اول باری که آقاحسن برای پسرعمویش حاج سیدمحسن پیام فرستاد که قربان جدت سوار این خر انگوری نشو، خیلی سال پیش بود. حاج سید محسن مدتی بود وقتی می خواست برود خطبه عقدی بخواند یا روضه خانه صاحب اعتباری، خر انگوری را قرض می گرفت، سوار آن می شد، دهنه اش را هم می داد به دست پسرش و می رفت. به ظاهر خر مطیع و خوش ادائی می نمود و اندرونی حاجی جل ظریفی هم بافته بود برایش، و شده بود خرمشتی غلط اندازی. چنین بود که حاجی نصیحت آحسن را گوش نمی کرد.
روزی از روزها کوچک آقا از پدر پرسید مگر خر انگوری چه عیب و علتی دارد که پسرعمو ما را از آن می ترساند، حاجی خندید و گفت هیچ، آحسن حسودیش آمده، به این همه توجهی که اهالی به ما دارند و هر هفته چند جا عروسی و عزا و ختنه سوران دعوت داریم غبطه می خورد. میگه این خر گاهی بوی بد دارد و گاهی لگد بیجا می اندازد و عادات قبیح دیگر دارد، شاید راست بگوید ولی نمی داند که خرانگوری از من حرف شنوی دارد یک نهیب که می زنم تکلیف خود را می فهمد. من که مثل دیگران نیستم، بلد کارم.
چندی بعد از دیگران هم همین پیام رسید باز کوچک آقا از پدر پرسید چرا همه نگران خرانگوری هستند و ما را برحذر می دارند پاسخ آمد هیچ پسرم چون این بی زبان یک مدت در خدمت میوه فروش بوده و از میدان انگور بار می زده این ها نگرانند که مبادا نجس شده باشد. در حالی که میوه فروش خود از مریدان من است از او پرسیده ام و اطمینان دارم.
آن چه از حرف نشنوی حاج محسن بر سرش آمد شاید قابل پیش بینی است و پیداست اما این که چرا این حکایت در این روزها به یاد آمده. و این که کدام رخداد یا رخدادها این حکایت را تداعی کرده است.
آیا نگرانی از نادیده گرفتن قانون و بی اعتبار شدن دو قوه مقننه و قضائیه که این همه برای استقلال و تفکیکشان دل سوزانده شد به جاست یا نگرانی برای استقلال بانک مرکزی که تا به حال به نوعی حفظ شده بود. بیست سال قبل بعد از بازنگری قانون اساسی پرسیده شد تجمیع این همه اختیار در یک تن آیا احتمال دیکتاتوری ندارد، جواب خیلی ها این بود که از مجتهد به ولایت رسیده که خودکامگی نمی زاید مگر نشنیدی خودکامگی عدل را ضایع می کند و ولی فقیهی که عدل از دست بدهد خود به خود منعزل می شود. و باز می گفتند اتفاقا تجمیع این اختیارات در شخص ولی فقیه خطر این که دیگری خودکامگی بگزیند را هم از سر کشور دور می کند. از جمله کسانی که پشت این استدلال ها بود یکی آقای هاشمی رفسنجانی که تا 22 خرداد همین سال گذشته هر تصمیم در جمهوری اسلامی گرفته شد با نظر و یا دخالت وی بود. و اگر دنبال مسئولی هم برای امور اتفاقیه این بیست و چند سال بگردیم او یکی از کسانی است که نامش همان اول به ذهن می آید.
اینک زمان آن است که - برای آن که مسئولیت ها مخدوش نشود و برای این که فراموش نشود آن چه کشور بدان گرفتارست مسئولش کیست - اعتراض ها به نحوه برگزاری آخرین انتخابات ریاست جمهوری فراموش شود و گمان رود نه خانی آمده و نه خانی رفته، نه نداها و سهراب ها کشته شده اند و نه کسی به خیابان رفته، نه کسی به جرم شرکت در تبلیغات انتخابات در زندان است و نه خانواده هائی به هم ریخته.
حالا سئوال: این که فرمودید قطعنامه ها ورق پاره است، پس عامل این همه پریشانی و گرانی و این همه هزینه کردن ها چیست یا کیست. این که فرمودید نگاهمان از شرق به غرب می رود و مسئولان قبلی پرونده هسته ای همه آلوده به تمایلات غربی بودند و ما با شرق مساله را حل می کنیم چه شد. روسیه که چنین شد و چین هم به قیمت از دست رفتن صنایع بومی و تولیدات حتی کشاورزی مانده در کنار، و اگر پوسته تبلیغات را بشکافیم حالا این تهران است که به واشنگتن و متحدانش التماس می کند که بیا تفاهم کنیم و گاهی پیام می فرستد چیزی به دست من بده نازنین که مردم را بدان راضی کنم. تهران است که به واشنگتن می گوید با تبادل اورانیوم مخالفم و مهم نیست که قبلا گفتم حاشا و کلا نمی کنم. تهران است که از یک نوشته سخنگوی وزارت خارجه در تویترش چنان به وجد می آید که روز شنبه روزنامه و سایت ها و خبرگزاری های دولتی تیتر می زنند "تبریک تولد احمدی نژاد توسط دولت آمریکا". پس آن همه غیرت خواهی چه شد. دروغ ایستادن ژیسکاردستن بالای پله های الیزه وقت ملاقات با رییس جمهور پیشین دارد راست می آید. اینکا دیگر جای سالم در روابط خارجی نمانده است و روزی روزگاری که دفتر خاطرات منوچهر متکی منتشر شود یا به دست کسی افتاد آشکار خواهد شد که چه پوستی کنده شده از سر این دستگاه سیاست خارجی.
و در مقابل این شکست ها که به قیمت بستن دهان ها و نشاندن آقای رامین بر سر مطبوعه ها قرارست با کمک تکنولوژی جدید پیروزی نمائی شود، آیا می توان پرسید چه خبرست. یا چنان که تاکنون غیرت ایران خواهی حکم کرده است نخبگان همچنان دم برنیاورند مبادا کار از این هم بتر شود. دویست میلیارد دلار – کم و بیش - تاکنون هزینه محبوبیت خریدن برای رییس دولت شده است حالا اگر کس بپرسد ذخیره ارزی دست کیست و این تغییر و انتقالاتی که آقای بهمنی از آن صحبت می کند به کدام موازین و اصول و تحت نظر کدام مقام صورت می پذیرد، آیا کار بدی است. اگر کس بگوید این همه دور زدن قانون بعدها چه بر سر این کشور خواهد آورد، یا سئوال کند که این همه جابه جائی و نشاندن حسن به جای حسین بی هیچ تخصص و تجربه ای قرارست با کشور چه کند.
اما اگر همه را بتوان به بهانه حفظ امنیت کشور تحمل کرد یک سئوال باقی می ماند آیا این همه دور زدن قانون، این همه رضاشاهی و شلاقی عمل کردن، خودکامگی نیست. این همه آشفتگی که در کارست آیا نگرانتان نمی کند.
پایان کار حاجی و خرانگوری مشهورست. هی خر انگوری خرابکاری کرد و در جای نباید آروغ زد و دم جنباند و وسط خطبه حاجی دوید و وقت اذان عربده سر داد و هزار کار بد دیگر، هر بار حاجی محسن آن را با روایتی و قصه ای و شعر درست کرد. تا شد آن چه نباید و یک روز در جمعی که برای سلام خاص به دربار شاهانه می رفتند خرانگوری مهار درید و پرید و جست زد و رفت بالای صفه ای که برای ذات مبارک گذاشته بودند و نشست جای شاهانه و شد آن چه نباید بشود.
شب که حاج محسن کله خورده و لاغر همچون مال باختگان بی تاب به خانه رفت صدای والده بچه ها بلند شد که گفت حاجی حالا این تنعم برای چه می خواستی، داشتی زندگیت را می کردی، ما راحت بودیم تو هم احترامی داشتی، هر کس ترا می خواست خرش را می فرستاد دنبالت، چرا هوس خر شخصی به سرت زد. همه گفتند به خر انگوری اعتباری نیست چرا نشیندی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر