۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

بیست ویکمین نامه نوریزاد به رهبری(چرا سيد محمد خاتمی خواستنی تراز شما است؟)

به نام خدايی که لبخند آفريد
چرا سيد محمد خاتمی خواستنی تراز شما است؟

سلام به رهبرگرامی حضرت آيت الله خامنه ای

درتمام سالهای پس ازانقلاب وسالهايی که من جانانه از جناب شما حمايت می کردم، تلاشم اين بوده که نه وامدارجناح چپ باشم ونه راست. گزيده ای از نوشته های آن سالهای من که درچهارجلد منتشرشد، مؤيد اين سخن است. که اگر به کج روی های اين می پرداختم، از کج روی های آن غافل نبودم. اکنون نيزاينچنيم. که نه دل درگرو اين دارم ونه آن. دراين نوشته اگرچه پا به پای شما برجناب سيدمحمد خاتمی متمرکزشده ام، شما اما اين تأمل و تأکيد را از همان روح مستقل مستفاد فرماييد. ونه اين که نوری زاد تا ديروز از سفره ای و اکنون از سفره ای ديگر ارتزاق می کند. راستش را بخواهيد با نگاهی به اطرافيان شما، ازبرادران لاريجانی گرفته تا همه ی مجلسيان و دولتيان و امامان جمعه ونمايندگان مطلوب شما، کسی را نيافتم تا برگزينم واورا با خصلت های خاتمی بسنجم.
 واما اصل سخن من: 

می خواهم به برخی از خصوصيات جناب شما وسيدمحمد خاتمی اشاره کنم وبرتری های شما دوتن را برگزينم و برشمارم. علت اين که من ازميان همه ی روحانيان وشخصيت های مطرح کنونی، سيدمحمد خاتمی را برای مقايسه برگزيده ام، نه به اين خاطراست که وی تنها رقيب صنفی وسياسیِ شماست، نخير، بل به اين خاطرکه وی را برای شما اينگونه آراسته اند که ظهوراو، با فرودِ فروغِ شما مترادف است. وشما را برسراين قرارنشانده اند که بايد برظهورنامبارک خاتمی خط کشيد وراه بر درخشش اوبست. وگرنه ناگهان بخود می آييد و او را برآمده، وخود را فروفتاده می بينيد.
قصد ديگرمن ازطرح يک چنين مقايسه ی پرمخاطره، نه برکشيدن وی، و فروکاستنِ فروغِ شماست، نخير، بل به اين خاطرکه آنسوتراز تبليغاتی که برشما فرو می بارند، پرده ازجمال دوستان واقعی شما برافکنم و شما را به حادثه های درکمين اشارت دهم. حادثه هايی که ديگران طراحی می کنند و امضايش را از شما می ستانند.

يک: دريکی ازنامه ها برای شما سخن از"سنگ نقشِ" يکی ازپادشاهان بزرگ هخامنشی نوشتم. که بر تخت شاهی نشسته وعجبا که با خود گرزو شمشيرو زره وکلاهخود و يال و کوپالِ مطلّا ندارد. اين پادشاه بلند آوازه، با هرآنچه که ازهيبت شاهان و جهانگشايان ندارد، دريک دستش اما عصا و دردست ديگرش شاخه گلی دارد. حالاچراعصا؟ وچرا گل؟ شايدعصا به معنی افتادگی باشد، وگل: محبت. واين که: آهای ای مردمانی که ازهرکجا به ديدن من می آييد، ازمن مهراسيد ومرعوب آوازه ی جهانگشايی من مشويد. جلوبياييد، من ازخودتانم. به چشم خود می بينيد که با من شمشيری و خنجری و ابروانی درهم کشيده نيست؟ به عصای من بنگريد! وبه شاخه گلی که دردست دارم! يک چنين پادشاهی مگرمی تواند تلخ و تند ونامهربان باشد؟ ونوشتم: چرا تجسم اين که ما دردست شما شاخه گلی ببينيم، تجسمی دوراز ذهن و مبتنی بررويدادی ناممکن است؟

برخلاف شما اما همين خصلت، يعنی تماشای عصا وگل، دردستان سيدمحمد خاتمی قابل باور وامری محتمل است. چرا که معدل حسِ چهره ی شما برعبوسی واخم، ومعدل حسِ چهره ی خاتمی برتبسم و لبخند است. واين يعنی: هرکه با شما بنشيند بايد بداند که زبان به لکنت اندازد، وهرکه با خاتمی بنشيند، زبان به روانی بگشايد. درهمان نامه نوشتم آن چفيه ای که هماره برگردن داريد، مخاطبان شما را به سمت خيزش های تند حسی اشارت می دهد. که يعنی: آهای مردم ايران و جهان، بدانيد که من مرد جنگم و برترين خصيصه ای که پرچمش کرده ام و به گردن آويخته ام، همين روحيه ی پنجه درانداختن با دشمنان است. ويعنی زيستن درمتن دشمنانی که درهمين نزديکی اند و عنقريب از پنجره ها داخل می شوند. ونوشتم ايکاش درهرديدار، بجای چفيه، شاخه گلی دردست شما بود تا جهانيان از همين عصا و گل به استعاره می فهميدند که شما همچون اجداد طاهرين تان و مثل آن پادشاه بلند آوازه ی هخامنشی، مرد لبخند ومداراييد

دو: دراطراف شما متأسفانه آدمهای مسئله دارفراوانند. نيزالبته انسانهای درستکار. منتها روی سخن من به اين است که اگردراطراف ما - که بی نشان و بی کاره ايم - فراوانیِ آدمهای يخ بسته وکوته فکرو کج دست امری محتمل باشد، حضورِاين طيفِ ناجور دراطراف شما، قابل قبول که نيست مخاطبان داخلی و خارجی شما را به ترديد و تفسيردرمی اندازد. که مثلاً رهبريک کشوراسلامی را چه به دزدان؟ وچه به بداخلاقان وفحاشان وپرده دران؟ شوربختانه سکوت شما درباره ی خطاکاری اطرافيان وحاميانتان، اولين تعبيرناجورش را به جانب شما بازبُرده است. واين، خسارتِ عمده ای است که زمان ترميم آن سپری شده است.

آنسوترازشما اما، با آنکه همه ی دستگاههای اطلاعاتی کشوربکارافتادند تا ازآقای خاتمی واطرافيان او، چه آن زمان که هشت سال برسرکارها بودند وچه اکنون که برکنارند، کج دستیِ محکمه پسندی بجويند وبه بوق وکرنا دراندازند، راه بجايی نبردند ونبرده اند. پرسش اين که: دريک قلم، چرا بايد نورچشم شما آقای علی لاريجانی پيش چشم شما دردزدی احمدی نژاد و معاون اول او سهيم بوده باشد و دستگاه قضايی شما ازاوعبورکند؟ وسوزناک تراين که: شما که ازاين دزدی ها وديگردزدی ها خبرداشته ايد، چرا بنا برسکوت گذارده ايد؟

نمی دانم آيا اين را شنيده ايد که دروزارت اطلاعات و سپاه و سازمان بارزسی کل کشورو ديوان عدالت عداری، پرونده ی دزدی های آقای احمدی نژاد دراستانداری اردبيل و شهرداری تهران و سالهای رياست جمهوری اش را، و دزدی های اعوان و انصار او را با فرغون جابجا می کنند؟ شما را به آن خدای خاص ومتفاوتی که می پرستيدش، اگراين دزدی های آشکار، ودزدی های هزاربارثابت شده، در پرونده ی آقای خاتمی واطرافيان اوبود، بازهمچنان سکوت می فرموديد؟ يا همه ی بشريت را برای تماشای اين افتضاح بزرگ بسيج می فرموديد؟


باور بفرماييد نه تنها ما و مردمان جهان، که همه ی ساکنان ومجاوران کهکشان راه شيری وهمه ی ساکنان هفت آسمان نيز متحيرند که چه الفت و مقاربتی ميان شما و پديده ی احمدی نژاد بچشم آمد که شما همه ی اندوخته های اعتباری خود را مصروف اين فرد نامتعادل فرموديد؟ فردی که نمونه اش نه در اطرافيان آقای خاتمی، که دراطرافيان عقلای دوردست تاريخ نيز بچشم نمی آيد.


سه: برخلاف شما که حساب و کتاب مالی تان روشن نيست، حساب و کتاب مالی آقای خاتمی روشن است. که اگر نبود، همان آقای طائبِ دم دستتان، هزارباره به سقف آسمانش می چسبانيد. اين که می گويم حساب و کتاب مالی شما روشن نيست، خدای ناکرده روی سخن مرا به کج دستی تعبير نفرماييد. زندگی ساده ی شما مگراز نگاه ما پنهان است؟ بل مراد من از اين سخن، پولهای تريلياردی اين مردم است که به دستوروفرمان وخواست شما به سمت افغانستان وحزب الله و لبنان و سوريه و هزارجای ديگر سرازيرشده.

ايرادی نداشت اگر مردم ايران می دانستند پولشان به فرمان شما به چه منظوری و به کجاها رفته ومی رود. حضرت علی(ع) اگر بجای شما بود حتماً فهرستی از جابجايی پول مردم را منتشرمی کرد و رضايتشان را جويا می شد. شما نمی دانم چرا به اين مهم دست نمی بريد؟ با شناختی که از آقای خاتمی دارم، واطمينان دارم خود جناب شما نيز دراين سخن با من هم رأی و هم نظريد، وی اگر به پول مردم دست می برد، حتماً بابت ريال به ريالش پاسخگوبود. واين پاسخگوبودن وی و پاسخگونبودن شما نه کم اختلافی است. مهم اين که ظاهراً آقای خاتمی ازهمين منظربدهکارمردم نيست. شما اما سخت بدهکار مردميد. سخت. بسيارسخت. امروز بکنار، فکری آيا برای فردای خود فرموده ايد؟

چهار: مجامع علمی و فرهيختگی کشورما عمدتاً به جناب خاتمی گرايش بطئی وآشکاردارند. از صميم دل برای اواحترام ويژه قائلند. اورا فردی موافق وهمراه برای فرابردن علم وفرهيختگی وواگشايی ساحت های انديشمندی يافته اند. دانشگاهيان و دانشمندان ما اما شما را مسئولی می دانند که گاه دست برگلوی علم نيز می برد. مسئولی که هرازچندی بايد به محضرش برده شوند تا او با آنان سخن عالمانه بگويد.

داستان استحاله ی دانشگاهها درمفاهيم اسلامی که به تقليل مرتبه ی علمی کشور انجاميده و نهايتاً به تفکيک جنسيتی دردانشگاهها رضايت داده است، و داستان فروکوفتن علوم انسانیِ متداول، وبرکشيدن علوم اسلامی که خودِ جنابِ شما آن را باب فرموده ايد، داستان غمباری است که تا هماره با نام شما همراه خواهد بود. داستانی که شرمنده ام بگويم: خيلی زود به طنزگراييد و راه بجايی نيزنبرد.



خود می دانم که برای بيان اين سخنانِ نامتعارف بهای سنگينی خواهم پرداخت، اما چرا نگويم آنانی که شما را به فروکوفتن علوم انسانی ترغيب کردند، اکنون خود پس کشيده اند و نام شما را به امتداد نامِ علم ستيزان سپرده اند. پس درعرصه ی علم و دانش و دانشگاه نيز، آنکه خواستنی تراست، آقای خاتمی است.

آنگاه که جمعی ازدانشجويان را برای مجالست و مؤانست به نزد شما می آورند، به شکل و شمايلشان بنگريد وببينيد آيا همگانِ آنان برگزيده و يکجورنيستند؟ ومثلاًدرميانشان آيا دانشجويان غيربسيجی و غيرچادری پيدايند؟ بله، اين همان دروغی است که شما را به امضای آن تحکم کرده ومی کنند.

بياييد وبه يک آزمون پيشنهادی من تن دردهيد: دردو تالاربزرگ ومجاورهم، شما وآقای خاتمی با دانشگاهيان سخن بگوييد. با تبليغاتی متعارف. بی هيچ ويژگی رهبری و فرماندهی کل قوا برای شما، و بی کسی و بی کارگی برای آقای خاتمی. اطمينان دارم نتيجه ای که از دروديواراين دوتالاربه بيرون خيزبرمی دارد، شما را با من برسراين مدعا همرأی می کند که آقای خاتمی از وجاهت علمی فراوان تری برخورداراست.

پنج: آقای خاتمی اگر همين اکنون بخواهد به کشوری سفرکند يا حتی به کشوری پناهنده شود، بلااستثنا همه ی کشورهای جهان پذيرای او خواهند بود. شما اما نه، کشورهای چندانی شما را نخواهند پذيرفت. شايد کره شمالی وافغانستان وعراق و ونزوئلا به روی شما دربگشايند. گفتن اين مهم برای همچومنی که يک روزبلندترين افتخارات اين جهانی و آن جهانی را برای شما آرزو می کرد– والبته همچنان اين آرزو با اوست – بسيار دشواراست. که سربه زير بياندازد و به مقتدای ديروزش بگويد: متأسفانه کشوری دراين جهان مشتاق شما نيست.

شايد چاپلوسان اطراف شما گردن کشانه بگويند: خاتمی را اگرهمه ی کشورها می پذيرند، بخاطر خصلت های وادادگی و جاسوسی و"سوروسیِ" اوست. واگرمولاومقتدای ما را نمی پذيرند، بخاطراستکبار ستيزی وسرخم نکردن او دربرابر جهانخواران است. که می گويم: مگرقرار نبود آوازه ی انقلاب ما را جهانيان بشنوند و مشتاق ما شوند؟ خوب بسم الله، اين جهان و اين ما و اين رهبرفکری ما. رهبرما برای اين ارتباط کجا بايد برود؟ واساساً کجا راهش می دهند؟ جايی غيرازچين و روسيه آيا؟ که از پول ما کيسه ها پرکرده اند؟ همين چين و روسيه آيا به سخنانی مشتاقند که ما بيرقش کرده ايم؟ يا به پول های بی زبان توی جيبِ ما؟

شش: ما وشما با به صحنه آوردن يک جوراسلام متغاير وگزيده گرا، که فساد را درفاضل خداد داد ديديم ودررفيق دوست نديديم، وغيرت مندی را درپاره شدن عکس امام ديديم اما درمغز متلاشی شده ی جوانان مردم نديديم، ضربه ای کاری به اصل اين دين آسمانی زده ايم. دين گريزی مردمان ما، و روی گردانی مردمان جهان ازما، باعث شده که مخاطبان جغرافيايی ما روز به روزازگردونه ی دوستی با ما کنارروند، و درعوض جانيان جهانی و دزدان و مشکل داران داخلی به سمت ما هجوم آورند.

سيد محمد خاتمی اما با هرخلاف و خطای مختصری که مرتکب شده بود، هنوز مخاطبان خود را به سمت اخلاق و مدارا و درستی و ادب و فهم و علم و پاکی و پاکدستی متمايل می کند. نه درحرف، بل که درعمل. چراغی که او افروخته، وبيرقی که او برشانه دارد، هنوز برای اسلام کارسازی می کند. پس درهمان وادی لباسی که شما دو تن از پيامبربه تن داريد، قبول می فرماييد که او به اسلام خدوم ترازخود شماست. که مردمان ايران و جهان، عمدتاً وبه دوراز تبليغات حکومتی، از ما وشما گريز می کنند و بدو روی می برند.

هفت: نويسندگان وهنرمندان کشورمان به خاتمی متمايل ترند. چرا که دراو ادب را و پاکی را و درستی را وفهم را وهنردوستی را ومردمداری را باور کرده اند. البته جماعتی از نويسندگان و هنرمندان نيزپای دررکاب شما دارند. اما فاصله ی ملات هنری و قابليت های ادبی اين دو، به قدرخشت خام از خشت پخته است. ظاهراً هارمونی اطرافيان ما به يک تجانسِ همجنس محتاج است. نمی شود دوست مالیِ ما پاکدامن باشد و دوست فرهنگیِ ما فهيم، اما دوست نظامیِ ما آلوده باشد و دوست هنریِ ما مرعوب. ما آدمها ناخواسته و رفته رفته به گزينش دوستانی هم طيف دست می بريم. من البته منکر حضور انسانهای شريف وکارفهم و درستکاردرکنارشما نيستم. نه، زبانم لال و چشمم کور، منتها معدل افرادی که گرداگرد شما مجتمع شده اند، مشترکاتی درچاپلوسی و لکنت زبان و آب زيرکاهی دارند. وگرنه اين همه دزدی و آسيب و نفرت ازکجا برمی جوشد و به جان جامعه فرومی نشيند؟

هشت: پليدترين وهيولاترين افرادی که می شود آنان را ازميان پليدان وهيولايان برگزيد، شرمنده ام، درکنارشما وگوش بفرمان شما ومدعی حمايت ازشمايند. اين هيولايان، چه دربخشی از وزارت اطلاعات وچه درجاهايی ازسپاه، به اِعمال زشت ترين رفتارهای غيرانسانی با مجرمان ومتهمان، وبه سرفرو بردن به کانون خانواده ها، وبهم زدن مناسبات اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی و سياسی کشورمشغولند و احتمالاً خود جناب شما نيزبه چند وچون رفتاراينان اشراف و وقوف داريد. وگرنه مگرباورکردنی است جناب شما ازهزاراسکله ی قاچاق سپاهيانتان بی خبرباشيد؟ يا به روبيدن سهام مخابرات توسط آنان، دستورنفرموده باشيد؟ وبه تک تک پرونده های معترضان سياسی نظرنيانداخته باشيد؟

درپستوهای اين دونهادی که من منکرشايستگی های آنان نيستم و قدردان زحمت پاکانشان هستم، رنج ها وآسيب ها ودژخيمی هايی دست به دست می شود که وای اگرفردا روزی پرده ها فروافتند وما بدانيم مثلاً حجة الاسلامان طائب وحسينيان وفلاحيان درچه فاجعه هايی سهيم بوده اند وازکجاها وچه کسانی دستور می گرفته اند.

درپرونده ی خاتمی اما ازاين هيولاها خبری نيست. اطرافيان اواگرهم خسارتی ببارآورده باشند، نه ازهيولاگونگی وپليدوارگی، که ازندانم کاریِ آنان بوده است. دست خاتمی و اطرافيان او برخلاف ما از "خون" مبرّاست. وچه باشد اگر دستی ازگماشتگان او به نوازش يک سيلی بالا رفته باشد. پس بااجازه ی شما دراينجا نيز به درستی رفتارخاتمی امتيازمی دهيم.

نه: درميان دارايی های سيد محمد خاتمی هرچه که باشد، "اوباشان مذهبی" نيست. اين دارايی اما مخصوص جناب شماست. من در"نامه ی نوزدهم" به توصيف بخشی ازهزارتوی اين جماعت خودجوشِ کفن پوش پرداخته ام. بی خردانی که ريسمان اراده ی آنان نه دردست پاسداران است و نه دردست نيروهای انتظامی.

بدا که اين اوباشان مذهبی را شما بکارانداخته ايد، وآنان نيزتنها وتنها ازجناب شما حرف شنوی دارند. وگرنه چگونه می شود جماعتی تهی مغزانسان نما، جلوی چشم پاسداران شما ومأموران انتظامی شما، فريادکشان والله اکبرگويان زيروبالای زندگی يک مرجع تقليد يا يک معترض را بهم بدوزند وکسی نيزمتعرضشان نشود؟ من درحيرتم آنجا که اوباشان مذهبی به خانه ای هجوم می برند و ساکنان زمين وساکنان آسمان، صدای آه و فغانِ اهل آن خانه را می شنوند، شما چرا صدای سوز بی پناهانِ آن خانه را نمی شنويد؟

ده: همه ی ما اطمينان داريم اگرخاتمی بجای شما بود، حتماً سپاهيان را ازورود به کارهای سياسی و اقتصادی واطلاعاتی برحذرمی داشت. والبته ميرحسين موسوی نيز. رازواژگونی انتخابات دوسال پيش نيز درهمين نکته است. نامحرمان نبايد سربه اندرون بساط فربگی سپاهيان فرو می بردند و کامشان بر می آشفتند. شما اما به سپاهيان اجازه ی ورود به اين حوزه ها را داديد تا با سرفروبردن به فرصت های خاص و روبيدنِ اموال مردم، به بهره مندی های ويژه درافتند. امروزمگراينان را با هزار خط ونشان و توپ وتشرمی توان بجای نخست شان بازمی بُرد؟ هرگز! طعم مال حرام بکام جماعتی که نشست، تاپای جان ازاو صيانت می کند.



يازده: خاتمی "حفظ نظام" را درحفظ و برپايی علم وادب و قانون و برآمدن شايستگان تعريف کرد. ما و شما اما حفظ نظام را به "حفظ خودمان" تغييرماهيت داديم. جوری که نظام ازهمين تغيرزاويه ای که ما براو بارکرديم، از ريخت افتاد وهمه ی حاجت های انقلابی اش که برکشيدن عدل و انصاف وانسانيت ورشد وبالندگی واستقلال بود، بخاک نشست. امروز درسخنرانی نمازجمعه ی خويش به استقلال کشور اشاره فرموديد. عجبا که شما نام "التماس" به چين و روسيه را - برای آنکه درمجامع جهانی جانب ما را داشته باشند - استقلال نهاده ايد.

راستی وابستگیِ ما به چين و روسيه آيا بيشتراست يا وابستگی شاه به آمريکا؟ داستان نيروگاه اتمی بوشهررا که اين روزها خاک می خورد، درنظرآوريد. که چهاربرابرپول داده ايم ويک بساطِ بی مصرفِ پرهزينه وازرده خارج را به زيربغلمان داده اند. نکند اسم اين ورشکستگی را فراورده ی علمی بگذاريم؟

دوازده: برخلاف ما که با دروغ بناهای فراوانی برساختيم و با دروغگويان نردعشق باختيم، خاتمی اما صداقت رابرکشيد وهمکاران خود را به راستگويی و راستکاری دستورفرمود. او برای نخستين بار صداقت را با مسئوليت آميخت. درست همان چيزی که ما بدان پشت فرموديم. همين امروز جناب شما در نمازجمعه فرموديد که جامعه ی ما ازآزادیِ وافری برخورداراست. برخلاف زمانِ شاه که از اختناق آکنده بود!

اين آزادی را اگرازمطالعه ی کيهان و رجانيوزدريافته ايد، يک نگاهی نيز به صداوسيما بياندازيد. صدا وسيمايی که درزيرلايه های سنگينِ سانسوربه خفگی دچارشده وبا پخش اين سخن شما (که ما را آزادی فراوان است) به صورت مخاطبان خود لبخند می نشاند. می دانيد چرا؟ دليلش بماند برای فرصتی که روی در روی شما بايستم و ساعتها درباره ی نبود آزادی درجمهوری اسلامی سخن بگويم. اجازه بدهيد تنها به همين بسنده کنم که: صداوسيمای ما يکی ازپرسانسورترين رسانه های جهان است.

شايد بفرماييد آيا اين آزادی نيست که تو- نوری زاد – هرهفته سخنان شرم آور می پراکنی؟ که می گويم: من آقا جان، جانم را کف دست گرفته ام. مأموران شما پليدترين رفتارها را با من و خانواده ام پرداخته اند. من چيزی برای ازدست ندارم. من و خانواده ام خود را مهيای همه ی آسيب ها ساخته ايم. کسی که به استقبال يک چنين سرنوشتی شتافته، اين مقدار آزادی را ازحلقوم حاکمان بيرون می کشد. اسم اين آزادی نيست. اسمش هياهوی پيش ازمرگ يک محکوم به اعدام است.

سيزده: خاتمی مقام جوان را فرا بُرد و تاجايی که توانست به جوانان بها بخشود، ما و شما اما جوان را دربسيجيانِ تحت فرمان خود محدود کرديم. به همين دليل است که تا جوانان ديگرسربرآوردند که: ما نيزهستيم، با چماق جوانان بسيجی برسرشان کوفتيم. همين امروز، جمعی ازجوانان بسيجی را اگر واگذاريم، مابقی آنان به خاتمی متمايلند. می دانيد چرا؟ برای اين که ما وشما جوانی را به محدوديت تحکم می فرماييم، وخاتمی، جوان را با مختصات فطری اش می خواهد. و برای تجلی همان فطرتِ جوانی فضا می پردازد. تمام محدوديت هايی را که ما و شما ودستگاههای فرهنگی ما برسرجوان و موسيقی و هنرو قلم بارانده ايم، برخلاف خواست ما امروزه به ظهورگستره ای ازآسيب ها منجرشده است. خاتمی برخلاف ما وشما اين را می دانست. به همين دليل است که خاتمی درميان جوانان ازما وشما خواستنی تراست.

چهارده: خاتمی تا توانست به رسانه ها – غيرازصداوسيما که تحت فرمان جناب شما بوده وهست اکسيژن رساند، وما وشما همان اکسيژن را از گلوی رسانه ها بيرون کشانديم. اهالی رسانه، که بانی يکی از محکم ترين ارکان فرهنگی وهنری واجتماعی اند، ازدوران خاتمی به دوره ی تنفس رسانه های مکتوب ياد می کنند. وبديهی است که او را بيش ازما وشما بخواهند.



پانزده: خاتمی گرچه يک روحانی است اما هرگز به تعصبات مذهبی روی نبرد. ما و شما اما با همين تعصباب مذهبی بجان مخالفان خود فروشديم و تعريف تازه ای از مدارا را به نمايش گذارديم. خاتمی به ساحت روحانيان آسيب نرساند. برخلاف ما که بربنيان روحانيت تبرکوفتيم.

شانزده: راستی اگرمعنای سنتیِ "کفار" را مثلاً با چين و روسيه و کره ی شمالی منطبق کنيم، ما آن "شدت" مورد اشاره ی قرآن را با "رحمتِ" ناگزيرِخود معاوضه کرديم و بعد ازآنکه همه ی رحمتِ پولی خود را به پای آنان ريختيم، با "شدتِ" بجای مانده به جان دوستان خود درافتاديم تا تفسيرتازه ای ازآموزه های دينی بکاراندازيم. خاتمی اما به سخن حافظ شيراز روی بُرد. که حافظ، آسايش دوگيتی را درمدارا با دشمنان، ومروت با دوستان می داند. خاتمی با همين دو گزينه، مطلوب ترين ديپلماسی جهانی را بکارانداخت واحترام بسياری از کشورها را به سمت جمهوری اسلامی هدايت فرمود. قبول می فرماييد که دراين ساحت نيزخاتمی چهره ی مطلوب تری از خود پرداخته است. چرا؟ خواهم گفت:

ما وشما ترکيبی ازعصبيت های داخلی وخارجی را به نمايش گذارديم. جوری که درداخل، وبرای حفظ قدرت، دوستان خود را به بهانه های بی دليل تارانديم، ودرخارج، با شعارهای پوک وبا پشت کردن به اخلاق جاریِ جهانی(ديپلماسی)، به تنگنا درافتاديم. آنگاه برای برون رفت ازتنگناهای خراشنده، تا توانستيم به پای چين و روسيه پول ريختيم تا درمجامع جهانی ازما هواداری کنند.

اکنون کارمان بجايی رسيده که کمترکشوری به رفاقت و همراهیِ با ما مشتاق است. وحال آنکه خاتمی چهره ای بشاش و منطقی ازجمهوری اسلامی به جهانيان شناساند. درسخنان نمازجمعه ی امروز، برای نخستين بار به واژه ی "گفتمان ومنطق" متوسل شديد. مخاطب شما آمريکا بود. همان آمريکايی که دراين سالها مضروب غليظ ترين شعارهای آتشين شما بود. امروزاما، بجای شعارهای تند احساسی، چه خوب که سخن تازه ای ازشما شنوديم. چه؟ گفتمان، رفتارمبتنی با منطق. که يعنی درجايی که آمريکايی ها می توانند با جمهوری اسلامی گفتمان کنند وبا او به منطق سخن بگويند، چرا می خواهند به زور روی برند؟

آيا باورکردنی بود اين سخن؟ شمايی که هميشه با تندترين الفاظ و واژه ها با آمريکا سخن می فرموديد، امروزاز"گفتمان ومنطق" سخن به ميان آورديد. واين البته اگرچه ديراما رويکرد مبارکی است ازجانب شما. خاتمی برخلاف ما ازهمان ابتدا به گفتگو و منطق ايمان داشت. گفتگوی تمدن ها را او پايه نهاد و ما ازفرط حسادت قدرش ندانستيم. خاتمی وقتی سخن از گفتمان می گفت، يا به منطق اشاره می کرد، مجامع جهانی او را باور می کردند.

البته به آمريکاييها اجازه بدهيم اين الفاظ ديرهنگام شما را باورنکنند. گرچه اميد ما به همين رويه است. به چه؟ به گفتمان ومنطقی که امروزبدان اشاره کرديد. ايکاش درهای زندانها را می گشوديد و اين دو واژه را با معترضان داخلی نيزمی فرموديد. که بياييد با هم سخن بگوييم. مگرميرحسين موسوی چيزی فراتراز گفتمان ازشما می خواست؟ يا رفتاری منطبق با منطق؟ چرا ما آمريکا را به گفتمان و منطق می خوانيم وباب همين دو رويه را به روی معترضان خود می بنديم و از گفتمانِ با آنان هراس می ورزيم؟



هفده: رازقتل های زنجيره ای که آشکارشد، هيولاهای وزارت اطلاعات به خاتمی التماس کردند که بيا و اين فضاحت را علنی مکن. چراکه علنی کردن اين فاجعه، حيثيت وزارت اطلاعات و حيثيت خيلی ها را به باد می دهد. درعوض ما قول می دهيم که دست از کشتن مابقیِ فهرستِ آنانی که بايد کشته شوند، بداريم. با اطمينان می گويم اگرهرمسئولی بجای خاتمی بود، به همين وعده بسنده می کرد و پای از خطربه درمی برد. اما او برعلنی کردن آن فاجعه پای فشرد.

به همين دليل، ما تا هميشه ی تاريخ مديون اين رشادت خاتمی هستيم. خدا می داند درپستوهای وزارت اطلاعات چه لخته هايی از خون بی گناهان را شسته اند وکسی نيز ازنام ونشان قربانيان خبرندارد. قتل های زنجيره ای، صميمانه بگويم: به وجهه ی شما آسيب فراوانی وارد آورد. وبه وجاهت خاتمی افزود.

هجده: مجلس مورد نظر خاتمی مجلسی مستقل و صاحب رأی است و مجلس مورد نظرشما مطيع و حرف گوش کن. قبول می فرماييد که مجلس اول کارا و پويا و مجلس دوم خفيف و متزلزل است. واين تزلزل همان خصلتی است که ما وشما دراين سالها برهمه ی هيکل مجلس فروبارانده ايم و مصرانه خسارتهای آن را انکار فرموده ايم.

نوزده: اگر خاتمی به جای شما بود حتما دستور می فرمود سپاه و اطلاعات اموال ربوده شده ی مرا به من باز بگردانند.

سخن پايانی:

بازصميمانه می گويم که خاتمی ازهمه ی کسانی که شما نام ببريد، خواستنی تر و درستکارتر است. ومن حيران اينم که شما چرا اين مرد بزرگ را وانهاده ايد و ازريسمان فردی چون شريعتمداری وعلم الهدا و سيد احمد خاتمی و احمدی نژاد آويخته ايد. شما اگر يک دوست صادق داشته باشيد، خاتمی است. همو که خيرشما را می خواهد و مردمان فراوانی چشم به او وبه قدم های او دارند. قدراو را بدانيد و دست او را به گرمی بفشاريد و ازاو دلجويی کنيد و با او به راههای ناپيموده درافتيد.

جمعه چهاردهم بهمن سال نود

با احترام وادب: محمد نوری زاد

هیچ نظری موجود نیست: