۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

سپاه کوفه در جماران چه می کند؟

غلامعلی رجایی

روز دفن داماد امام –یک شنبه – به دلیل حرفهایی که از جناب سیدحسن خمینی درباره اهانتهای رکیک عده ای اوباش که خود راتا درب منزل هاشمی در جماران رسانده بودند و از آقامجیدانصاری در همین مورد ودرموردبیانات منتشرنشده آیت الله هاشمی درصحن مجمع خبرگان شنیدم که نمی توانم نقل کنم برای من روز تکاندهنده ای بود.

جناب سیدحسن می گفت وقتی عده ای از- مثلا – لباس شخصیها به جماران آمدند من درمنزل ایستاده بودم و.فحشهای بسیار رکیکشان رابه آقای هاشمی می شنیدم. به گوش خود شنیدم آنها درکمال..به آقای هاشمی خطاب می کردند که میدانی همسرت…است.

آقای مجیدانصاری هم می گفت پس ازختم جلسه مجمع دو برادرلاریجانی- علی وصادق را – به کناری کشیده و با ذکر صحنه هایی که خود شاهد آنهابودم گفتم من شاهد فححشهایی که آن روز درجلوی منزل هاشمی به خانواده اش می دادند بودم. بعدمثالی زدم وگفتم اگر شما شنیده باشید درهمسایگی شما رفتگری زندگی میکند وعده ای بیایند وبدترین فحشهای ناموسی را جلوی چشم همه به اوبدهند چه عکس العملی از خودنشان می دهید؟ وچه اقدامی می کنید؟ حالا فرض کنید این فرد که آنهمه به اوفحش رکیک جلوی همه داده اندهاشمی رییس مجمع ورییس مجلس خبرگان ومعتمدامام نیست.

کس دیگری برایم تعریف می کرد که درجلسه ای درمسجد ارک که دوستان حزب الله! درآنجا تشکیل جلسه می دهد وقتی بحث درباره عکسهای دخترمتاهل جناب مهندس موسوی مطرح شد ومن از یکی از این برادران! حزب الله پرسیدم ماجرای این عکسهاچیه؟ با صدای بلند وبدون توجه به حرمت خانه خدا داد زد (با پوزش از خانواده مظلوم موسوی) فلانی، عکسهای این فا..شه رابیاور بهش بده بره باهاشون ح. ال کنه.

من نمی دانم اینهایی که این همه ادعای دینداری و ولایتمداری د ارند چرا به تعبیرسیدالشهداء(ع) لااقل آزاده نیستند.

گیرم اینها با هاشمی دشمن خونی اند، به همسر محترمه او چکار دارند؟ به شهادت تمام مقاتل، اهل کوفه که فاجعه کربلا را آفریدند تا امام زنده بود اهانتی به خانواده وحرم او نکردند اینها دیگر تولیدات کدام مذهب ومکتب هستند که از سپاه کوفه بدترمی کنند؟

سپاه کوفه در جماران چه می کند؟!

آیا کسی که ذره ای مردانگی وغیرت دینی داشته باشد نباید ازشنیدن این گونه خبرها ازغصه دق کند وبمیرد؟

خوشا به حال شهدا که رفتند تا این روزهای سخت تر از مرگ را برای دوستداران انقلاب ندیدند.

این روزها به بعضی که از سر دلسوزی یا ..مرا نصیحت می کنند که تند نروم می گویم احساس می کنم قلمی که دردست من است امانتی است که شهدا و بویژه دانشجوی شهید عظیم اسدی مشکال که درکنارمن درصبح سرد ۹ فروردین سال ۱۳۵۷ در شهربانی دزفول در اثر شکنجه هایی که به ما دادند – وبه اوبیشترازما – به شهادت رسید به من سپرده اند.براین اساس، این نوشتنها حداقل کاری است که از من وامثال من برمی آید تا جلوی اتفاقی را که دارد می افتد – ومتاسفانه مثل اینکه از آن گریزی نیست -بگیریم والا من نیز رسم عافیت می دانم.

راست گفت آنکه گفت اگر خدا را از جامعه وطبیعت وهستی برداری دیگر انجام هرکاری جایز است.

آیا ایمان بخدا به این زودی از بعضیها که داعیه اصولگرایی وولایتمداری دارند رخت بربسته است؟

خدایا جرم ما چیست که دشمن همدیگر شده ایم ؟ گناه ما چیست که ما را بحال خودمان رها نموده ای؟

خدایاُ ما همدیگر رانمی بخشیم اما از تو می خواهیم بر ما ببخشی و…

منبع : وبلاگ شخصی نویسنده
"

هیچ نظری موجود نیست: