برگرفته از وبلاگ تورجان:
"
علی اشرف فتحی: شاید یکی از بهترین کسانی که می تواند درباره پیدا و پنهان طالقانی سخن بگوید حسین شاه حسینی است. او که از معمرین تهران و از فعالان با سابقه سیاسی اجتماعی پایتخت است، هنوز هم حرف های ناگفته بسیاری درباره طالقانی دارد. می گوید که انتشار برخی از این ناگفته ها را به صلاح نمی داند و البته بعضی از این رازهای ناگفته هم به قول شاه حسینی قرار است بین خود او، طالقانی و خدا بماند. هر بار که به خانه اش رفته ایم از میوه های باغش به ما تعارف کرده است. باغ شاه حسینی در اطراف کرج نیز شاهد بسیاری از تحولات جریان ساز تاریخ معاصر بوده و بسیاری از جلسات تاریخی روشنفکران دینی در این باغ تشکیل شده است. اما خیلی ها وقتی با باغ شاه حسینی آشنا شدند که طالقانی در اوایل سال ۵۸ به دنبال بازداشت فرزندانش به حالت قهرآمیزی از تهران خارج شد و تا چند روز کسی نمی دانست که او در باغ شاه حسینی است. شاه حسینی از خاطرات حضور طالقانی در باغش شروع می کند:
یک بار آقای طالقانی به همراه خانواده اش دو روز مهمان باغ من بودند. یادم می آید که اعظم خانم فرزند معلولی داشت و خیلی زیاد به او ابراز محبت می کرد. برای من این همه توجه به فرزند معلول، خیلی قابل هضم نبود. آقای طالقانی وقتی این را فهمید مرا صدا زد و حیواناتی را که در آنجا بودند نشانم داد و مدتی از زبان حیوانات برای من حرف زد و گفت که این حیوانات چون مخلوق خدا هستند چه انتظاراتی از ما دارند. بعد گفت که درباره نوه معلولش هم چون مخلوق خداست ما موظفیم از هیچ کاری برایش دریغ نکنیم و به خود تردید راه ندهیم که چرا بابت یک انسان معلول و ناقص، این همه رنج بیهوده متحمل می شویم. یادم هست که آن دو روز ما و خانواده هایمان نماز را به امامت طالقانی می خواندیم و ایشان به شوخی می گفت که اینجا نمازم را باخیال راحت می خوانم و دغدغه ندارم که برای خوشحال کردن مریدان، سجده نماز را طول بدهم یا «ولا الضالین» را بکشم و عبادتم را نمی فروشم.
شما اولین بار کی با با آقای طالقانی آشنا شدید؟
پدرم شیخ زین العابدین شاه حسینی (مشهور به شیخ عابدین) و پدر مرحوم طالقانی از آزادیخواهان حامی مدرس بودند. ما مقیم سرچشمه تهران بودیم. پدر طالقانی در مسجد ظهیرالاسلام نماز می خواند و پدرم برای نماز به آنجا می رفت. در زمان رضاشاه پدرم و عده ای را بازداشت کردند، ولی بعد از شهریور ۱۳۲۰ پدرم فعالیت های خود را در مناطق سرچشمه و بازار تهران از سر گرفت. او هم نویسنده بود و کتابی علیه بهائی ها بنام «ارقام الشیطان» نوشت و هم موقعیت مهمی در مناطق اصلی تهران قدیم داشت و حتی در هیأت نظار تهران در انتخابات مجلس چهاردهم در بعد شهریور بیست حضور داشت. از همین رو ما ارتباط زیادی با خانواده طالقانی داشتیم. در خلال جلساتی که برگزار می شد من با مرحوم طالقانی آشنا شدیم.
می گویند پدر طالقانی ساعت سازی می کرده …
بله. مرحوم آقا سید ابوالحسن طالقانی از این راه ارتزاق می کرد. ایشان قبل از پدر من از دنیا رفت. به هر حال ما بعد از شهریور بیست مثل بقیه فعال شدیم و من در زمان هژیر برای اولین بار به زندان رفتم. آقای طالقانی در مسجد خیابان مولوی فعالیتش را شروع کرد و جزء روحانیونی بود که در جلسات مرحوم دکتر نخشب (خداپرستان سوسیالیست) شرکت می کرد. یادم هست که آقای طالقانی عمامه کوچکی می گذاشت. به تدریج فعالیت ایشان رونق گرفت و مساجد مرکز شهر به تفسیر قرآن مشغول بود. ایشان همچنین مدتی جزء شاگردان ممتاز دانشکده معقول و منقول بود و در محضر استاد مشکوة و مرحوم فروزانفر درس خواند. مدتی نیز به درس مرحوم آشتیانی بزرگ می رفت. در این مدت، منبر هم می رفتند و فعال بودند.
پس دروس حوزوی را در تهران ادامه ندادند.
خیر. از نظر دروس حوزوی فقط مدتی به درس فلسفه مرحوم آشتیانی بزرگ رفت.
گفته می شود که در قم به درجه اجتهاد رسیده اند.
من تردید دارم که ایشان اجازه اجتهاد گرفته باشند، چون تحصیلات را ناتمام گذاشتند و به تهران آمدند و فعالیت سیاسی را شروع کردند. حتی در زمان رضاشاه جواز عمامه هم نداشتند. البته ایشان مورد تأیید پسر شیخ عبدالکریم بودند و ایشان می گفتند که آقای طالقانی دارای فضل و دانش است و اهل تحقیق و مطالعه است، ولی شخصیت حوزوی نبودند، اگر چه سخنران جلسات مهم تهران شده بودند و اقبال مردمی به ایشان وجود داشت. همین قدرت ارتباط با مردم سبب شد که فقدان شخصیت فقهی در طالقانی نتواند مانع از رشد ایشان شود و مورد احترام علما هم قرار بگیرند. طالقانی اگر آدم خودخواهی بود می توانست از این نفوذ فوق العاده اش سوء استفاده های فراوانی کند. واقعا جایگاه ایشان بی نظیر بود. در جلب توده های مردم خیلی موفق بود. مثلا اگر من مریض می شدم خیلی زود به من سر می زد. بعدها مثلا اگر نزدیکی باغ من می گذشت حتما سری هم به آنجا می زد. بسیار شوخ طبع، مردم دار و مجلس دار بود. همین روحیات ایشان بر جوانانی مثل مرحوم حنیف نژاد و سعید محسن اثر می گذاشت.
چه شد که در تهران به عنوان یکی از علمای پایتخت مطرح شد؟
یادم هست در زمان دکتر مصدق، عده ای از علمای پایتخت از جمله آیت الله کاشانی، مرحوم طالقانی که روحانی جوانی بود، آیت الله حاج آقا رضا زنجانی، آیت الله حاج سید ابوالفضل زنجانی، آقا بزرگ قمی، میر سید علی رضوی قمی، سید صدرالدین جزایری، مرحوم مشکوری و عده ای دیگر تشکلی به نام «هیأت علمیه تهران» را تأسیس کردند. در جریان اختلاف کاشانی و مصدق، اکثر اعضای این هیأت طرفدار مصدق شدند که نطفه اصلی تشکیل نهضت مقاومت ملی شدند. کاشانی هم مثل مرحوم طالقانی چندان وجهه حوزوی نداشت و بیشتر به عنوان یک چهره سیاسی مطرح بود و نفوذ حوزوی زیادی نداشت. ولی علت برد آقای خمینی همین بود که از جایگاه یک مرجع تقلید وارد سیاست شد. اما آقای طالقانی به دلیل همین مسایل گاهی در بین برخی روحانیون سنتی مورد بی اعتنایی واقع می شد. به یاد دارم که بعد از درگذشت جمال عبدالناصر رییس جمهور مصر از طرف آقای طالقانی مجلس ختمی در تهران تشکیل شد که مورد انتقاد برخی منبری های سنتی قرار گرفت. آنها در هیأت ها و مجالس خود چندان اعتنایی به آقای طالقانی نداشتند. ولی پای جوان ها و تحصیل کرده ها را امثال طالقانی و گلزاده غفوری و شریعتی به مجالس مذهبی باز کردند. انجمن های اسلامی دانشجویی را مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دکتر قریب تشکیل دادند و گرنه دانشجوی زمان شاه که زیر بار روحانیت نمی رفت. اینها بودند که پای جوان ها را به مساجد باز کردند. در باغ من بارها انجمن اسلامی مراسم عید قربان و عید فطر را برگزار کرد و افراد زیادی شرکت می کردند. طالقانی نماز می خواند و مطهری و لاهوتی و غیوری و روحانیون دیگر سخنرانی می کردند. عظمت حسینیه ارشاد هم کمک بزرگی می کرد تا گرایش جوانان به دین بیشتر شود. زن های بی حجاب در اینگونه جلسات محجبه می شدند. طالقانی به افراد دانشگاهی میدان می داد تا در جلسات دینی و قرآنی فعال شوند و بدین گونه فعالیت های ضد دینی گروه هایی مثل حزب توده را خنثی می کرد. اصلا نحوه منبر و تبلیغ با آمدن طالقانی و شریعتی تغییر کرد.
دکتر سحابی، طالقانی، بازرگان و شهید بدیع زادگان، عید فطر ۱۳۴۰ در دبیرستان کمال نارمک
ارتباط ایشان با علما و مراجع چگونه بود؟
در کنار آقای خمینی که بودند این ارتباط بیشتر شد. قبلا زیاد ایشان را به بازی نمی گرفتند. در قم ایشان را به دلیل طرفداری از شریعتی مورد سرزنش قرار می دادند چرا که دکتر را وهابی می دانستند. ما خیلی تلاش کردیم تلقی برخی سنتی ها را درباره وهابی بودن شریعتی اصلاح کنیم و جلساتی در باغ من به همین دلیل تشکیل شد تا برخی از این فعالان سنتی جلسات مذهبی از نزدیک با دکتر آشنا شوند.
حتی آقای شریعتمداری؟
با ایشان هم از طریق مهندس بازرگان مرتبط بودند. حسینیه ارشاد باعث تقویت جایگاه ایشان شد. البته هیأت های مذهبی و تجار بازار چندان با ایشان مرتبط نبودند.
طالقانی اهل گرفتن وجوهات شرعی نبود؟
نخیر به هیچ وجه. مثل مرحوم حاج آقا رضا و حاج سید ابوالفضل زنجانی کار آخوندی نمی کرد. بیشتر با قشر تحصیل کرده سر و کار داشت و روی آنها کار می کرد. چندان اهل کار دولتی و صنفی نبود. حتی بعد از انقلاب هم قائل به دخالت در مسایل اجرایی نبود و می گفت ما باید ناظر باشیم و نه مجری.در جلسه ای که با حضور اعضای هیأت علمیه تهران و برخی فعالان سیاسی در اوایل سال ۵۸ در منزل حاج تقی انوری در دزاشیب تشکیل شد و کسانی مثل مرحوم طالقانی و حاج آقا رضا زنجانی هم حضور داشتند و من هم شرکت کرده بودم، بنا بر گذاشته شد که اعضای هیأت از دخالت در امور اجرایی پرهیز کنند. چون به آقای آیت الله حاج سید ابوالفضل زنجانی هم پیشنهاد ریاست دیوان عالی کشور شده بود. منتها فشارها بر آقای طالقانی آنقدر زیاد بود که ایشان مجبور شد منصب امامت جمعه تهران و نمایندگی مجلس خبرگان را بپذیرد. وگرنه مرحوم طالقانی حتی با نخست وزیری مهندس بازرگان هم موافق نبود و عملا هم حرف ایشان ثابت شد.
آقای طالقانی در مجلس خبرگان هم که خیلی فعال نبودند. چرا؟
بله. چون بسیار معترض بودند منتها معترض ساکت بودند. تمام دغدغه اش این بود که مردم حکومت را به دست بگیرند. یادم هست در اواخر عمر ایشان که من رییس تربیت بدنی شده بودم دو نفری در کنار استخر ورزشگاه آزادی نشسته بودیم. اسم آنجا «ورزشگاه آریامهر» بود و من اسمش را «آزادی» گذاشتم. آن روز مرحوم طالقانی ناگهان زد زیر گریه و به من گفت:« پسر آ شیخ! تو می دانی که به جای سپهبدها و شاهپور غلامرضا نشسته ای و منِ سید محمود هم جای آیت الله ها؟» بعد عمامه اش را برداشت و روی زمین گذاشت بعد هم بر سرش زد و گفت: «خاک بر سر من! می دانی چقدر خون ها ریخته شده که من و تو به اینجا برسیم؟ می دانی چقدر مردم سختی و زندان کشیده اند؟ می دانی اگر الان کوچک ترین ظلمی شود من و تو مسؤولیم؟ می توانی پاسخگو باشی؟ من که نمی توانم!» واقعا آن روز با این حرف ها مرا لرزاند.
در همین باره: ایستگاه بعد؛ طالقانی
۴ نظر:
بیخود نبود که به فرموده حضرت امام مردم در روز تشیع آیت الله طالقانی با بیل و کلنگی که قبر ایشون با آنها کنده شده بود عشقبازی می کردند.
من دچار خفقانم...
من به تنگ آمده ام از همه چیز
من به دنبال فضائی می گردم
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند
من دچار خفقانم
بار دیگر در کشوری که سرانش ادعای آزادی وعدالت دارند فیلتر شدم دوست داشتی لینکم رو اصلاح کن
سلام برادر عزیزم
من از نظری که داده بودید چیزی متوجه نشدم تا اینکه به ردی که داده بودید مراجعت کرده و در ان جا نظری از سوی وبلاگ خود دیدم که سخت مرا ناراحت کرد
برادر عزیزم من هرگز چنین نظری را انشا نکرده ام و نمیدانم چه کسی بوده که نظر خودش را از سوی وبلاگ بنده تمام کرده
به هر حال انسان هایی هستند که بخواهند مکتب طرفداران ولایت را خراب کنند و این سیاه کاری ها بی سابقه نیست
به هر حال متشکرم از خبری که دادید
در پناه خدا باشید
دست خدا بر سر ماست
خامنه ای رهبر ماست
جای خالی این بزرگان امروزه بیش از پیش احساس می شود
ارسال یک نظر