۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

حاجی بخشی را به من ببخشید!

ابوالشهید،حاجی بخشی ، پیر جبهه ها، که برای نوجوانان رزمنده پدری می کرد و شاهد سوختن دامادش در شعله های آتش بود، به دیار باقی شتافت، خاطره حنا بندان شب های عملیات او به یاد ماندنی است، اما افسوس و هزار افسوس که این شیرِ میدان جنگ را به میدان شهر آورده و به جنگ زنان و دختران این مرز و بوم فرستادند!

این شیر پیر را قناسه به دوش، سوار بر لندکروز در کوی و برزن با فریاد " حزب الله، ماشاءالله " گرداندند و آبروی حزب الله را بردند، از ریش سفید او بهره بردند و بجای قانون قناسه و فریاد را جایگزین کردند.

خدایش رحمت کند، من او را مقصر نمی دانم، کسانی که او را به میدان شهر فرستادند، گنهکارند!

حاجی بخشی عزیز؛ امیدوارم که خداوند از سر تقصیرات ما بگذرد، ما به اسلام عزیز جفا کردیم، این راه دعوت نبود، نتیجه این گونه دعوت را هم امروز شاهدیم! باز هم برایت طلب مغفرت دارم!

امروز پرده ها افتاده است و می دانم در میان خیل شاکیان بسر می بری، می دانم یکی دست رنگ شده اش را نشانت می دهد و دیگری گیسوی بریده اش را، یکی صورت زخمی و سیلی خورده به رخت می کشد و دخترکی از آب خدویی که بر صورتش افکنده اند گله دارد، مغازه داری شیشۀ شکسته اش را طلب می کند و زنی آبروی رفته اش را، دلم برای تو می سوزد، وقتی بی بی دوعالم فاطمه زهرا سلام الله علیها نیز به جمع شاکیان می آید و بر سرت فریاد می زند که با دین من چه کردید! مگر شوی من چنین کرده بود؟ کدام یک از فرزندان من با ناسزا و تیغ و قیچی و رنگ و سیلی، مردم را به دین دعوت کرده بودند؟

حاجی جان ؛ می دانم شب اول قبر سختی داری، از خدا می خواهم که از سر تقصیرت بگذرد، اما او از حق الناس نمی گذرد، از مردم تقاضای عاجزانه دارم، از این پیر بسیجی جبهه ها بگذرید.

عزیزان من؛ حاجی را به من ببخشید، بخدا اشک امانم نمی دهد، عاجزانه می خواهم، حاجی را حلال کنید، او قوت قلب ما در جبهه ها بود، بیایید به جای حاجی مرا قصاص کنید، من حاضرم به جای حاجی سیلی بخورم تا از او بگذرید، باز هم تقاضا دارم او را ببخشید!

مهدی خزعلی

1390/10/16

هیچ نظری موجود نیست: