی شده، و به افق­های روشن ما بنگرند. دوست داریم ما که خامنه­ای داریم، به خدا، و به خوبی­ها، و به خیر، و به درخشندگی­های همه­جانبه، نزدیک­تر از دیگران باشیم.

چنین فرایندی، به راحتی، و با گشاده دستی، و با باور مردم می­تواند در دسترس فهم ما و شما قرار گیرد. مثلاً، چرا نباید استادان ما، احساس آزادی کنند؟ و درعوض، احساس کنند که چشم­هایی در کلاس، و در بیرون کلاس، مراقب آنانند تا به محض شنود سخن غیر، کار او را به حراست دانشگاه، و اخراج، و حتی به زندان دراندازند؟ استادان دانشگاه­های آمریکا، در کمال آزادی، به نقد حکومت، و شخصیت­های آن، چه در محافل رسانه­ای، و چه سر کلاس درس خود می­پردازند. بی­واهمه. امشب در تلویزیون، زیر و بالای دولت حاکم را به هم می­دوزند و فردا، انگار که چیزی رخ نداده باشد، سر درس دانشگاهی خود حاضر می­شوند. استادان ما اما، با کمترین تعریض به مسائل حکومتی، به عرصه­های هول و هراس درمی­افتند. به نظر شرعی حضرت شما، کدام­یک از ما، بر مدار حق ایستاده­ایم؟

۱۹- جرم بسیاری از زندانیان سیاسی این یک سال اخیر، مثلاً شرکت در راهپیمایی غیرقانونی است. شما اگر از موضع رهبری فرود آیید و به سلول­های ما پای نهید، به ما حق خواهید داد که از چشم خود حصرتعالی، جرم خود را خنده­دار بدانیم. چرا که در این سی­وچند سال انقلاب، کدام حزب و گروه و صنف و اجتماع مخالف، امکان راهپیمایی قانونی یافته است که ما دومی­اش باشیم؟ شما که رهبر این انقلابید، در اصل، رهبر صیانت از قانون اساسی و حق مردم­اید. و یکی از بندهای قانون اساسی ما، حق اعتصاب، حق اعتراض، و حق راهپیمایی مخالفین است. تلویزیون ما، به کرّات، تجمع و تظاهرات مردم آمریکا و اسراییل و سایر کشورهای غربی را علیه سیاست­های حاکمانشان نشان می­دهد و به زعم خود، سستی ارکان آنان را به رخ می­کشد. اما ندانسته، داستان شکوهمند آزادی را در میان آنان برمی­کشد. که در این کشورها، مردمان مخالف، می­توانند اعتصاف کنند، تظاهرات کنند، و حتی در اغتشاش یک ماهه، پاریس و شهرهای فرانسه را به آتش بکشند، و خون از دماغ کسی جاری نشود. در کشور نازنین ما اما، تنها دستجات خودجوش، و کفن­پوش، بی­آنکه کسی از آنان مجوز بخواهد، اجازه راهپیمایی و اعتراض و حتی تخریب دارند. آن هم تحت حمایت قانون، و دستگاه­های قضایی و انتظامی، و صداوسیما!

کفن­پوشان و لباس شخصی­هایی که بی­واهمه از قانون و مجریان قانون، می­توانند به حریم­های خصوصی و اماکن علمی و رفاهی ورود کنند و آنجا را تخریب کنند و به آتش بکشند و بر سروصورت دانشجوی خفته در خواب بزنند و چشم او را نیز از حدقه درآورند. این همه، متأسفانه، پیش چشم حضرت شما صورت می­پذیرد. حالا خود، در مقام یک مرجع، یک رهبر، به این پرسش من پاسخ دهید که کدام­یک از ما، به حقوق شهروندی مردم خویش احترام قائلند و در حفظ و اجرای آن، از هیچ کوششی دریغ نمی­ورزند؟

۲۰- رهبر گرامی، ما اکنون زندانی شماییم. بابت جرم­هایی که مرتکب نشده­ایم. یکی از جرم­های ما این بوده است که گفته­ایم: چرا باید رییس­جمهور یک کشور، به رفتاری مشکوک، و گاه غیرعقلانی دست یازد؟ از باب نمونه، به رفتار اخیر جناب آقای احمدی­نژاد، دقت فرمایید! عده­ای را که هیچ نسبتی با روند دیپلماسی جهانی ندارند، و خود، اتفاقاً در جایگاه مسؤلیتی خویش، با هزار مشکل و کاستی جدی مواجهند، و فرصتی برای ورود به حوزه­های مغایر ندارند تا نمایندۀ ویژۀ رییس­جمهور در آن حوزه­ها باشند، توسط رییس­جمهور به مسؤلیتی جدید و موازی فراخوانده می­شوند. این حرکت آقای رییس­جمهور، هیچ نیست مگر اینکه وی، به تشکیل حلقه­ای مشکوک مبادرت ورزیده است. وگرنه، برای یک رییس­جمهور، کدام نماینده و کدام مشاور، فرادست­تر و مهیاتر از وزیری است که خود او را برگزیده است؟ مگر می­شود یک رییس­جمهور در حوزه دیپلماسی و فعل و انفعالات برون مرزی، خواسته­ای و طرح و برنامه­ای داشته باشد و وزارت خارجه، او را تمکین نکند؟ حالا اگر دانشجویی به رفتار مشکوک این رییس­جمهور اعتراض کند، باید او را به بند کشید؟ رییس­جمهوری که خود، آشکارا، به فهم مردم خود، و به قانون جاری کشورش توهین می­کند آیا مستحق برخورد قانونی است یا منتقدینی که او را از بلاهت­های رفتاری­اش بازمی­دارند؟

در آمریکا، اولاً یک رییس­جمهور، جرأت تخطی از قانون را ندارد تا داستان تخطی او را رهبر کشور متذکر شود و بعد از آنکه آبروی کشور و عقلانیت جاری آن را به چالش جهانی و داخلی درانداخت، تحکم رهبر او را به جای اول بازگرداند. ثانیاً تخطی یک رییس­جمهور از قانون، غوغایی از انتقادها را به میان سیاسیون درمی­اندازد و نشاط سیاسی کشور را برمی­انگیزد. یعنی آمریکایی­ها، با فراخ کردن راه منتقدین، راه را بر رفتار غیرقانونی مسؤلان خود می­بندند و آن را ناهموار می­کنند. نه اینکه زندان­ها را از منتقدین آنان پر کنند. کاری که در کشور ما صورت گرفته و می­گیرد. حال، شما خود بفرمایید، ما اهل فهم و قانون و حق مردمیم یا آنها ؟ آیا عزل نیکسون، نه از این روی بود که حزب او، در دفتر حزب رقیب، شنود کار گذاشته بود؟ داستان واترگیت، برای آمریکایی­ها، در عین حال که از یک منظر، خفت­بار است، اما از صد منظر، غرورانگیز و قابل تقدیر است. با این حوادث، در آمریکا، قانون، سر برمی­آورد و سرفرازی می­کند. برعکس ما که قانون را، و حیثیت آن را خرج حاجت­های صنفی و گروهی خود می­کنیم و به دست خود، گلوله­ای از آتش می­پردازیم و به جان جامعه درمی­اندازیم. کدام برتریم؟

۲۱- در آمریکا، قانون، به­هیچ­وجه از خون­های به ناحق ریخته شده درنمی­گذرد. اگر حادثه سال گذشته کشور ما، در آمریکا رخ داده بود، قطعاً دولت فرومی­کشید و شخصیت­های متعددی به زیر کشیده می­شدند. درست همانی که خدا و قرآن و رسول می­خواهد. که کشته شدن بی­دلیل یک انسان را به مثابه کشته شدن همۀ مردم می­داند و بالعکس! آیا آن­ها که در قبال خون بی­گناهان خود، تا بدین حد حساس و پای دررکابند، به فرامین خدا تن سپرده­اند، یا ما؟ باز مجدداً اشاره می­کنم که در محاسبه اوضاع داخلی آنجا، از سر حادثه­های هر از گاه آن در گذشته و به روال جاری جامعۀ آمریکا تأکید می­کنم.

۲۲- پرسش بعدی من کمی برای شما تلخ است. می­دانم. اما حقیقتی است که با تلخی آمیخته است. واقعیتی است انکارناپذیر. آمارها، در این مورد، دروغ نمی­گویند. رهبر گرامی، متأسفانه یا خوشبختانه، اسلام در آمریکا، سال به سال رشد می­کند. نه در آنجا ، که در همۀ کشورها. طبق آمارها که می­توان بر درستی آنها نیز اذعان داشت. تنها در دو کشور است که اسلام، رو به افول دارد. یکی در کشور ما، دیگری در افغانستان. نیازی به آمار میدانی نیست. با نگاه به اطرافمان، میزان گرایش به اسلام را می­توانیم رصد کنیم. آیا واقعاً امامان جمعه حضرتعالی، قابلیت و سواد این را داشته و دارند که یک­نفر، به آمار موافقین اسلام بیافزایند؟ بیایید و نه با چشم محمد و علی، که با چشم رهبر یک کشور خردورز، به میزان سواد امامان جمعه و نمایندگان خویش بنگرید. و سواد آنان را در حوزه­های اجتماعی و سیاسی و مردم­شناسی ارزیابی فرمایید. و اندازۀ تأثیر بودونبود آنان را، و دخالت­های غیرقانونی آنان را در امور جاری کشور، به ترازوی همان خرد جمعی بسپرید. نتیجه، بسیار زیان­بار و آشوبنده است. شما با گماردن این امامان جمعه، بخش وسیعی از مخاطبین خود، و مخاطبین نماز جمعه، و مخاطبین اسلام را از کف داده­اید. راز افول شمارگان نمازگزاران جمعه، آیا در همین نیست؟ عدالتی که در دستگاه قضایی ما چندان به چشم نمی­خورد، و دولت­مردانی که اغلب کارآمد و صادق نیستند، و نمایندگانی که عمدتاً بزدل و نمک­گیرند، و آشفتگی­هایی که در حوزه­های علمی و معیشتی مردمان پدید آمده، باید هم عرصه را برای رشد اسلام در این ملک تنگ سازد. اگر اسلام در کشور ما رو به رشد بود، جای تردید بود. حالا شما خود بفرمایید، آیا ما در مسیر آسیب رساندن به اسلامیم یا آن­ها؟ و آیا ما آبروی اسلام را برده­ایم یا آنها؟ با این همه ادعایی که ما داریم، و ادعایی که آنان ندارند. و بنا به گفته­های مکرر شما، دشمنی­هایی که آنان نسبت به اسلام و مسلمین روا می­دارند؟

۲۳- در آمریکا، N.G.Oهای مردمی و غیردولتی، امکان فعالیت در اغلب حوزه­ها، و نفوذ در بسیاری از زوایای حکومتی را دارا هستند. در ایران، ما یکی دو حزب مخالف خود را نیز با شتاب، به اسم وابستگی به دشمنان انقلاب، تعطیل می­کنیم تا جز خود ما، کسی از ما چیزی طلب نکند و خطاهای ما را به رخ نکشد و دست به اندرون مناسبات ما نبرد و برخورداری­های بی­دروپیکر ما را برملا نکند. کدام­یک از ما، اهل «رشد» هستیم؟

۲۴- ما آمریکایی­ها را به خاطر زندان ابوغریب و گوآنتانامو منفور می­دانیم. اولاً این دو زندان برای غیرآمریکایی­ها بود. و در هیچ­یک، مثل کهریزک، به کسی تجاوز نشد، و کسی نیز سلاخی نگردید. در آمریکا، دستگاه­های امنیتی، به کشتن فعالان سیاسی دست نمی­برند. در کشور ما، قتل­های زنجیره­ای رخ داد و هیچ مسؤل مؤثر حکومتی به زیر کشیده نشد. مگر می­شود بزرگان یک کشور، در جریان یک چنین فاجعه­ای نبوده باشند؟ مگر می­شود اسراییلی­ها به حساس­ترین دستگاه امنیتی ما ورود کنند و سیاسیون ما را یک به یک از پای درآورند؟ حالا خود شما قضاوت بفرمایید، با همۀ جنایت­هایی که در آنجاا رخ می­دهد، در این مورد بخصوص، دست ما به خون سیاسیون آلوده­تر است یا دست ایشان ؟

۲۵- دستگاه قضایی آمریکا، رییس­جمهوری چون کلینتون را به خاطر یک دروغ، جلوی چشم دنیا مفتضح کرد. به گمان من، این دستگاه قضایی مستقل و نفوذناپذیر، حتی غرور دستگاه عدل الهی را نیز برمی­انگیزد. در کشور ما اما، رییس­جمهور ما، مرتب، دروغ بر دروغ می­نشاند و دستگاه قضایی ما، یک «چه گفت؟» نیز بر زبان نمی­آورد. خداوکیلی کدام انصاف، کدام عدل، کدام قضاوت، خدایی­تر است؟ آنچه که در آنجا جاری است؟ یا آنچه که ما به شوخی نامش را عدل در جمهوری اسلامی گذارده­ایم؟ من این را هم قبول دارم که آمریکایی­ها، بعد از واقعه یازده سپتامبر، عرصه را بر مردم خود و خارجی­ها سخت گرفتند. از شنود تا انگشت­نگاری و تا سانسور. اما بلافاصله با آرام شدن اوضاع، به جای اول خود بازرفتند و از آن دوره، و دورۀ «مک کارتی» به عنوان دوران سیاه اسم می­برند.

۲۶- آمریکایی­ها آن­قدر از خود مطمئن­اند و به زیرساخت­ها و استوانه­های فرهنگی و اجتماعی خود باور دارند که دراختیار نهادن تریبون برای مخالفین خود را یک زنگ تفریح می­دانند. آن­چنان که صدها تریبون رسمی خود را در اختیار آقای احمدی­نژاد می­گذارند و او، با حسی از پیروزی به وطن بازمی­گردد و برای خود جشن پیروزی به­پا می­کند. پیروز آنانند که به چنان رشدی رسیده­اند که شنودن سخنان مخالفین خود را جزیی از شاکله فهم اجتماعی و سیاسی خود می­دانند. آیا ما به راستی تحمل شنودن سخنان اوباما در دانشگاه­ها و شبکه­های تلویزیونی که هیچ، تحمل شنودن یک ربع صحبت آقای سیدمحمد خاتمی را در یکی از هزاران تریبون­های خود داریم؟ داوری بفرمایید: کدام­یک از ما احترام برانگیزتریم؟ نه در شعار، که در عمل؟

۲۷- افکار عمومی در آمریکا آن­قدر اهمیت دارد که شرمندگی از تماشای چهرۀ معترض مردم، بسیاری از مسؤلان خطاکار را مجبور به استعفا و سپس خانه­نشینشان می­کند. افکار عمومی در کشور ما، یک شوخی است. و فریب فکر مردم، در کشور ما، یک امر رایج! ؟در سفر پاپ، رهبر کاتولیک­های جهان به انگلستان، مردمانی که به او و به رفتار زشت کشیشان کاتولیک معترض بودند، به خیابان­ها ریختند تا صدای اعتراض خود را به پاپ و به جهانیان برسانند. فشار ناشی از افکار عمومی، آن­چنان پاپ را در تنگنای بی­­آبرویی روحانیان خویش قرار داد که وی رسماً، و برای چندمین بار مجبور شد درمقابل رسانه­های جهان قرار گیرد و از مردم پوزش بخواهد. بله، این است خاصیت اعتراض آشکار مردم. که زشتی را، حتی در پستوهای کلیسای متعصبین مسیحی نیز تحمل نمی­کند. اگر اعتراض مردم نبود، و یا حتی عذرخواهی پاپ، در خفا، و در یک محفل خصوصی صورت می­پذیرفت، چیزی به اسم «تربیت» به جان جامعه نمی­نشست. و این است خاصیت و اهمیت افکار عمومی. همان چیزی که ما از نعمت او بی­بهره­ایم. و به اسم حفظ نظام، و عدم تضعیف نظام، جامعه خود را از این شایستگی بزرگ محروم ساخته­ایم. ما از این نعمت بی­بهره­ایم، اما مردمان آن سرزمین ، در یک چنین بستری زاده می­شوند و بزرگ می­شوند و به کهنسالی می­رسند. آیا خدای خوب، اگر بنا بر گزینش باشد، ما را برمی­گزیند یا آنان را؟ این نعمت بزرگ این زمانی، در قانون اساسی کشور ما دیده شده است. اما نه حضرت شما، و نه دولت­ها و مجلس­ها و دستگاه قضایی، هیچ­یک به صرافت این نیافتاد که حذف یک حق آشکار از حقوق مردم توسط حاکمان، به زوال آنان منجر خواهد شد. ما به سراغ این اصل شایسته نرفته­ایم که امروز، پرسش از رهبر، از وضعیت مالی آستان قدس رضوی، بنیاد مستضعفان، و پول­هایی که رییس­جمهور در مدت مسؤلیت خود چه در شهرداری و چه در سال­های اخیر جابه­جا کرده، برای ما ثقیل و سنگین و همراه با تب و لرز جلوه می­کند. و من، خدای خوب را می­بینم که از ما، که به اسم او شعارهای بسیاری سر داده­ایم، روی برگردانده، و به کسانی روی برده است که ادعای مسلمانی ندارند، اما روح مسلمانی را به جان جامعۀ خویش درانداخته­اند.

۲۸- نظام ما، یک نظام دینی است. بسیار متفاوت با نظام­ فکری آمریکایی­ها که سکولار است. با این حساب، باید در میان ما، ادب، اخلاق، تحمل، مدارا، بزرگواری، گذشت، احترام، محبت، صداقت، پاکدامنی، پاکدستی، تحمل مخالف، احترام به مخالف، فداکاری، و بسیاری از خصلت­های ناب انسانی فراوان­تر از یک جامعۀ سکولار باشد. پیشنهاد می­کنم یک نگاهی به «ادب»یات رسانه­های دولتی و ملی در همین یک سال و چندماه گذشته بیاندازید تا بدانید: انصاف و عدل و مساوات و عدم تبعیض، نه، بلکه چه محموله­ای از ناسزاهای سخیف در آنها به روان جامعه جاری شده است. همۀ اینها درمقابل چشمان شما دست به دست شده است. آن­ها هرگز به یک عالم دینی، هر چند غیرمسیحی، توهین نمی­کنند و منزل او را و حریم او را به دست اوباشان حکومتی نمی­سپرند. همان کاری که ما، با عالمان روحانی خویش، مرتکب شدیم. ایشان، با افتخار، عکس مسؤلین و رؤسای جمهوری سابق خود را، با هر گذشته­ای که داشته­اند، به مناسبت­های مختلف، و در اماکن مربوطه، جلوی چشم همگان می­گذارند. و حال آنکه ما، به محض بر سر کار آمدن، مسؤلین سابق خود را متعمدانه در مدار فراموشی و حتی نفرت خود قرار می­دهیم.

رهبر گرامی، فرض بدیهی این نوشته بر این نبود که خدای‌ناکرده، مختصات جامعه و فرهنگ آمریکا را به‌مثابه‌ی یک الگو متصور شویم. ابداً. چه، جایگاه حقیقی مدینه‌ی فاضله‌ی موعود ما، فرسنگ‌ها با آن‌چه که امروز از غرب برمی‌آید، دور و متفاوت است. بلکه تنها هدف و نیت از این قلم‌فرسایی این بود که مگر باچند مقایسه‌ی عینی و ملموس، راه تامل و بازنگری را بازبشکافیم و بر تثبیت‌شده‌های مکرر و فرسوده‌ی ذهنی خود نگاهی دوباره بیندازیم.

روزگار عجیبی است. زمانی خواهد رسید که آیندگان، در زمانی نه چندان دور، به داوری اطوار ما خواهند پرداخت و به بسیاری از رفتار ما خواهند خندید و بر فرصت­های به باد داده شده توسط ما، افسوس خواهند خورد…

حال، از دید شخص شما، آیا با توجه به این همه آوازه­ای که با ماست، ما عاقبت به­خیریم؟



با احترام و ادب محمد نوری­زاد - زندان اوین
"

۴ نظر:

عاطفه سادات گفت...

كاش پاسخي بود براي اين نامه ها !

چقدر تلخه حقيقت !
حقيقتي كه ما مسلمان نيستيم با همه ادعامون !!!

به نام خدای ابوذر گفت...

خدا حفظش نماید . ان شاء الله

مبارز كليپ گفت...

اولا دروغ ميگي بسيجي هستي
بسيجي ولايت رو تنها نمي زاره در صورتي كه موسوي خود بارها اعلام كرده كه ولايت فقيه رو قبول نذاره
در ثاني چه بسيجي اي هستي كه اسراييل شما را پياده نظام خود در تهران ناميد؟
كه آمريكي توده اي رقاص منافق رجوي كومله ريگي نتانياهو ملكه انگليس زن رييس جمهور فرانسه و..... از شما حمايت كرد؟
چه بسيجي هستي كه به گفته رهنورد با لاييك ها ا ِتلاف كرديد؟ چه جور بسيجي هستي كه توي ماه رمضان نه غزه نه لبنان سر داديد؟روزه خواري كرديد؟ دوستانتان بي حجاب در خيابان باهم مي رقصيدن به سلامتي موسوي؟چه بسيجي هستي كه رابطه نامحرمان با هم رو مجاز مي دانيد ؟چه بسجي هستي كه....

دروغ ميگويي تابع امام خميني هستي ...
امام روز قدس را فرمان داد و عليه آن تظاهرات كرديد..
امام گفت تابع ولايت فقيه باشيد تا به مملكت شما آسيب نرسد ولي شما به ولي فقيه حمله كرديد...
امام خميني گفت هر وقت آمريكا از شما تعريف كرد به خودتان شك كنيد....
امام دشمن شاهنشاهي بود ولي الان سلطنت طلب ها به شما پيوستند و سبز پوش شدند
و......


پس دروغ نگو....

بسجي دشمن بسيج نيست....

يادته؟
توپ تانك بسيجي ديگر اثر ندارد؟؟؟

يادته.......

يادته.....

محمدحسین گفت...

در وبلاگم بخونید: داستان یک سخنرانی