خانم صدیقه وسمقی را از زمان دانشجویی میشناسم، وقتی که در سالگرد ارتحال امام مراسم شب شعر برگزار کرده بودیم و دربدر دنبال شاعر میگشتیم!!!، بسیاری سر کارمان گذاشتند اما معدودی چون قزوه و مرحوم شاهرخی و مشفق و وسمقی و مرحوم سپیده کاشانی بگرمی پذیرای دعوتمان شدند،ایشان را شاعری متعهد و مسلمانی واقعی یافتم، شعر زیر نیز در راستای همان تعهد و تدین میباشد:
-----------------------------------------------------------
می رسد عمر ستم آخر به پایان ، غم مخور
سبز گردد پای تا سر خاک ایران ، غم مخور
نوبت تیمور لنگ و نوبت نادر گذشت
بگذرد هم نوبت محمود افغان ، غم مخور
می گشاید جبرییل عقل روزی قفل را
می شود پیدا کلید درب زندان ، غم مخور
رهزنان بردند رخت و اسب و نان و آب را
خواب ماندن را گهی سخت است تاوان ، غم مخور
شب اگر پر گشته از بانگ سگان هرزه گرد
می سراید مرغ حق اما در ایوان ، غم مخور
کوکب اقبال این نامردمان خاموش گشت
طالع سبز تو خواهد شد درخشان ، غم مخور
گریه کم کن ، اشکهایت را نبینم ، نازنین
ننگ اینان کی شود با رنگ ، پنهان غم مخور
دیگران را دام ها از حیله می سازند و خویش ،
عاقبت گردند صید مکر دوران ،غم مخور
آسمان و ریسمان را هر چه با هم بافتند
دست خونین شد برون باز از گریبان ، غم مخور
کمتر از آزادی ایران زمین هر گز مباد
خون بهای این شهیدان ، این شهیدان ، غم مخور
تا نفس باقیست دستت را به من ده ، یا علی!
ما گذر خواهیم کرد از این بیابان ، غم مخور
دهم آذر ۸۹
صدیقه وسمقی
"-----------------------------------------------------------
می رسد عمر ستم آخر به پایان ، غم مخور
سبز گردد پای تا سر خاک ایران ، غم مخور
نوبت تیمور لنگ و نوبت نادر گذشت
بگذرد هم نوبت محمود افغان ، غم مخور
می گشاید جبرییل عقل روزی قفل را
می شود پیدا کلید درب زندان ، غم مخور
رهزنان بردند رخت و اسب و نان و آب را
خواب ماندن را گهی سخت است تاوان ، غم مخور
شب اگر پر گشته از بانگ سگان هرزه گرد
می سراید مرغ حق اما در ایوان ، غم مخور
کوکب اقبال این نامردمان خاموش گشت
طالع سبز تو خواهد شد درخشان ، غم مخور
گریه کم کن ، اشکهایت را نبینم ، نازنین
ننگ اینان کی شود با رنگ ، پنهان غم مخور
دیگران را دام ها از حیله می سازند و خویش ،
عاقبت گردند صید مکر دوران ،غم مخور
آسمان و ریسمان را هر چه با هم بافتند
دست خونین شد برون باز از گریبان ، غم مخور
کمتر از آزادی ایران زمین هر گز مباد
خون بهای این شهیدان ، این شهیدان ، غم مخور
تا نفس باقیست دستت را به من ده ، یا علی!
ما گذر خواهیم کرد از این بیابان ، غم مخور
دهم آذر ۸۹
صدیقه وسمقی
۴ نظر:
سلام
"... من هرگز از مرگ نمیهراسیدهام. عشقِ به آزادی سختیِ جان دادن را بر من هموار میسازد. عشقِ به آزادی مرا همهٔ عمر در خود گداخته است. آزادی معبودِ من است، به خاطرِ آزادی هر خطری بیخطر است، هر دردی بیدرد است، هر زندانی رهایی است، هر جهادی آسودگی است، هر مرگی حیات است. مرا این چنین پروردهاند. من این چنینام..."
دکتر علی شریعتی
به امید پیروزی
سلام برادر گرامی
ممنون از انعکاس این شعر زیبا...اگر هنوز این شاعر محترم می بینید سلام و سپاس ما را به ایشان ابلاغ بفرمایید.
سپاس
بارانی باشید...
سلام اخوي!
آپم!
منتظر نظر سبز و زيباي شما هستم...
اجرك الله
سلام.ممنون که سرزدید.شعری که نوشتم از مرحوم حمید مصدق بود
ارسال یک نظر