۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

ای کاش من هم زن رجایی بودم!

می بخشید که ناگزیرم قدری از هتاکان و جوندگان و درندگان بگویم، اینها که امروز سنگ انقلاب و ولایت بر سینه می‌زنند، دیروز چه می‌کردند و کجا بودند؟ اگر سفره ‌شان خالی و از پست و مقام کنار روند چه حالی به آنها دست خواهد داد؟ خدایش حفظ کند برادر خیبری ام را که به این جماعت می گفت حزب سر تو آخوریان! آری اینها خوب می چرند که این گونه می جوند و می‌درند.

فراموش نکنیم همین شیخ جعفر شجونی که امروز عربده می‌کشد و خرخره می‌جود وقتی در مجلس دوم رای نیاورد، افسرده و ناراحت زانوی غم در بغل گرفته بود وبه رای همسر شهید رجایی حسادت می‌ورزید که هنگاه عبور خانم رجایی از مقابل او گفته بود: " ای کاش من هم زن رجایی بودم ! " یعنی او برای نماینده شدن حتی حاضر است تغییر جنسیت داده و ریش و سبیل زده و احتمالاً به عنوان همسر دوم شهید رجایی درآید بلکه مردم به او رای دهند! نه عزیز من برای داشتن رای مردم اینقدرخود را به زحمت نیانداز، کافی است قدری صفا و صمیمیت و صداقت شهید رجایی را داشته باشی و قصد جان و مال مردم نکنی و صد البته خرخره مردم را هم نجوی، خودشان نه تنها به تو بلکه به همسر تو هم رای خواهند داد! آقای شجونی راه را اشتباه رفته ای ، نیاز به تغییر جنسیت هم نیست، جنست را عوض کن و از جنس مردم باش، انسان دوپا، از جوندگان و درندگان دوری کن و از مردم باش تا مردم با تو باشند.
28 دیماه 1389 / مهدی خز علی
"---------------------------------------------------------------
 مطلب زیر هم در مورد شجونی جالب و خواندنیه(بسیجی سبز):

شیخ جعفر شجونی در گفت و گو با همشهری ماه گفت:«در مجلس اول نماینده کرج بودم و خدا می‌داند که خدمت کردم. بعد در جریان انتخابات مجلس دوم یک مشت آدم‌های شیطان بودند که بعدها آمدند پیش من توبه کردند و گفتند می‌خواستیم از کسانی که بعد از تو می‌آیند خوب وام بگیریم. حتی یک مهندسی یک سال است آمده و می‌گوید من با شما بد نبودم اما دنگم گرفته بود رای نیاوری و در یک صندوق ۲۱ هزار رای مخالف شما دادم.»
شجونی افزود: «خدا می‌داند دید من دید است. از معجزه خودم بهتان بگویم. در دفتر به کارمندم می‌گویم محمد دارند باد ماشینم را خالی می‌کنند. می‌رود می‌بیند که بله خالی کرده‌اند. اینها جرقه است.»
وی در پایان می‌گوید: «ما در جوانی آتش پاره بودیم. بعد ساکت شدیم. بعد دیدیم ۴ نفر مثل کروبی و موسوی و خاتمی پیدا شدند، به غیرت و شرف مردانگی‌ام برخورد، راه افتادم!»

هیچ نظری موجود نیست: