۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

شعر سبز/ آرام نمی گیرد این شور اهورایی

صدیقه وسمقی:

آرام نمی گیرد این شور اهورایی

شوریست چه پاینده،شوریست چه غوغایی


این شعله نمی میرد در جان و دلم هرگز


افروخته تر بادا این شعله ی شیدایی


دشتم ،همه سرسبزی کوهم،همه ستواری


موجی است درین سینه ،توفنده و دریایی


شوریده سری یعنی آهنگ خطر کردن


رقصیدن با طوفان،با موج هماوایی


شوریده سرم،یعنی در بند نمی گنجم


خامی تو،که می خواهی با من به مصاف آیی


خامی تو،که پنداری آرام شود این سر


دیگر نشود اوضاع آن سان که تو فرمایی


خامی تو،که پنداری گر خون مرا ریزی،


این شور براندازی ،این ملک بیارایی


هر “هاله” که می افتد بر خاک ، برانگیزد


شوری همه بیداری ، موجی همه دانایی


موج آمد و موج آمد تا جور بر اندازد


بر خاست ز هر سویی این بانگ ز هر نایی:


ویران وپریشان شد ایران زستمکاری


برچیده زمیهن باد این سنت یاسایی


صدیقه وسمقی

"