۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

شاخصه های حکومتهای الهی و شیطانی

آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی معتقد است: امام حسین (علیه‌السلام) نه خود مغرور بود، و نه دیگران را مغرور کرد. این مشخّصه حکومت الهی است که هیچ‌گاه برای پیش‌برد اهدافش، از این ابزار استفاده نمی‌کند. در حکومت الهی هیچ خبری از این حرف‌ها نیست. در حکومت الهی اصلاً بحث فریب‌کاری و بهره‌گیری از بی‌خبری مردم و بی‌خبرگذاشتن آنها نیست.

به گزارش کلمه، این استاد اخلاق صاحب‌نام تهران، در سلسله سخنرانی‌های ایام دهه اول محرم خود که ذیل عنوان “امام حسین(ع)، مصلح غیور و انسان ضدّ غرور” ایراد می‌شود، ضمن برشمردن اهرم‌هایی که حکومت‌های شیطانی برای تداوم بقای خود به کار می‌گیرند و مقایسه‌ی آن با حکومت‌های الهی، ابزارهایی همچون غرور، فریب‌کاری، دروغ، در بی‌خبری نگه داشتن مردم، سوء استفاده از باورهای دینی مردم و در نهایت سه‌گانه‌ی تطمیع، تهدید و تحمیق را از جمله اهرم‌هایی برمی‌شمرد که خاص حکومت‌های شیطانی است و در حکومت الهی استفاده نمی‌شود.

این عالم برجسته در جایی از سخنان خود تصریح می‌کند: ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومتی داریم مادّی و بر محور هواهای نفسانی و حکومتی داریم الهی و بر محور خداخواهی؛ یکی محورش خودخواهی است و دیگری خداخواهی. حکومتی که بر محور خودخواهی و جنبه‌های نفسانی است، چه در حدوث و چه در بقا ابزار خاص به خودش را دارد. عرض کردم اهرم‌هایی را که برای حدوث و بقای خود از آن استفاده می‌کنند، معمولاً سه چیز است؛ تطمیع و تهدید و تحمیق. گروه یزیدیان از همین سه عامل استفاده می‌کردند که اوّلین مرحله آن مسأله عبیدالله بود که از هر سه اهرم استفاده کرد؛ هم تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق.

ایشان همچنین می‌گوید: امام حسین(علیه‌السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این حرکت برای اقامه حکومت الهی و براندازی حکومت شیطانی بود؛ امّا جنبه شخصی نداشت و از آن ابزارهایی که برای به‌پاداشتن حکومت‌های شیطانی یا ادامه آن ـ‌ چه از نظر حدوثی و چه بقایی ‌ـ به‌کار گرفته می‌شود، یعنی تطمیع و تهدید و تحمیق، حضرت از این اهرم‌ها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.

مشروح سخنان آیت‌الله مجتبی تهرانی در چهار شب آغازین دهه‌ی اول محرم، به نقل از سایت ایشان در ادامه آمده است:

جلسه اول


اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‌ِ الْعَلَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین. « الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا».[۱]

طرح بحث

در چند سال اخیر، روش معمول ما در ایّام دهه اوّل محرّم این بود که محور بحثمان را پیرامون قیام و حرکت امام حسین(علیه‌السلام) می‌گذاشتیم. جهت این کار هم این است حرکت و قیام حضرت، صحیفه کاملی است که در آن، درس‌هایی در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، به ابناء بشر داده شده است. سال گذشته بر طبق آنچه که از خود حضرت رسیده است گفتیم حسین(علیه‌السلام) مصلحی غیور بود. حضرت در وصیّت‌نامه‌ای که در مدینه به برادرشان محمّد بن‌حنفیّه دادند، نوشتند که قیام من برای اصلاح امّت است. حال من می‌خواهم جمله‌ای دیگر به این بحث اضافه ‌کنم که خودش یکی دیگر از ابعاد حرکت امام است؛ حسین(علیه‌السلام) مصلحی است غیور و انسانی است ضدّ غرور. من این تعبیر را ـإن‌شاءالله‌ـ در این جلسات توضیح خواهم داد.

نامه یزید برای بیعت گرفتن از امام

وقتی قیام امام حسین(علیه‌السلام) را با یک دید سطحی و ظاهری نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که حضرت انسانی بود که بر ضدّ یک حکومت قیام کرد و قصد براندازی آن را داشت. بعد از مرگ معاویه، یزید به «ولید بن‌عتبه» استاندار مدینه نامه نوشت که سه نفر را دستگیر کن و از آنها بیعت بگیر؛ اوّل «امام حسین» است و بعد هم «عبدالله‌بن‌عمر» است و نفر بعدی هم «عبدالله‌بن‌زبیر». به او گفت از این سه نفر فوراً بیعت بگیر! نامه سرِ شب به دست ولید رسید. او هم بلافاصله به دنبال «مروان‌بن‌حکم» استاندار قبلی مدینه که از طرف معاویه استاندار بود فرستاد تا با او مشورت کند. مروان هم به او گفت: معطّل نکن؛ تا قبل از آنکه خبر مرگ معاویه منتشر شود، از اینها بیعت بگیر؛ اوّل از حسین بیعت بگیر، که او برای حکومت یزید خطر دارد. ولید هم شبانه به دنبال امام حسین فرستاد. من نمی‌خواهم تمام ماجرا را نقل کنم که چه شد. خلاصه ولید مسأله بیعت گرفتن برای یزید را به امام گفت.

پاسخ امام به درخواست بیعت

امام در همان اوّلین جلسه‌ای که با ولید بن‌عتبه، برخورد داشت سخنانی را ایراد فرمود که از این سخنان، همین معنایی که من عرض کردم به دست می‌آید که حضرت قصد براندازی یک نظام را داشت و بعد هم می‌خواست یک نظام دیگر را جای‌گزین آن کند. حضرت به ولید فرمود: «أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ » در فراز دوم فرمود: « وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ وَ لَکِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُّنَا أَحَقُّ بِالْبَیْعَةِ وَ الْخِلَافَة».[۲]

مقابله دو جریان «خدا محور» و «شیطان محور»

این‌که حضرت اوّل ‌فضائل خاندان خودش را بیان می‌کند که «أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ…» گویای چیست؟ چرا بعد می‌رود سراغ یزید و می‌گوید که او شارب خمر است، آدم‌کش و فاسق علنی است؟ هدف حضرت از برقراری مقابله بین این دو چیست؟ حضرت در این بیانات دو جنبه مختلف را در مقابل یکدیگر قرار می‌دهد؛ یک جنبه «الهیّت» است و دوم جنبه «شیطانیّت». حضرت، بحث «خدایی بودن» و «تابع هوای نفس بودن» را مطرح می‌کنند تا از مقابله این دو نتیجه‌گیری کنند. لذا بعداً بحث صلاحیّت و عدم صلاحیّت را مطرح می‌کند که کسی همچون من، با کسی همچون یزید بیعت نمی‌کند. حضرت نمی‌گوید من با او بیعت نمی‌کنم؛ بلکه می‌فرماید مثلِ من با مثلِ او بیعت نمی‌کند. بحث صلاحیّت و عدم صلاحیّت نوعی را مطرح می‌کنند.

«براندازی» نه «جانشینی»

یک وقت کسی می‌گوید من می‌خواهم این فاسق را سرنگون کنم و خودم جای او بنشینم؛ امّا امام حسین اصلاً این حرف را نزد. بلکه فرمود مثلِ من با مثلِ او نمی‌تواند بیعت کند. پس بحث اوّل این است که کسی مثلِ یزید اصلاً صلاحیّت این جایگاه را ندارد. کاری به اینکه چه کسی باید خلیفه شود نداریم؛ چه کسی صلاحیّت دارد بحث دیگری است. الآن آنچه مطرح است این است که یزید و هر که مثل او باشد صلاحیّت تصدّی این جایگاه را ندارد. حضرت در آن جلسه اصلاً این را مطرح نمی‌کند که چه کسی صلاحیّت دارد. تمام حرف، درباره ردّ یزید است.

«مثلِ یزید» سزاوار حکومت اسلامی نیست!

من اینهایی که می‌گویم جواب‌گوی خیلی از شُبهات است. این را توجه کنید؛ آنچه می‌گویم حساب‌شده است. انقلاب‌ها و قیام‌های بشری، حرفشان این است که ما باید در براندازی‌ها، حکومت فعلی را کنار بگذاریم و خودمان به‌جای او بنشینم. اما این تعبیر در هیچ جای سخنان حضرت نیست. حضرت اوّل می‌گوید: ما، خاندان الهی هستیم و وابسته به خداییم، امّا اینها وابسته به شیطانند. مطلب بسیار روشن و ساده است. بعد می‌فرماید حالا برای زمام‌داری حکومت جامعه مسلمین کدام سزاوارتر هستند؟ کدام خاندان باید زمام حکومت را در دست بگیرند؟ یعنی بحث صلاحیّت را مطرح می‌کنند که اینها با این وضع خراب، نباید در رأس امور باشند. حضرت معیارها را مطرح می‌کند؛ دو نظام و دو رژیم را مطرح می‌کند؛ یک رژیم الهی و یک رژیم شیطانی. جامعه مسلمین، رژیم الهی می‌خواهد یا رژیم شیطانی؟ مسلّماً رژیمی الهی و اسلامی می‌خواهد. لذا حضرت مسأله صلاحیّت را مطرح می‌کند و می‌گوید: «مِثلِی» مثلِ ما، یعنی انسان‌های الهی دستشان را به عنوان تأیید، به دستِ انسان‌های شیطانی نمی‌دهند.

با یزید، کار اسلام تمام است!

فردای همان شب حضرت در کوچه به همین مروان بن‌حکم که دیشب آنجا نشسته بود، برخورد می‌کند. او شروع می‌کند امام حسین را نصیحت کردن که من صلاح شما را در این می‌بینم که با یزید بیعت کنی! حضرت در آنجا مُستَند حرف خود را به او می‌گوید که چرا درخواست بیعت را نپذیرفت.[۳] حضرت در جوابش می‌گوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛ یعنی فاتحه اسلام را باید خواند. «إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ»[۴] به‌خاطر اینکه امّت به کسی مثل یزید مبتلا شدند و او سردمدار آنها شده است.

اینجای سخن مهم است که فرمود: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) یَقُولُ»؛ خودم شنیدم که پیغمبر ‌فرمود: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِی سُفْیَانَ فإذا رَأیتُم مُعَاوِیَةَ عَلَی مِنبری فَابقَرُوا بَطنَهُ». خلافت بر خاندان ابی‌سفیان حرام است و اگر دیدید که معاویه بر منبر من نشسته ـ‌کنایه از اینکه او زمام حکومت مسلمین را در دست گرفته‌ است‌ـ شکمش را بدرید! «وَ قَد رَأوهُ أهلُ المَدِینَةِ عَلَی المِنبَرِ فَلَم ‌یَبقَرُوهُ»؛ اما اهل مدینه این صحنه را دیدند و شکمش را پاره نکردند. «فَابتَلاهُمُ الله بِیَزِیدٍ الفَاسِقِ». خداوند هم آنها را به یزید مبتلا کرد. خودم این سخنان را از پیغمبر شنیدم، حالا چگونه بیایم و بیعت کنم؟! حضرت صریح می‌گوید که خودم از جدّم شنیدم![۵]

مقابله با یزید به حکم عقل و نقل

یک وقت بحث عقلی می‌کنیم، یک وقت بحث نقلی می‌کنیم. هم عقل اقتضا می‌کند که در هر حکومتی، زمام‌دار باید از قُماش آن حکومت باشد، و هم نقل چنین حکم می‌کند. اگر حکومت الهی است، باید زمام‌دار آن نیز الهی باشد؛ اگر حکومت شیطانی است، حاکم هم باید شیطانی باشد وگرنه کاری از پیش نمی‌رود.

ما گام به گام می‌خواهیم پیش برویم. عقل همین را می‌گوید که باید حاکم با حکومت متناسب باشد. نقل هم راجع به این خاندان همین را می‌گوید. حضرت از پیغمبر نقل می‌کند که او این حرف‌ها را گفته است. حالا وظیفه امام چیست؟ «براندازی». امّا اینکه می‌خواهم خودم جای او بنشینم، هیچ‌جا چنین حرفی را ما از حضرت نمی‌شنویم. بلکه بحث حضرت این است که او صلاحیّت ندارد و من صلاحیّت دارم. همه اینها کاملاً حساب‌شده است.

اهرم‌ حکومت‌ها برای تشکیل و بقا

حالا در اینجا این بحث مطرح است که هر نوع حکومتی چه برای به پاداشتن‌ و چه برای نگاه‌داشتنش، چه به لحاظ حدوث و چه از نظر بقاء، اهرم‌هایی دارد که متناسب با ماهیّت حکومت است و با به‌کارگیری آن اهرم‌ها حکومتی را براندازی می‌کند و خودش بر سر کار می‌آید. همچنین با استفاده از این اهرم‌ها که با نوع حکومت و اهداف آن رابطه تنگاتنگ دارد، برای بقای خویش تلاش می‌کند. البته حکومت‌های شیطانی که حرکت و اهدافشان مطابق جهات نفسانی است، اهرم خاص خودشان را دارند و حکومت الهی هم اهرم خاص خودش را دارد. هیچ وقت نمی‌شود، که ما بتوانیم یک حکومت الهی بر پا داریم، ولی از اهرم‌های شیطانی بهره‌گیری کنیم؛ این نمی‌شود. حکومت‌ها هرکدام ابزار خاص خودشان را دارند.

اهرم حکومت شیطانی: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق»

اهرم حکومت‌های غیر الهی‌، مربوط به هوای نفس شیطانی است. اینها به‌طور معمول و غالب، سه اهرم و وسیله دارند که آنها را به کار می‌گیرند. البته این سه، یک وجه مشترک هم دارند که من اینها را فهرست‌وار می‌گویم: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق». حکومت‌های شیطانی و غیر الهی برای براندازی، بر سر کار آمدن و بقای حکومت خود از این سه اهرم استفاده می‌کنند تا به وسیله آنها بتوانند از مردم سواری بگیرند؛ یعنی مردم را در اختیار بگیرند و بتوانند حکومت کنند.

شیوه حکومت‌های شیطانی؛ فریب مردم به هر قیمت

این سه مورد در یک چیز مشترک هستند و به قول ما وجه مشترک دارند. وجه اشتراک آنها این است که همه اینها باعث «غرور» مردم می‌شود.[۶] غرور به معنای «فریبی» است که از بی‌خبری و جهل نشأت می‌گیرد. اگر فریب، از بی‌خبری نشأت بگیرد، چه بی‌خبری خودش، چه بی‌خبری دیگران، اسمش «غرور» است. هر سه اهرم حکومت‌های شیطانی باعث غرور می‌شود؛ یعنی این حکومت‌ها با استفاده از جهل و بی‌خبری مردم، آنها را فریب داده و حکومت خود را ادامه می‌دهند. گاهی با تهدید، گاهی با تطمیع و گاهی هم با تحمیق.

مشخّصه حکومت و شخص الهی، مغرور نبودن است

امام حسین (علیه‌السلام) نه خود مغرور بود، و نه دیگران را مغرور کرد. این مشخّصه حکومت الهی است که هیچ‌گاه برای پیش‌برد اهدافش، از این ابزار استفاده نمی‌کند. در حکومت الهی هیچ خبری از این حرف‌ها نیست. در حکومت الهی اصلاً بحث فریب‌کاری و بهره‌گیری از بی‌خبری مردم و بی‌خبرگذاشتن آنها نیست. این‌ها بحث‌هایی است که انشاء الله ما در آینده خواهیم داشت.

طمع با مال و مقام، تهدید به گرفتن جان

این اهرم‌ها، مخصوص ابناء دنیا است؛ ابزار کسانی است که حکومتشان بر محور هواهای نفسانیّه، یعنی حکومت شیطانی است. حکومت شیطانی، این اهرم را به کار می‌گیرد تا بر سر قدرت باقی بماند. در بُعد طمع، سرآمد چیزهایی که انسان دوست دارد «مال» و «جاه» است. با پول و ریاست، مردم را فریب می‌دهند. غرور از این‌جا شروع می‌شود. در بُعد تهدید، مردم از جانشان می‌ترسند، لذا آنها هم همین را هدف می‌گیرند و هراس از مرگ را در دل مردم می‌اندازند. در بُعد تحمیق، هم از جهل مردم استفاده کرده و آنها را در اختیار می‌گیرند. من بعداً به‌طور مفصّل وارد این مباحث می‌شوم.

تحمیق و فریب مردم توسط ابن‌زیاد

شما اوّلین جلسه امام حسین با ولید را دیدید؛ حالا اوّلین برخورد حکومت شیطانی یزید با سفیر امام حسین را هم ببینید و با هم مقایسه کنید! با دقّت دو جریان را بررسی کنید! این حکومت یزیدی را ببینید که از چه اهرم‌هایی استفاده می‌کند. ابن‌زیاد وقتی که وارد کوفه می‌شود، با چه قیافه و شکلی می‌آید؟ چگونه مردم را فریب می‌دهد؟! در همان گام اوّل، ابزارش فریب است. اوّلین منبری که در مسجد کوفه می‌رود، هم به مردم وعده می‌دهد که من برای شما چه کارهایی انجام خوام داد و هم از آن طرف تهدید کرد که اگر کسی با حسین همراهی کند چنین و چنان می‌کنم.

من اینها را می‌گویم تا مطلب کاملاً برای شما جا بیفتد. هم درِ خزینه را باز می‌کند و مال بیت‌المال را وسط می‌ریزد، هم از این طرف به دروغ می‌گوید لشگر چندین هزار نفره دارد از شام می‌آید. هم تطمیع کرد و هم تهدید. به عمر سعد هم وعده حکومت ری را داد که این تطمیع مالی و مقامی است و از آن طرف هم همه را تهدید کرد که از سپاه شام و برخورد سخت حکومت بترسید!

شایعه ارتداد مُسلم!

از طرفی دیگر، به سراغ یک سنخ باورهای جامعه اسلامی و توده مردم می‌رود و از جهل آنها برای فریب استفاده می‌کند. من اسم این کار را می‌گذارم «تحمیق» که همان فریب بر محور بی‌خبری است. در بعضی جاها نقل شده که مُسلم را متهم می‌کنند که او مرتد شده است. چرا؟ چون با امیرالمؤمنین مخالفت کرده است. شعار ارتداد بر اساس باورهای دینی مردم باعث شد تا بتواند دور مُسلم را خالی کند و حکومت شیطانی و یزیدی‌اش باقی بماند. باور دینی مردم این بود که کسی نباید بر خلاف حکومت اسلامی قیام کند. او در اینجا از تحمیق استفاده می‌کند.

ابن‌زیاد برای بقای حکومت خود از هر سه عامل استفاده کرد. بدانید حکومت‌های شیطانی هستند که به تطمیع، تهدید و تحمیق متوسل می‌شوند و از این سه اهرم و سه وسیله استفاده می‌کنند که بر جامعه سلطه پیدا کنند. کار آنها این است. اما در حکومت الهی از این حرف‌ها خبری نیست که ـ إن‌شاء الله ـ بعداً وارد می‌شوم.

ذکر مصیبت جناب مُسلم بن‌عقیل

بروم سراغ توسّلم. محمد بن‌اشعث وقتی دید که نمی‌تواند مُسلم را دستگیر کند، چاره‌ای ندید جز اینکه به او امان دهد. به مُسلم رو کرد و گفت: «إنَّکَ لاتَکذِبُ وَ لاتَغُرَّ».[۷] تو نه اهل دروغی و نه اهل غروری! همان لغت را وسط می‌کشد. ببین دشمن چگونه دارد خطاب می‌کند! «إنَّکَ لاتَکذِبُ وَ لاتَغُرَّ». این عین جمله‌ای است که به مُسلم گفت. گفت تو نه اهل دروغی و نه اهل غروری! ولی من به تو امان می‌دهم؛ از طرف امیر هم امان می‌دهم؛ از طرف خدا و رسول خدا هم امان می‌دهم. امان دادن هم در عرب رسم بود و به هیچ نحو به کسی که امان داده شده بود خیانت نمی‌شد. امّا فریب‌کاری را ببینید! امان داد، ولی بعد با مُسلم چه کار کردند؟! وقتی مُسلم را دستگیر کردند، مُسلم در بین راه شروع کرد به گریه کردن. یکی از اینها رو کرد به مُسلم و گفت کسی که برای یک چنین امر عظیمی قیام می‌کند که نباید این‌گونه زبونی به خرج دهد و گریه کند! مُسلم گفت: «لَا أبکِی لِنَفسِی»؛ من برای خودم گریه نمی‌کنم. «وَ لَکِن أبکِی لأهلِی المُقبِلِینَ إلَیَّ»؛ گریه‌ام برای آن زن و بچه‌ای است که دارند به سوی من می‌آیند. «أبکِی لِلحُسَینِ وَ آلِ الحُسَینِ». من برای حسین و خانواده‌اش دارم گریه می‌کنم.

عجب امان نامه‌ای به مُسلم دادند! ببینید دو گروه مقابل یکدیگر هستند و اصلاً شیوه‌شان با هم فرق می‌کند؛ یکی شیطانی است و یکی رحمانی است. مُسلم وصیّت کرد و عبیدالله گفت او را به بالای بام دارالعماره ببرید و بالای قصر او را بکشید. از قاتل مُسلم پرسیدند وقتی مُسلم را بالا می‌بردی، چه می‌گفت؟ گفت تسبیح خدا می‌کرد، استغفار می‌کرد و صلوات می‌فرستاد. من در مقتلی دیدم که وقتی مُسلم به پشت بام رسید، رو کرد به سمت مکه و گفت: «السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ الله یَا حُسَینِ». یا اباعبدالله! حال مُسلم بن‌عقیل را داری می‌بینی؟! شروع کرد با مولایش صحبت کردن.

مولا هم مُسلم را فراموش نکرد. او هم در همان لحظات آخر، یادی از مُسلم کرد. امّا می‌دانید فرق این دو در چه بود؟ مُسلم گفت: یا اباعبدالله! حال مُسلم بن‌عقیل را می‌بینی؟! ولی امام حسین وقتی مُسلم را یاد کرد، چیز دیگری گفت. فرمود ای مُسلم! بیا حال زن و بچه من را ببین… «فَنادَی یَا مُسلم بنِ‌عَقیلِ وَ یَا هَانِیء ‌بنَ‌عُروَةِ یَا زُهَیرُ یَا بُرَیرُ قُومُوا عَن نَومَتِکُم أیَّهَا الکِرَامُ فَادفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسُولِ»…

جلسه دوم

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(علیه‌السلام) بود که عرض کردم صحیفه‌ای است که در این صحیفه درس‌هایی است برای ابناء بشر در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضایل انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی. بالأخره عرض کردم حسین(علیه‌السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود.

در جلسه گذشته این مسأله را بیان کردم که امام حسین(علیه‌السلام) به حسب ظاهر قیامی که کرد برای این بود که حکومتی مادّی و شیطانی را براندازد تا به‌جای آن حکومتی الهی و رحمانی بر مسلمین حکومت کند. لذا عرض کردم ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومتی داریم مادّی و بر محور هواهای نفسانی و حکومتی داریم الهی و بر محور خداخواهی؛ یکی محورش خودخواهی است و دیگری خداخواهی. حکومتی که بر محور خودخواهی و جنبه‌های نفسانی است، چه در حدوث و چه در بقا ابزار خاص به خودش را دارد. عرض کردم اهرم‌هایی را که برای حدوث و بقای خود از آن استفاده می‌کنند، معمولاً سه چیز است؛ تطمیع و تهدید و تحمیق. بالأخره در آخر بحث جلسه گذشته به عنوان شاهد مطلب عرض کردم که گروه یزیدیان از همین سه عامل استفاده می‌کردند که اوّلین مرحله آن مسأله عبیدالله بود که از هر سه اهرم استفاده کرد؛ هم تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق.

عبدالله بن‌عمر و بهره‌گیری از اهرم‌های شیطانی

این تقریباً اشاره‌ای بود به جلسه گذشته؛ امّا برای تأیید این مطلب من این بحث را ادامه می‌دهم. جلسه گذشته عرض کردم بعد از مرگ معاویه، یزید نامه‌ای نوشت به ولید بن‌عتبه و در آن نامه سه نفر را اسم برد و گفت از این سه نفر بیعت بگیر. اوّل هم امام حسین(علیه‌السلام) را نام برد که داشت: «خُذ بِالحُسَین»؛ یعنی حسین را بگیر؛ بعد هم عبدالله بن‌عمر و سوم عبد الله بن‌زبیر بود. حالا می‌خواهم بروم سراغ عبدالله بن‌عمر؛ عبد الله بن‌عمر، قبل از آنکه امام حسین برای عمره از مدینه به سمت مکّه برود، او برای عمره مستحب به مکه رفته بود. امام حسین بعد از او وارد مکّه شد. او عمره‌اش را انجام داده بود و ‌میخواست برگردد مدینه که خبردار شد امام حسین به مکّه آمده است. رفت خدمت امام حسین؛ حالا خوب دقت کنید! رفت آنجا و ظاهراً امام حسین را نصیحت کرد! نصیحت کرد و نصیحتش این بود که به امام حسین گفت بیا با یزید بیعت کن! یعنی پیشنهاد صلح و بیعت را به حضرت داد و بعد هم از عواقب خطرناک مخالفت و جنگ با یزید برحذر داشت.

من به نقل از خوارزمی نقل می‌کنم که می‌گوید عبدالله بن‌عمر رو کرد به امام حسین و این جملات را گفت: «یا أبا عبدالله، چون مردم با این مرد یعنی یزید بیعت کرده‌اند و درهم و دینار در دست او است، قهراً مردم به او روی می‌آورند و با آن سابقه دشمنی که خاندان او با شما دارند، می‌ترسم در صورت مخالفت کشته شوی و گروهی از مسلمان‌ها قربانی این راه شوند». حالا عجیب است که خودش به امام حسین می‌گوید: «من از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند به ذلت و خواری مبتلا خواهند شد؛ لذا پیشنهاد من به شما این است که مانند همه مردم بیعت و صلح کنید و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسید»!

تهدید، تطمیع و تحمیق در کلام عبدالله بن‌عمر

عبد الله بن‌عمر به مدینه برگشت و وقتی رسید آنجا، یک نامه نوشت به یزید و با او بیعت کرد. این را بدانید که او از طرفداران و حامیان یزید بود. وقتی در کلمات او با دقّت نگاه می‌کنید، می‌بینید او همان عینک مادّیت و هواخواهی و خودخواهی به چشمش بوده است. چون قیام امام حسین را با یک دید مادّی بررسی کرد و هر سه اهرمی را که گفتم به کار گرفت؛ اوّل پول را مطرح کرد و گفت درهم و دینار دست یزید است؛ این همان «تطمیع» بود که گفتم. دوم «تهدید» کرد که کشته می‌شوی. سوم هم از می‌خواست از «تحمیق» استفاده کند که گفت مردم را به کشتن نده. چون تحمیق یعنی از باورهای دینی مردم سوءاستفاده کردن. پس او هر سه اهرم را به‌کار گرفت. لذا اگر کسی این تاریخی که نسبت به قیام امام حسین‌(علیه‌السلام) است را خوب نگاه کند و این دو مورد را با هم مقایسه کند، متوجه می‌شود که مسأله چه بوده است؛ مسأله، مقابله بین خودخواهی و خداخواهی بود.

تبیین معنای «تحمیق»

حالا من مطلب را ادامه بدهم. وقتی امام حسین‌(علیه‌السلام) به شهادت رسید، بعد از اینکه خبر به مدینه رسید، مردم مدینه فهمیدند و شورش کردند و استاندار یزید را از شهر بیرون کردند. به نظرم عثمان بن‌محمد بود که او را از مدینه بیرون کردند و بلوایی شد. همین عبدالله بن‌عمر، همین بچه‌ها و عشیره و غلام‌هایش را جمع کرد و با اینها صحبت کرد. در یک بخشی از این صحبت‌هایش می‌گوید: «ما با این مرد، یعنی یزید بیعت کردیم و من بالاتر از این غَدر[۲] و پیمان‌شکنی نمی‌دانم که عدّه‌ای با کسی بیعت کنند، آن‌گاه به جنگ با او برخیزند. از این رو اگر بدانم هر یک از شما دست از بیعت یزید برداشته و از مخالفان او حمایت کرده، رابطه من با او قطع خواهد شد». این از همان سنخ حرفی است که عبیدالله بن‌زیاد به مُسلم گفت؛ او به مُسلم گفت تو مخالفت با امیرالمؤمنین کردی و مرتد شدی. این همان تحمیقی است که من می‌گویم. یعنی از باورهای دینی مردم برای دنیای خودشان استفاده کردند.

دنیا سپر دین یا دین سپر دنیا؟!

حالا می‌خواهم یک مطلبی را به‌طور کلّی بگویم. من این را مقدّمتاً بگویم که مردمی که به حسب ظاهر می‌گویند متدیّن و متشرّع و مسلمان هستیم، اینها به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ یک دسته از اینها کسانی هستند که به ظاهر مدّعی‌اند. مثلاً همین عبدالله بن‌عمر است که پسر خلیفه بوده است. اینها ظواهر شرع را نشان می‌دادند. اینها کسانی هستند که دین و اسلام را سپر قرار می‌دهند برای حفظ دنیایشان. برای حفظ دنیایش، دین را سپر قرار می‌دهد و می‌رود پشت دین؛ یعنی می‌خواهد از این حربه برای حفظ دنیایش استفاده کند. حالا فرقی هم نمی‌کند؛ چه برای حفظ مالَش باشد، چه ریاستش باشد؛ وقتی می‌بیند دنیایش به خطر افتاده، «وا اسلامایش» در می‌آید! اینها همان حقّه‌بازهایی هستند که فقط می‌خواهند مردم را فریب بدهند و تحمیق کنند. برای حفظ مقامش، برای حفظ مالش و به‌طور کلّی برای حفظ دنیایش اسلام را سپر قرار می‌دهد. امّا دسته دوم کسانی هستند که خودشان را سپر می‌کنند برای حفظ اسلام. یعنی درست عکس آن دسته اوّل عمل می‌کنند.

من یک روایتی از علی‌(علیه‌السلام) می‌خوانم؛ دقت کنید. حضرت می‌فرماید: «المُؤمِنُ مَن وَقَى دِینَهُ بِدُنیَاهُ»؛ مؤمن آن کسی است که حفظ کند دینش را به سبب دنیا؛ یعنی دنیا را فدای دین کند. «وَ الفَاجِرُ مَن وَقَى دُنیَاهُ بِدِینِه».[۳] فاجر آن کسی است که بخواهد حفظ کند دنیایش را به سبب دین؛ این همان چیزی است که من گفتم. تقسیم‌بندی از خودم نیست، از علی(علیه‌السلام) است. یک عدّه هستند که اینها اسلام و دین را سپر دنیایشان می‌کنند و یک عدّه هم برعکسند؛ این کسانی که می‌خواهند حکومتی بر طبق هواهای نفسانی‌شان، یعنی خودخواهی‌شان داشته باشند، این‌ها همین کسانی هستند که دین را سپر دنیای خود می‌کنند. لذا از باورهای دینی مردم می‌خواهند سوءاستفاده کنند. این معنای «تحمیق» است. معنای تطمیع و تهدید روشن بود، امّا تحمیق یک مقدار پیچیدگی داشت که می‌خواهم آن پیچیدگی را باز کنم تا گره‌ای در بحث نباشد. تحمیق یعنی فریب دادن مردم و از باورهای مذهبی مردم به نفع دنیایشان استفاده کردن.

شما نگاه کنید در تاریخ کربلا؛ من گفتم حسین(علیه‌السلام) ظاهر حرکتش این بود که قصد براندازی یک رژیم را داشت و می‌خواست به‌جای آن یک رژیم دیگر بیاورد. امّا در این حرکت از هیچ‌کدام از این اهرم‌ها استفاده نکرد؛ بلکه اتّفاقاً عکس آن بود. حالا گام به گام با هم ـ‌إن‌شاءالله‌ـ جلو می‌رویم.

پاسخ به شُبهه تطمیع در حرکت امام حسین(علیه‌السلام)

فقط من می‌خواهم یک دفعِ دَخل کنم. در یک مورد ما می‌بینیم که امام حسین(علیه‌السلام) مسائل دنیایی را مطرح می‌کند. در یک مورد، این را در تاریخ می‌نویسند که امام حسین(علیه‌السلام) در کربلا به عمرسعد پیغام فرستاد که من می‌خواهم با تو حرف بزنم؛ امشب به میانه اردوگاه من و خودت بیا تا با هم ملاقات کنیم. «أَرْسَلَ الْحُسَیْنُ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنِّی أُرِیدُ أَنْ أُکَلِّمَکَ فَالْقَنِی اللَّیْلَةَ بَیْنَ عَسْکَرِی وَ عَسْکَرِکَ فَخَرَجَ إِلَیْهِ ابْنُ سَعْدٍ فِی عِشْرِینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ الْحُسَیْنُ فِی مِثْلِ ذَلِکَ»؛ عمر سعد با بیست سوار آمد، حسین(علیه‌السلام) هم مثل او با بیست سوار آمد. این دو نفر با همدیگر ملاقات کردند. «فَلَمَّا الْتَقَیَا أَمَرَ الْحُسَیْنُ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ»؛ حضرت رو کردند به آن بیست نفری که با ایشان آمده بودند، گفتند شما کناره بگیرید؛ «وَ بَقِیَ مَعَهُ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ عَلِیٌّ الْأَکْبَرُ»؛ فقط برداراش ابوالفضل و علی‌اکبر(علیهما‌السلام) در کنار حضرت باقی ماندند. «وَ أَمَرَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِیَ مَعَهُ ابْنُهُ حَفْصٌ وَ غُلَامٌ لَهُ»؛ عمرسعد هم همین کار را کرد و به اصحابش گفت شما بروید کنار و با او هم فقط پسرش که حفص نام داشت با غلامش باقی ماندند.

حالا حرف‌ها را گوش کنید: «فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ سَعْدٍ أَ مَا تَتَّقِی اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعَادُکَ أَ تُقَاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ»؛ حضرت فرمود وای بر تو ای پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی او است نمی‌ترسی؟ آیا می‌خواهی با من بجنگی، در حالی که می‌دانی من فرزند پیغمبر خدا هستم؟ «ذَرْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعِی فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى»؛ اینها را رهایشان کن و با من باش؛ چون من تو را به خدا نزدیک‌ می‌کنم. «فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَخَافُ أَنْ یُهْدَمَ دَارِی»؛ عمرسعد به امام حسین گفت یا أباعبدالله، می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند. «فَقَالَ الْحُسَیْنُ أَنَا أَبْنِیهَا لَکَ»؛ حسین(علیه‌السلام) رو کرد به او و فرمود اگر خانه‌ات را خراب کردند، من آن را برای تو می‌سازم. «فَقَالَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَ ضَیْعَتِی»؛ عمرسعد گفت می‌ترسم املاکم را از من بگیرند؛ «فَقَالَ الْحُسَیْنُ أَنَا أُخْلِفُ عَلَیْکَ خَیْراً مِنْهَا مِنْ مَالِی بِالْحِجَازِ»؛ حسین(علیه‌السلام) به او فرمود من از املاکم را در حجاز، املاکی بهتر از آنچه در اینجا داری به تو می‌دهم. «ثُمَّ سَکَتَ وَ لَمْ یُجِبْهُ إِلَى شَیْ‌ءٍ»؛ تمام شد، عمرسعد دیگر جوابی نداشت که بدهد. حضرت محکومش کرد. در روایت دارد امام حسین(علیه‌السلام) برگشت. «فَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَیْنُ وَ هُوَ یَقُولُ مَا لَکَ ذَبَحَکَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِکَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا یَسِیراً».[۴] حضرت نفرینش کرد که تو را در بسترت بکشند و از گندم عراق جز اندکی نخوری.

خوب دقت کنید، من که اینها را خواندم، علّت داشت؛ جهتش این است که یک‌وقت یک فرد بی‌اطلاعی نیاید بگوید که نه، امام حسین هم «تطمیع» کرد! نخیر، این‌طور نبود؛ بلکه امام حسین(علیه‌السلام) خواست عمرسعد را خلع سلاح کند؛ حضرت می‌خواست او را قطع عذر کند؛ حضرت به دنبال این بود که حجّت را بر او تمام کند. مسأله این بود؛ نمی‌خواست او را تطمیع کند. نمی‌خواست بگوید به تو پول می‌دهم بیا طرفدار من شو و پشت سر من بگو زنده‌باد. امام حسین(علیه‌السلام) دنبال این چیزها نبود؛ اینها اهل این کارها نبودند که بخواهند برای خودشان از راه تطمیع و تهدید و تحمیق حامی درست کنند؛ اصلاً و ابداً دنبال این حرف‌ها نبود امام حسین(علیه‌السلام).

رجال الهی از ابزارهای شیطانی استفاده نمی‌کنند

خواستم جواب این شُبهه را داده باشم. من دقیقاً همین‌طور گام به گام پیش می‌روم. این رجال الهی که دنبال این هستند که حکومت الهی را بر جامعه مسلمین حاکم کنند، اینها هیچ‌گاه از این وسایل و ابزار و اهرم‌های کسانی که خودخواهند و بر طبق هواهای نفسانی‌شان عمل می‌کنند و به دنبال حکومت و استمرار آن هستند، هیچ‌گاه از این ابزارها استفاده نمی‌کنند. این رجال الهی از این ابزارهای شیطانی استفاده نمی‌کنند؛ بلکه قضیه عکس است. حالا هم به عنوان شاهد این مطلب، در توسّلم همین نکته را عرض می‌کنم.

شما این را شنیده‌اید دیگر، که روز عاشورا امام حسین(علیه‌السلام) ایستاده بود و اصحاب یکی‌یکی می‌رفتند و شهید می‌شدند. در این میان دارد «جُوْن» غلام حضرت است که آمد و اجازه خواست که به میدان برود؛ حسین(علیه‌السلام) چه جواب داد؟! حالا می‌رویم سراغ کار، فرمود: «أنتَ فِی إذنٍ مِنِّی»؛ یعنی تو مرخصی و من به تو اجازه دادم که از این مهلکه بروی. یعنی حضرت نه تنها تطمیعش نکرد، بلکه درست عکس آن عمل کرد و فرمود دنیایت را برای ما به خطر نینداز؛ تو در خوشی با ما بودی، حالا خودت را به بلای ما مبتلا نکن. این رجل الهی است. نه فقط فریب نمی‌دهد، بلکه اصلاً عکس عمل می‌کند و می‌فرماید خودت را مبتلا به بلای ما نکن؛ برو…


جلسه سوم

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین‌(علیه السلام) بود. گفته شد این حرکت صحیفه‌ای از درس‌های گوناگونِ معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(علیه‌السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این حرکت برای اقامه حکومت الهی و براندازی حکومت شیطانی بود؛ امّا جنبه شخصی نداشت و از آن ابزارهایی که برای به‌پاداشتن حکومت‌های شیطانی یا ادامه آن ـ‌چه از نظر حدوثی و چه بقایی‌ـ به‌کار گرفته می‌شود، یعنی تطمیع و تهدید و تحمیق، حضرت از این اهرم‌ها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.

«غرور» یعنی فریب ناشی از جهل

من حالا یک مطلبی را مقدّمتاً در باب غرور عرض کنم. البته حالا نمی‌خواهم بحث غرور کنم. جلسه اوّل عرض کردم که من بیست و پنج سال پیش مفصّل راجع به غرور بحث کرده‌ام؛ امّا فقط اشاره‌ای کنم که مربوط به مطلب فعلی من است. «غرور» عبارت است از فریب ناشی از جهل؛ چه انسان خودش مغرور شود، چه دیگری را بخواهد مغرور کند. چه من خودم فریب بخورم که این فریب خوردن ناشی از جهل من و بی‌خبری‌ام باشد، چه دیگری را بخواهم مغرور کنم که این هم معنایش همین است که او را فریب بدهم بر اثر جهل و بی‌خبری که او دارد. به این می‌گویند غرور.

شخص مغرور یعنی فریب‌خورده‌ای که از ناحیه جهلش فریب خورده است. البته این خودش بحثی است که اینجا جهل مطلق نیست؛ بلکه منشاء غرور، جهل مُرکّب است. امّا اینها را چون قبلاً بحث کرده‌ام، نمی‌خواهم وارد بشوم. حتّی حرف‌های کسانی را که اهل کلام بودند، همه را قبلاً مطرح کرده‌ام و اینجا هم جای طرح مجدّد آن مباحث نیست. فقط همین تعریف غرور را می‌خواستم عرض کنم تا برویم به سراغ اصل بحث خودمان.

حسین(علیه‌السلام) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد

امام حسین (علیه السلام) این‌طور نبود که مغرور باشد، به این معنا که خودش بر اثر بی‌خبری‌ و بی‌اطلاعی‌اش فریب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهایی که با عینک‌های مادّی‌گری حرکت امام حسین‌(علیه‌السلام) را بررسی می‌کنند، چه‌بسا این حرف‌ها را می‌گویند. چرا؟ چون از آن ابزاری که مادّی‌گراها و دنیاداران در این مواقع در ربط با حکومت استفاده می‌کنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـ‌نعوذ بالله‌ـ گاهی بی‌شرمانه و گاهی محترمانه به حضرت این چیزها را نسبت می‌دهند.

نخیر، حسین(علیه‌السلام) نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد. هرگز از این ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومت شیطانی و حکومت رحمانی. حکومت، اگر حکومت شیطانی باشد، سه اهرم اصلی ابزار کارشان است؛ تطمیع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهدید کردن برای اینکه مردم را به سوی خودشان بکِشند یا با شهوت، یا با ترس؛ و تحمیق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهای دینی مردم. این کار، کار آنها است، امّا امام حسین(علیه‌السلام) این کار را نکرد، بلکه عکس بود.

حسین(علیه‌السلام) از ابتدا پایان کار را می‌دانست

می‌گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست؛ در این قیام و حرکت از همان اوّل، امام حسین(علیه‌السلام) آخرِ کار را می‌دانست. نه تنها فریب‌خورده‌ای بر اثر بی‌خبری نبود، بلکه از همان ابتدای حرکت، انتهای کار را می‌دانست. چون جلسه اقتضای بحث مفصّل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشی از نامه‌ها و بخشی از کلمات ایشان را نقل می‌کنم که همه گویای این است که امام حسین‌(علیه‌السلام) به‌طور دقیق سرنوشت ظاهری حرکت خود را می‌دانست.[۲]

* نامه حسین(علیه‌السلام) به بنی‌هاشم

یکی نامه‌ای است که امام حسین‌(علیه‌السلام) این نامه را به بنی‌هاشم می‌نویسد. در مورد این نامه از نظر اینکه حضرت آن را در مکّه نوشت یا بعد از حرکت از مکّه، در این مسأله بین مورّخین اختلاف است. عدّه‌ای مثل ابن قولویه و ابن عساکر و ذهبی می‌گویند در مکّه بوده، یعنی حضرت در مکّه این نامه را نوشت و فرستاد برای بنی‌هاشم به مدینه؛ عدّه‌ای هم می‌گویند نه، از جمله سیّد بن‌طاووس از کُلینی نقل می‌کند که این نامه بعد از حرکت بود. به هر حال این بحث‌ها مدخلیّت ندارد، ما کاری نداریم که از مکّه بود یا بعد از حرکت از مکّه بود؛ برای ما متن نامه مهم است.

حضرت می‌نویسد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ».[۳] از حسین به محمّد بن‌علی، یعنی محمّد بن‌حنفیّه، برادراش که در مدینه بود. می‌فرماید این را بدان، هر کسی از شما بنی‌هاشم که در این سفر به من مُلحق شوید، آخرِ کار شهادت است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح ظاهری نیست. تمام شد! بسیار کوتاه و موجز!

* گفت‌وگوی حسین(علیه‌السلام) با اُمّ‌سلمه

این یک مورد بود. چند مورد هست که من اینها را باید یکی‌یکی بگویم. حتّی عجیب است که حضرت تمام خصوصیات مربوط به شهادتش را هم می‌دانست. اُمّ‌سلمه همسر پیغمبر اکرم بود. وقتی متوجه شد که امام حسین(علیه‌السلام) می‌خواهد حرکت کند، آمد پیش حضرت و به او گفت: «یَا بُنَیَّ لَا تَحْزَنِی بِخُرُوجِکَ إِلَى الْعِرَاقِ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکَ یَقُولُ یُقْتَلُ وَلَدِیَ الْحُسَیْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِی أَرْضٍ یُقَالُ لَهَا کَرْبَلَاءُ»؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگین نکن؛ من از جدّت رسول‌الله شنیدم که فرمود فرزندم حسین در عراق در محلّی به نام کربلا کشته خواهد شد. امّا حضرت چه جواب داد؟ فرمود: «فَقَالَ لَهَا یَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَیْسَ لِی مِنْ هَذَا بُدٌّ»؛ مادر جان، تو فکر کرده‌ای که من نمی‌دانم؟! به خدا قسم من می‌دانم که مرا می‌کُشند. «یَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرَانِی مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَى حَرَمِی وَ رَهْطِی وَ نِسَائِی مُشَرَّدِینَ»…

ببنید چه کار می‌کند حسین(علیه‌السلام)! اُمّ‌سلمه فقط شهادتش را می‌گوید، امّا حسین(علیه‌السلام) به آن اضافه می‌کند. می‌فرماید نه تنها اینکه من کُشته می‌شوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من می‌دانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ این را هم می‌دانم که خدا خواسته حرم و اهل بیت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم می‌گوید: «وَ أَطْفَالِی مَذْبُوحِینَ»؛ بچه‌هایم هم کشته می‌شوند… «مَظْلُومِینَ مَأْسُورِینَ»؛ مظلومانه آنها را به اسارت می‌گیرند… «مُقَیَّدِینَ»؛ همه اینها را می‌بندند…. «وَ هُمْ یَسْتَغِیثُونَ فَلَا یَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِین».[۴] اینها استغاثه می‌کنند و هیچ کسی هم کمکشان نمی‌کند… چه می‌گویی مادر جان؟! تو خیال کردی من نمی‌دانم؟! تو می‌گویی من را می‌کُشند؟! من همه اینها را می‌دانم.

* گفت‌وگوی حسین(علیه‌السلام) با برادرش

در برخوردی که امام حسین(علیه‌السلام) با یکی از برادرهای ناتنی‌اش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح می‌خواهد برای حضرت خیرخواهی کند، می‌گوید برادر، برادرم از امیرالمؤمنین برای من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان می‌کنم تو به سبب مخالفت با یزید آخرش کشته شوی. حالا ببین امام حسین(علیه‌السلام) به او چه می‌گوید. می‌فرماید: «حَدَّثَنِی أبِی أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِی»؛ می‌گوید پدرم علی(علیه‌السلام) از پیغمبر نقل کرد که فرمود ای علی، تو را می‌کشند و حسینت را هم می‌کشند. «وَ أنَّ تُربَتِی تَکُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ»؛ محل دفن حسین هم نزدیک محل دفن تو است؛ کربلا نزدیک نجف است! ببینید چه چیزهایی را می‌داند! بیایید یک مقدار معرفت پیدا کنیم. «فَتَظُنَّ أنَّکَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ»؛ تو خیال کرده‌ای که یک چیزی می‌دانی که من نمی‌دانم؟! «وَ أنَّه لَا أُعطِی الدَّنِیَّةَ مِن نَفسِی أبَداً».[۵] با وجود آگاهی‌ام به همه این مسائل، من باز هم تسلیم اینها نمی‌شوم. من صحّه بگذارم پای این حکومت فاسد؟! حالا باز هم می‌گویی امام حسین نمی‌دانست و مغرور بود؟! تو شعور نداری که این نسبت را به حضرت می‌دهی!

* گفت‌وگوی حسین(علیه‌السلام) با عبدالله بن‌زبیر

حالا برویم سراغ عبدالله بن‌زبیر؛ می‌دانید که عبدالله بن‌زبیر بعد از آنکه نامه یزید به مدینه آمد و ولید بن‌عتبه از او هم درخواست بیعت کرد، از مدینه گریخت و به مکّه رفت؛ یعنی فرار کرد. در آنجا آمد پیش امام حسین(علیه‌السلام) و به خیال خودش برای حضرت خیرخواهی کرد و نصیحت کرد که همین‌جا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه بروید، شما را می‌کُشند و چنین و چنان می‌شود؛ حضرت رو می‌کند به او و می‌گوید: «یَا ابْنَ الزُّبَیْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَة».[۶] می‌فرماید من از اینجا بیرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از این است که اینجا در آستانه کعبه دفن شوم. حتی تعبیر این را هم می‌کند که از اینجا یک وجب دورتر شوم بهتر است. «إِنَّ هَذَا یَقُولُ لِی کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ».[۷] یک وجب یا یک زراع بیشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اینکه در اینجا کُشته شوم. چون می‌خواهم حرمت این خانه را نگه دارم. دوباره اینجا همان را می‌گوید. می‌گوید من باید به کربلا برسم. مکانش را می‌داند، آخر کار را می‌داند.

حرکت آگاهانه حسین(علیه‌السلام)

امام حسین(علیه‌السلام) نه تنها این را می‌دانست که کشته می‌شود، نه تنها محل دفنش را هم می‌دانست، حتّی شیوه کشته شدنش را هم می‌دانست که او را قطعه‌قطعه می‌کنند. شما آن خطبه‌ای که می‌خواهد از مکّه حرکت کند را نگاه کنید؛ در آن خطبه می‌گوید این گرگ‌ها به من حمله می‌کنند و من را تکه‌تکه می‌کنند. حضرت همه اینها را می‌دانست. تا آخر کار را می‌دانست. حتّی شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اینها با من کار دارند، با شما کاری ندارند؛ هر که می‌خواهد برود، برود.

حالا آیا باز هم می‌توانی بگویی او مغرور بود؟! آیا می‌توانی بگویی که حسین(علیه‌السلام) می‌خواست دیگران را مغرور کند؟! آیا یک چنین چیزی می‌تواند از دهان تو در آید که ـ‌نعوذ بالله‌ـ بگویی حسین فریب‌خورده‌ای بود بر محور بی‌خبری که دیگران را هم فریب داد؟! کجا در تاریخ چنین چیزی می‌بینید؟! به هر تاریخی که مراجعه کنید دُرُست عکسِ آن است. او همه چیز را می‌دانست و چیزی برای او پوشیده نبود؛ به دیگران هم می‌گفت و کسی را مغرور نکرد. گفت بدانید هر که با من بیاید، آخر کار کشته می‌شود. نه گفت به تو پول و ریاست می‌دهم، بیا با من برویم؛ نه تهدید کرد؛ تحمیق هم نکرد و فریب نداد. هیچ‌کدام از این کارها را نکرد.

* پاسخ حسین(علیه‌السلام) به عبدالله بن‌عمر

جلسه گذشته اگر یادتان باشد گفتم که عبدالله بن‌عمر آمد پیش امام حسین و شروع کرد نصیحت کردن که بیعت کن و از این‌جور حرف‌ها زد. جواب حضرت را دیشب نخواندم؛ گفتم باشد تا بعد بگویم. حالا می‌خواهم جواب حضرت را برایتان بخوانم. در جواب عبدالله بن‌عمر، حسین(علیه‌السلام) یک نکته‌ای را به او اشاره می‌کند. در آنجا وقتی که عبدالله بن‌‌عمر به اصطلاح برای حضرت خیرخواهی می‌کند، امام حسین(علیه‌السلام) رو می‌کند به او و می‌گوید: «یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَى بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ».[۸] او را به کنیه صدا می‌کند و به او می‌گوید ای عبدالرّحمن، مگر تو نمی‌دانی که از پستی دنیا این بود که سر یحیی(علیه‌السلام) را بریدند و بردند جلوی آن خبیث؟! ببینید چه می‌گوید! با کنایه به او می‌گوید بِدان که سرحسین را هم می‌بُرند و می‌بَرند… چه می‌گویی؟! حسین مغرور نبود؛ فریب‌خورده و بی‌خبر نبود و کسی را هم فریب نداد.

ورود کاروان حسین(علیه‌السلام) به کربلاء

امروز (دوم محرّم‌الحرام) به کربلا رسید. ابومخنف می‌نویسد این مَرکَب حسین دیگر حرکت نمی‌کرد؛ مَرکَب دیگری آوردند، آن هم حرکت نکرد؛ می‌نویسند: «فَلَم یَزَل یَرکَبُ فَرَساً فَرَساً حتّی رَکبَ ستّة أفراسٍ». چند مَرکب عوض می‌کند تا رسید به شش مَرکب. اینجا بود که حسین(علیه‌السلام) گفت: اسم این زمین چیست؟ گفتند شاطئ الفرات؛ گفت نه، اسم دیگر هم دارد؟ گفتند غاضریه. در آن خبرهایی که به او داده بودند این اسم‌ها نبود. گفت اسم دیگری هم هست؟ گفتند «کربلاء». ابومخنف می‌نویسد: «فَتَنَفَّسَ الصُّعَدَاء»؛ یعنی یک نفس راحتیی کشید حسین(علیه‌السلام)؛ یعنی ای خدا، رسیدم به مقصد. «وَ بَکَی بُکَائاً شَدِیداً»؛ شروع کرد به گریه کردن. بعد هم شروع کرد به اشاره کردن؛ در بعضی جاها این‌طور دارد که حتّی قسم خورد، گفت: «وَ اللهِ هَهُنَا مَقتَلُ رِجَالُنَا»؛ به خدا قسم همین‌جا مردهای ما را می‌کُشند. «وَ اللهِ هَهُنَا مَذبَحُ أطفَالِنَا»؛ به خدا قسم اینجا بچه‌هایمان را سر می‌بُرند. شروع کرد اینها را گفتن. حسین نمی‌دانست؟! حسین مغرور بود؟!

حالا برویم سراغ خواهر حسین(علیه‌السلام). دستور داد اینها پیاده شوند. مردها پیاده شدند، حالا زینب(سلام‌الله‌علیها) می‌خواهد پیاده شود؛ سوار شدن زینب در مکّه را شنیده‌اید؛ می‌نویسند وقتی زینب در مکّه خواست سوار شود، برادراش ابوالفضل رو کرد به آن جمعیتی که ایستاده بودند و گفت: «غُضُّوا أبصَارَکُم»؛ چشم‌هایتان را ببندید؛ سرها را به زمین بیندازید؛ دختر زهرا(سلام‌الله‌علیها) دارد می‌آید؛ دختر علی(علیه‌السلام) دارد می‌آید. قاسم دوید یک کرسی آورد و گذاشت پای محمل؛ علی‌اکبر آمد و پرده محمل را بالا زد، ابوالفضل آمد و زانو را خم کرد تا خواهر پایش را روی زانویش بگذارد. حسین(علیه‌السلام) آمد و زیر بغل‌های زینب را گرفت. ورود به کربلا هم باید همین تکرار شده باشد. این ورود است، امّا خروج…

جلسه چهارم


مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(علیه­السلام) بود. عرض کردم این قیام صحیفه‌ای است که برای ابنای بشر و درس‌هایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی دربردارد. عرض کردم حسین(علیه­السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود و در این حرکتش نه مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد.

در جلسات گذشته بحث ما به این­جا رسید که امام حسین(علیه­السلام) به حسب ظاهر، سرانجامِ این حرکتی را که انجام داد، حتّی تمام خصوصیات ظاهری این قیام را می‌دانست؛ یعنی همان طور که می­دانست به هدفی که برای این قیام در نظر گرفته است می‌رسد و شُبهه‌ای هم نیست که به آن هدف رسید، در حرکت ظاهری هم می‌دانست سرانجام کار چیست.

جلسه گذشته این مطلب را که حضرت سرانجامِ کار را می­دانست، هم از نامه خود امام حسین(علیه­السلام)، هم از بعضی خطبه‌های حضرت، هم مکالمات با اشخاص متعدد عرض کردم. اینها همه مُستَند است. البته آن چه گفتیم همه آن نبود، بلکه به عنوان نمونه بود. در اینهایی که نقل کردم اختلافی بین شیعه و سُنّی هم نبود. حضرت به طور کامل می‌دانست که سرانجام حرکتش چیست. حتّی می‌دانست کجا به شهادت می­رسد. به عبدلله بن‌عمر با اشاره و کنایه گفت، می‌دانم که سر من را هم کجا خواهند بُرد.

حسین(علیه‌السلام) فریب اهل کوفه را نخورد

بنابر این، این‌طور نبود که حضرت ـ‌نعوذبالله‌ـ فردی فریب خورده بر اثر بی‌خبری باشد. چون بعضی‌ها به من گفتند که چه شد؟ مگر حضرت نمی­دانست؟ گفتم نخیر شماها نمی‌دانید. من هم از نوشته‌ها و هم از گفتارها مطّلع هستم. این هم که گاهی بعضی می­گویند حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. ـ‌إن­شاءالله‌ـ تسامح می‌کنند و مُغرض نیستند. آقا این حرف را نزنید. این حرف­ها صحیح نیست، حالا از هر دهانی بیرون بیاید فرقی نمی­کند. با همه اینهایی که من جلسه گذشته گفتم، معلوم می­شود این حرف­ها صحیح نیست. این حرف، حرف بسیار زشتی است که کوفیان امام حسین را فریب دادند.

می‌خواهیم شعور پیدا کنیم و حسین(علیه‌السلام) را بشناسیم

من مکرّر گفته‌ام که می‌خواهم جواب‌گوی خیلی از این مسائل باشم. این جلسات باید معرفتی باشد. می‌خواهیم شعور پیدا کنیم و امام حسین را واقعاً بشناسیم. این مسائل مربوط به امام حسین(علیه­السلام) و مجالس ایشان، گره‌گشا است و اجرها و ثواب‌ها، اینها همه سرجای خودش است، امّا بالاتر از همه اینها شعور پیدا کردن نسبت به حق ائمه(علیهم­السلام) به خصوص حسین(علیه­السلام) و حرکت او است.

جمع‌بندی مباحث جلسات گذشته

می‌خواهم تا اینجا را نتجه‌گیری کنم. نتیجه‌گیری اوّل خیلی روشن شد؛ نه حسین(علیه­السلام) فریب کسی را خورده بود یا بی‌خبر و بی‌اطلاع بود و نه کسی را فریب داد. همچنین از هیچ‌یک از ابزارها و اهرم‌هایی که دنیاداران به خصوص جاه‌طلبان برای رسیدن به اهدافشان استفاده می‌کنند و بهره می‌گیرند، استفاده نکرد؛ یعنی نه کسی را تطمیع کرد، نه تهدید کرد و نه تحمیق کرد و از باورهای دینی مردم سوء استفاده نکرد. حسین(علیه‌السلام)، این کارها را نکرد.

* با ابزارهای شیطانی نمی‌توان به اهداف الهی رسید

حالا می‌خواهم بحث اساسی کنم. اوّلاً یک تذکر بدهم و بعد آن مطلب اساسی را بگویم؛ شما می‌دانید که در باب تعلیم و تربیت، بُرد عمل بیشتر از حرف است. ظاهراً در این شبهه‌ای ندارید که بُرد عمل بالاتر از حرف است. امام حسین(علیه‌السلام) یک درس عملی داد و آن درس این بود که اگر هدفی کلّی و الهی داشته باشی، با ابزار مادّی و شیطانی به هدف نمی­رسی. راه رسیدن به هدف الهی چیست؟ دُرُست عکس است؛ راه رسیدن به هدف الهی، گذشت از این ابزار مادّیت است. این خیلی مسأله مهمّی است. یک‌وقت این ابزار مادّی پیش تو جلوه نکند که خیال کنی با اینها می‌توانی به هدفت برسی؛ یعنی اگر هدف الهی داری، نه باید از تطمیع استفاده کنی و نه تطمیع شوی؛ نه تهدید کنی و نه از تهدید بهراسی؛ نه تحمیق شوی و نه تحمیق کنی.

نقل کردم آنهایی که مقابل امام حسین(علیه‌السلام) بودند، کارشان یا تطمیع بود یا تهدید بود و یا تحمیق. بعد هم شایعه‌پردازی کردند، از قبیل اینکه ـ‌نعوذبالله‌ـ امام حسین علیه خلیفه قیام کرده است. حتّی گفتند خارجی‌ است. دیگر نمی‌خواهم بالاتر از این بگویم. یک دست «بوق» است و یک دست «اسلحه» است؛ با یک دست بوق، یک دست اسلحه کارِ الهی پیش نمی‌رود. مبنای خدا بر این است که این ابزار، ابزار مادّیت است. اینها ابزار مادی است و ابزار مادّی برای رسیدن به اهداف معنوی کاربرد ندارد. این اولین درسی است که ما از عمل امام حسین می‌گیریم.

* برای رسیدن به هدف الهی باید از «جان» هم بگذری

این را هم بگویم که از نظر زندگی دنیایی ما، بالاترین و ارزشمندترین چیزی که برای ما هست، جان ما است. دُرُست است که مال، بستگان و سایر علاقه‌های مادّی هم هست، امّا رأس مخروط برای زندگی و نشئه دنیایی، جان است که امام حسین فاتحه‌اش را خواند! از اول تا آخر گفت هر کسی هدف الهی دارد و بخواهد به هدف الهی‌اش برسد، راهی جز این ندارد که از جان بگذرد. چه در نامه‌اش، چه در خطبه‌هایش، چه مکالمات شخصی‌اش با افرادی که نصیحتش کردند، همین مطلب را مطرح می‌فرمود. ما تعبیر می‌کنیم «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». حتّی نگفت اگر کُشته هم شوم از هدفم دست بر نمی­دارم، بلکه گفت می‌دانم کشته می‌شوم، می‌دانم قطعه‌قطعه‌ام می‌کنند، می‌دانم سر من را می‌برند، جای قبرم را هم می‌دانم، ولی اینها برای این است که به هدف معنوی و الهی خودم برسم.

* از جان‌گذشتگی برای اهداف الهی، سنّتی الهی است

این یک اصل معرفتی از معارف الهی است. یک‌وقت می‌گویی از معارف اسلامی است، اما این از معارف الهی است. آیه­ای می‌خوانم که این سنّت الهی را مطرح کرده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‌ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»؛ اوّل رأس مخروط را می‌گوید؛ اوّل «أنفسَهم» است، بعد می­گوید «أموالَهم»، بعد هم می‌گوید «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّاً فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ».[۲] یعنی سنّت الهیّه است و اختصاص به هیچ دین خاصّی هم ندارد. اینجا جای این نیست‌ که بخواهم برای شما آیه را تفسیر کنم، چون در آن یک جنبه معادله‌ای نهفته است.

* «جاودانگی» و «خوشی» را در نشئه دنیا نخواهی یافت!

آنهایی که می‌گویند ما اعتقاد داریم، یعنی می‌گویند مبدأ و معاد را قبول داریم، اگر مبدأ و معاد را قبول دارید، نشئه دنیا و آخرت را قبول دارید، این را بدانید که یک تقابل بین نشئتین است. هستی ما در این عالم و خوشی ما در رابطه با این هستی، دو مورد است؛ هم می‌خواهیم باشیم و هم می‌خواهیم خوش باشیم. بدانید اوّلاً اینجا از آن «بودِ جاودانه» خبری نیست. هستیِ اینجا، هستیِ حقیقیِ واقعی نیست؛ بلکه «نمودی از بود» است. زندگی همیشگی و جاودانه برای آن نشئه دیگر است. به تعبیر قرآنی، «دارِ حَیَوان» آنجا است. از طرف دیگر، می‌خواهی خوش باشی؛ بدان خوشی‌های دنیا، خوشیِ ناخالص است؛ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً».[۳] خوشیِ خالص در نشئه آخرت است. بعد برای دستیابی به آن بودِ جاودانه و آن خوشیِ خالص، باید از این بودِ موقّت که نمودی از «بود» است، دست برداشت و از این لذّت آمیخته با درد و از این شیرینی آمیخته به تلخی باید صرف نظر کرد. حسین (علیه السلام) آمد به شما این را گفت.

روایتی می‌خوانم از علی(علیه­السلام) که فرمودند: «فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ مَا أَصْبَحَ فِیهِ أَهْلُ الْغُرُورِ»؛ یعنی فریب آن چیزهایی را نخورید که مغرورین به این حیات دنیوی، فریبش را خوردند. به دو جهت: «فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ»؛ اوّل اینکه این چیزی که می‌بینی، سایه است و نور نیست؛ نمود است و بود نیست. دوم اینکه خیال نکنی این سایه پایان ندارد! بلکه: «إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ».[۴] فریب‌خورده‌ها اینها هستند که این ابزارها را به دست می‌گیرند، ولو اینکه به ظاهر هم بگویند ما به مبدأ و معاد معتقد هستیم.

آیه‌ای که اول جلسه می‌خوانم خیلی گویا است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». اینها دینشان را مسخره کرده‌اند و به مسخره گرفته‌اند؛ می‌گوید مسلمانم، می‌گوید متدیّنم، می‌گوید متشرّع هستم، شعار اسلام هم می‌دهد، امّا مغرور به این زندگی دنیا است؛ چون هم اهل تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق است. این شخص مصداق همین آیه است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». حسین(علیه­السلام) آمد این مسأله را عملاً مطرح کرد. این را هم به همه گفت،؛ نه خود مغرور بود نه دیگران را مغرور کرد. حالا اگر انسان بخواهد بفهمد به معنای واقعی و حقیقی دین دارد یا دین ندارد، هر کسی برود بنشیند پیش خودش فکر کند. در روایات ما، این را در یک قالب به اسم دوراهی دنیا و آخرت می‌ریزند.

* «بدتر از بد» کسی است که آخرتش را به دنیای دیگری بفروشد

حالا من اینجا این نکته را بگویم؛ یک وقت شما مثلاً ـ‌نعوذ بالله‌ـ به فکر دنیای خودتان هستید و برای دنیای خودتان و ریاست و پول و امثال این حرف‌ها تطمیع می‌شوید. وعده پُست و پول به شما می‌دهند و یا تهدید یا تحمیق می­شوید و از باورهای دینی شما می‌خواهند سوءاستفاده کنند و در دام این فریب‌ها قرار دهند، یا ـ‌نعوذ بالله‌ـ دیگری را فریب می‌دهید که عُمده این است که دیگران را فریب می‌دهید برای اینکه به اهداف شیطانی‌تان برسید. اینها برای خودتان است. امّا یک‌وقت نه، وضع بدتر است؛ و آن جایی است که می‌خواهید برای دیگری پل پیروزی شوید تا او به دنیایش برسد. من دینم را بگذارم برای اینکه دنیای دیگری آباد شود. باید راجع به حماریّت چنین کسی افعل تفضیل درست کرد!

روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ»؛ بدترینِ مردم کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد، یعنی آن نشئه جاودانه و خوشی خالص را با نشئه دنیایی که موقّت و خوشی‌اش ناخالص است، مبادله کند. «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِه».[۵] و بدتر از آن کسی است که بیاید آن نشئه‌اش را بگذارد برای اینکه کسی دیگر به دنیایش، به پول و به ریاست برسد.

* دین‌دارِ حقیقی، سرِ دوراهیِ دنیا و آخرت دست از آخرت برنمی‌دارد

اگر می‌خواهی بفهمی واقعاً و حقیقتاً متدیّنی یا نه، ببین سرِ دوراهی دنیا و آخرت، کدام را انتخاب می‌کنی؛ اگر دیدی از این مواهب دنیایی گذشت کردی و آن طرف را ترجیح دادی، بفهم دین‌داری. اگر این­چنین نبود، برو دین پیدا کن. در روایتی مفصّل از امام صادق(علیه­السلام) از آباء گرامی‌شان، از پیغمبر اکرم نقل می‌کنند که حضرت فرمودند: «ألا وَ مَنْ عُرِضَتْ لَهُ دُنْیَا وَ آخِرَةٌ فَاخْتَارَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَیْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ یَتَّقِی بِهَا النَّارَ»؛ کسی که سرِ دوراهی دنیا و آخرت برسد و دنیا را انتخاب کند، روز قیامت خدا را طوری ملاقات می‌کند که دیگر حسنه­ای ندارد که بتواند از آتش دوزخ نجات پیدا کند. «وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْیَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مَسَاوِیَ عَمَلِهِ».[۶] امّا اگر آخرت را انتخاب کرد، خشنودی خدا را به دنبال دارد.

حُرّ، بر سر دوراهی دنیا و آخرت

تمام این حرکت‌هایی که حسین(علیه­السلام) کرد، برای ابنای بشر خیلی چیزها را روشن کرد. می‌خواهم وارد توسّلم شوم. نقل می‌کنند در بین راه به یکی از منازل که رسید، دستور داد آب زیاد بردارید. حرکت کردند. در بین راه یکی از این اصحاب حسین(علیه­السلام) گفت: «الله اکبر، الله اکبر». امام فرمود چرا تکبیر می‌گویی؟ گفت در این بیابان بی‌آب و علف نخلستان پیدا شده است! این معجزه است! اینجا بیابان بی‌آب و علف چطور نخلستان پیدا شده است؟! یکی از اینها دقت کرد، گفت نه آقا، نخلستان نیست؛ سوارها با سرنیزه‌ها است. چه می‌گویی تو؟! حسین(علیه­السلام) گفت صبر کنید. ایستادند تا آنها آمدند و نزدیک شدند و بالأخره دیدند حُرّ است با هزار نفر سوار.

حسین(علیه السلام) گفت آب‌هایی که گفتم بردارید، بدهید به اینها؛ اینها در این بیابان تشنه هستند. واقعاً در ابنای بشر حسین(علیه­السلام) کارهایی کرده که واقعاً عجیب است. گفت آبشان بدهید، اینها تشنه هستند. حتّی دارد یکی از آنها که عقب مانده بود وقتی رسید، خودِ حضرت با دست مبارکش به او آب داد. ما واقعاً چه باید بگوییم؟! آخر این پسر علی است و دیده است پدرش در صفین با معاویه چه کار کرد. اینها دشمن‌ هستند، امّا حسین به ابنای بشر درس داد و گفت دشمن خونی‌ات هم که آمده و می‌خواهد تو را بکُشد و تو هم می‌خواهی جانش را بگیری، امّا برای او از آب دریغ نکن. می‌خواهی بجنگی، بجنگ؛ می‌خواهی بکُشی، بکُش؛ امّا به او تشنگی نده؛ آب به او بده.

آمدند و آن صحبت‌ها بین حضرت و حُرّ ردّ و بدل شد که من دیگر نمی‌خواهم زیاد طول بدهم؛ گذشت تا اینکه موقع ظهر و نماز شد و حسین(علیه­السلام) به حُرّ گفت، تو برو با اصحابت نماز بخوان، من هم با اصحابم نماز می­خوانم. حُرّ گفت نه، من هم می‌آیم خدمت شما، من با شما نماز می­خوانم. همین‌جا آرام‌آرام نشانه‌های سعادت‌مندی حُرّ دارد نمایان می‌شود. حُرّ درست است که مَساویِ عمل داشت، نه اینکه نداشت، امّا بین دوراهی دنیا و آخرت ببین دارد چه‌کار می‌کند. این اوّلین دوراهی بود.

دوراهی دوم وقتی بود که حسین(علیه­السلام) حرکت کرد و گفت حالا که نمی‌خواهید به کوفه بیایم، من می‌روم. حُرّ آمد جلوی حضرت را گرفت و گفت من نمی‌گذارم بروی. حسین(علیه‌السلام) به او گفت: «مَا تُرید؟ ثَکِلَتکَ أمُّک»؛ چه می‌خواهی؟ مادرت به عزایت بنشیند! خیلی تند بود! برای عرب خیلی تند است. رو کرد به حسین چه گفت؟ ببین حُرّ سرِ دوراهی دنیا و آخرت چه می‌کند! گفت به خدا قسم، اگر غیر تو این‌طور اسم مادر مرا برده بود، من هم اسم مادر او را همین‌طور می‌بردم؛ امّا چه کنم که مادر تو زهرا(علیهاالسلام) است و چاره‌ای جز این ندارم که نام او را به بهترین وجه ببرم.

سومین دوراهی روز عاشورا بود. امام حسین با ابوالفضل پیش عمرسعد آمد. حُرّ هم بود؛ او اوّلین سردار لشکر عمرسعد است. عمر سعد پیشنهادهای امام حسین را قبول نکرد. حُرّ رو کرد به عمرسعد و گفت پیشنهادهای امام حسین را قبول نمی‌کنی؟ گفت نه، می‌خواهم با او آن‌چنان جنگی کنم که آسان‌ترینِ آن این باشد که دست‌ها از پیکرها و سرها از بدن‌ها جدا شود. اینجا بود که حُرّ کنار کشید. مهاجر بن‌اوس می‌گوید من دیدم حُرّ سوار مَرکَب است، امّا بدنش دارد می‌لرزد. بین دوراهی دنیا و آخرت قرار گرفته است؛ انتخاب برایش خیلی سخت است. به او گفتم ای حُرّ، اگر از سردارهای کوفه سؤال می‌کردند، من از تو تجاوز نمی‌کردم؛ این چه حالی است که در تو می‌بینم؟! گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنّم می‌بینم. به خدا قسم جز بهشت هیچ چیز را انتخاب نمی‌کنم.

مهاجر می گوید دیدم حُرّ رکاب را زد و حرکت کرد و به سوی خیام حسین(علیه­السلام)رفت؛ امّا جملاتی را هم می‌گوید: «اللّهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیَّ»؛ خدا تو را انتخاب کردم. می‌دانی مساوی عملم چه بود؟ «فَإنّی فَقَد أرعَبتُ قُلُوبَ أولِیَائِکَ وَ أولَادِ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ من دل دوستان تو را لرزاندم؛ من دل بچه‌های دختر پیغمبرت را لرزاندم؛ من این زن و بچه را ترساندم… نزدیک خیام حسین رسید. اینجا یک جمله از حسین نقل کرده‌اند. وقتی حُرّ پیاده شد، نمی‌دانم صورتش روی خاک گذاشت یا سرش پایین بود که حسین(علیه‌السلام) به او گفت: «إرفَع رَأسَکَ». سرت را بلند کن! خدایا ما را امشب به حُبّ حسین(علیه­السلام) سربلند کن! به حسین(علیه­السلام) عرض کرد: «هَل لِی مِن تَوبَة»؟[۷] آقا، آیا خدا توبه من را قبول می‌کند؟ حسین فرمود بله، خدا توبه‌پذیر است…

پی‌نوشت‌های سخنرانی شب اول

[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۷

[۲]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۴٫ این جریان را هم خوارزمی نقل می‏کند و هم در بحار آمده است. خیلی جاها هست. این جملات تنها در یک‌جا نیامده است. من حالا فهرست‏وار، عبارتی را که محور بحثم هست می‌گویم.

[۳]. من بحثم یک مقداری طلبگی است ولی بدانید انسان هر چه سطح فهم و درکش نسبت به قیام حسین (علیه السلام) بیشتر باشد، دلبستگی و پیروی‏اش بیشتر می‏شود.

[۴]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۶

[۵]. این مطلب در لهوف، مقتل خوارزمی، بحار و شاید پنج شش جای دیگر آمده است.

[۶]. البته این را به شما عرض کنم من حدود بیست و پنج سال قبل من مراجعه هم کردم، سال شصت و چهار، حدود بیش از بیست جلسه هم ایام دهه عاشورا بود و دهه آخر صفر بود، بیست و دو جلسه من بحث غرور کردم. الآن نمی‏خواهم بحثِ غرور کنم، یک وقت اشتباه نشود! فقط یک اشاره می‌کنم و به بحث خودم می‏پردازم.

[۷]. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۵۷

پی‌نوشت‌های سخنرانی شب دوم

[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۷

[۲] . غَدر: نیرنگ و فریب

[۳] . غررالحکم ۹۰

[۴] . بحارالأنوار ۴۴ ۳۸۷

پی‌نوشت‌های سخنرانی شب سوم

[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۷

[۲] . البته بحث بُعد هدفش چیز دیگری است. به هدفش هم رسید. یعنی هم از نظر ظاهری می‏دانست که آخر کار چه می‏شود، و هم به هدفش رسید. چون بحث هدف را سال‏های گذشته بحث کردم، امسال آن را مطرح نمی‏کنم.

[۳] . بحارالأنوار ۴۵ ۸۷

[۴] . بحارالأنوار ۴۴ ۳۳۱

[۵] . اللهوف ۲۶

[۶] . بحارالأنوار ۴۵ ۸۶

[۷] بحارالأنوار ۴۵ ۸۵

[۸] . بحارالأنوار ۴۴ ۳۶۴

پی‌نوشت‌های سخنرانی شب چهارم

۱٫ سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱

۲٫ سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۱

۳٫ سوره مبارکه انشراح، آیه ۶

۴٫ بحارالأنوار ۳۴ ۲۵۲

۵٫ بحارالأنوار ۷۴ ۴۶

۶٫ بحارالأنوار ۷۰ ۱۰۳

۷٫ اللهوف ۱۰۲

"

۱ نظر:

عاطفه سادات گفت...

سلام برادر بزرگوار.
هنوز كل مطلبو نخوندم اما اين محرم هميشه بيشتر از اينكه اشك به چشمام بياره فكر و درگيري برام ايجاد ميكنه!
كه چرا ......
نهضت حسيني مطهري رو بارها خوندم و جوابي كه صالحي نجف آبادي نوشته رو هم بارها .....

و هنوز نميدونم قيام حسين معناش چيه !!!
بارها برام كفتن و توي تلويزيون شنيدم درباره ي هدف قيام اما هنوز فكر ميكنم چرا !!!!