۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

نامه ی محمد نوری زاد به میرحسین موسوی

من، همینجا، از موضع یک کوچک تر ناپیدا ، از رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران، تقاضا می کنم به یمن خاطره های خوب و صادقانه ای که از تو و پدرشریف تو دارند ، تو را ، همسرت را ، و جناب کروبی را ، از حصار بدرآورند…

به نام خالق صبح

سید سلام ،
چه خوب که می شود بدون هیچ دخل و تصرف در اوزان آسمانی آدمیان ، تو را با همین مختصر خطاب کرد :
” سید ، سلام” !
به ما بگو حال و احوال هم بندی ات چگونه است ؟ امید که به همین زودی ، بند از دست و پای تو و هم بندی ات بگسلد ، وما شما را مثل سابق ، در کنار مردم دربندخود ببینیم. و باز به امید روزی که بند از دست و پای مردم ما نیز بگسلد، و راه برای رشد مردمی که سالها از رشد ، باز داشته شده اند ، هموار گردد.
تو، سید عزیز، باید، آری باید، طعم بند را می چشیدی. و با رگ و پی ات ، با درد و داغ مردم دربند، می آمیختی .
از این پس ، هم تو ، و هم همسرت ، هرکجا اگر سخن از آزادی بگویید، و یا هرکجا از حقوق فردی و جمعی مردم سخن به میان آورید ، حتما به سمت و سویی اشاره می کنید که همانجا کانون آسیب ها و کاستی های مکرر ماست . جایی که مردم ما ، دراین سالهای پس از انقلاب ، مرتب بدان انگشت می نهاده اند و برآن تاکید می ورزیده اند و نگاه ما و شما و جهانیان را بدان سو می خوانده اند و ما و شما ، درک درستی از آن نداشته ایم . و یا بنا به مصالحی که تمامی نداشت ، از تماشای فاجعه ها رو می گردانیده ایم .
تو اما ، سیدعزیز، مگر چه می گفتی و یا چه می خواستی که از چهار اطراف ، برتو و براطرافیان تو سنگ باریدند ؟ وحضور تو را درکانون قدرت برنتافتند؟

تو می گفتی:
با رمالی و کف بینی و هاله ی نور و اوهامی چون مدیریت برجهان نمی شود کشور را اداره کرد. روزی که در “بند دو الف ” زندان اوین ، سرکرده ی رمالان دولت را به بند مجاور من منتقل کردند، من از غربت سیادت تو به گریه افتادم . تو ، افق هایی را نشان ما می دادی که از چشم ما پنهان بود .


تو می گفتی :
یک بار و برای همیشه باید از رویه ی جاری و متداول پرونده سازی ، و ورود به حوزه های خصوصی مردم دست شست . من خود شخصا در زندان اوین ، دریافتم که خندیدن به حریم خصوصی مردم ، و ورود هماره و بی دلیل و غیرقانونی به این حریم ، زنگ تفریحی است که جماعتی از ما بدان معتاد شده ایم و در آن هوا حتی تنفس می کنیم .

تو می گفتی :
دست دزدان را باید از کیسه ی مردم بیرون کشید .

تو می گفتی :
نمی شود دست یک دزد بی نشان را به ساطور قانون سپرد و دست دزدان صاحب نامی چون رییس جمهور و معاون اول او را واگشود. درزندان بودم که نامه ی آقای توکلی به رییس قوه ی قضاییه مبنی بر دزدی های کلان معاون اول رییس جمهور را دریکی از روزنامه های رسمی کشور خواندم . مگر خود من چیزی غیر از این به رییس قوه ی قضاییه نوشته بودم که من اکنون در زندان باشم و آقای توکلی درمجلس؟ این دوگانه نگری به قانون درامتداد همان یک بام و دوهوایی است که خود ما ردش را در آژانس انرژی هسته ای نشان مردم دنیا می دهیم و ناله سرمی دهیم . که : ای مردم جهان ، می بینید آمریکای جهانخوار به انرژی هسته ای ما و انرژی هسته ای اسراییل چگونه با دو رویکرد مغایر می نگرد ؟

تو می گفتی :
ورود سپاهیان ونظامیان ، طبق قانون به عرصه های سیاسی و اقتصادی ممنوع است . درست همان عرصه ای که امروزه در تعلق محوری دوستان ما بوده و هست . عقل جمعی ، درست تشخیص می داده است که اسلحه بدستان اگر به هر عرصه ای ورود کنند ، بدیهی ست که دیگران از آن عرصه ها گریز خواهند کرد . که در این ورود مسلحانه و گریز هراسناکانه ، نه سلامتی برای رفتار سیاسی ما باقی خواهد ماند و نه سلامتی در حوزه های اقتصادی ، و نه هیچ سلامتی در هیچ حوزه ای . در دوسال گذشته ، درست پیش چشم مردمان دنیا ، همین خود ما نشان همه دادیم که چگونه می شود پوست از تن قانون درید و همان پوست دریده شده را برتن هر کودن دلخواه کرد .

تو می گفتی :
وقتی با اشاره به تاریخ ، و حکومت امام علی ، رقیبان خود را بی هیچ تخفیفی در صف خوارج نهروان جا می دهیم و با همین تطبیق هردمبیل، دنیا را برسر رقیب خود آوار می کنیم ، ابتدا باید علی بودن خود را ثابت کنیم . وگرنه هرکسی می تواند بدین ریسمان آویخته از تاریخ دست ببرد و با اشاره به خوارج نهروان ، سرضرب ، جایگاه علی را برای خود بلوکه کند .

تو می گفتی :
همه در برابر قانون یکسان اند . و روی کلمه ی “همه” ، تاکید می کردی . که یعنی بدون استثنا ! ویعنی : قانون ، به رهبر و رییس جمهور و همه ی رییس ها از یک طرف ، ویک روستایی از طرف دیگر ، به یک چشم می نگرد . درست همان نگرش امام علی . و درست همان نگرشی که در قانون اساسی ما هست و ما از اساس بیرونش کشیده ایم و به قهقرایی دور و نا پیدا پرتابش کرده ایم تا کسی سراغش را نگیرد . ما با غرور بر منبرها از امام علی و آن یهودی گمشده در تاریخ یاد می کنیم که به قاضی القضات خود امام علی مراجعه می کنند و امام علی – شکست خورده – از آن محکمه خارج می شود . و در این زمان ، آنچنان هیبتی از عدالت افراخته ایم که : حتی تجسم طرح شکایت یک روستایی بی نشان و آسیب دیده ، از رهبرمان یا از رییس جمهور، یا از هر رییس صاحب نام ، خنده دار یا : کفرآمیز تلقی می شود .

تو می گفتی :
باید غبار غلیظ نشسته بر چهره ی قانون را زدود و قانون را از زیر پای مجریان قانون بدر کشید و سرجای بایسته اش نشاند .

تو می گفتی :
چهره ی مخوفی که ما و بزرگان و حکومتیان از دین پرداخته ایم ، هیچ ربطی به ذات دین ندارد . که دین ، هرچه دارد ، جز زیبایی نیست و زشتی های نشسته به چهره ی آن ، فضولاتی است که خود ما به آن افزوده ایم .

تو می گفتی :
درپیشگاه قانون ، اقلیت سنی و مسیحی و زردشتی و یهودی و حتی کافران کمونیست، همان حقوقی را دارند که اکثریت شیعه . این وعده ها را ما ، در روزهای آغازین این نظام ، به مردم خود دادیم و رای آری آنان را ربودیم و بلافاصله بعد از کسب رای ، بنای ناسازگاری با مردم خود را پی نهادیم.

تو می گفتی :
باید به روی ایرانیان آواره و قهر کرده و عبوس و عصبانی آغوش گشود و نازشان را کشید و بخاطر سالها بد اخلاقی ، از آنان دلجویی کرد و به میهن بازشان آورد . تو می گفتی : نخبگان فراوانی که به هر دلیل به ما پشت کرده اند و راهی هر کجا غیر از وطن خود شده اند ، حراج ظالمانه ی استعداد ها و سرمایه های این سرزمین بحران زده اند .

تو می گفتی :
ادبیات هتاکانه و بی شرمانه و وقیحانه و دهشتناک رسانه های ملی و حکومتی را باید روفت ، و به جای آن : ادب انسانی را برکشید .

تو می گفتی :
اگر ریسمان دزدانی چون معاون اول رییس جمهور را بگیریم و بکشیم، بزرگان و صاحب منصبانی به صحنه آورده می شوند که هم اکنون برمسندهای بظاهر زوال ناپذیر خویش آرمیده اند و سردر اموال مردم فرو برده اند . و می گفتی : به محض افشای دزدی های آنان ، بزرگان مخفی شده ، مفتضحانه از اریکه های دروغین شان به زیر می غلتند .

تو می گفتی :
عنوان و درشتی عنوان آدمها، نباید برای آنان مصونیت ایجاد کند . و می گفتی : آدمها هرچه از پله های یک مسندبالاتر می روند ، پاسخگویی و شفافیت عملکردشان باید بیشتر باشد .

خلاصه سید عزیز،
تو ازهمین ها می گفتی که طرف مقابل ، تو را برنتافت . چرا که طرف مقابل ، اتفاقا بنا برهمین ویژه خواری ها و ویژه سالاری ها داشته و دارد .از همان ابتدا هم معلوم بود که مواضع مته گون تو، و حضور نامحرم تو در خلوت غارتگری آنان، تحمل شدنی نیست.

تو می گفتی :
اگر یک شهروند بی نشان ، تقاضای حسابرسی از خلوتگاه مالی شهرداری و ادارات و وزارتخانه ها و ریاست جمهوری و آستان قدس رضوی و بنیاد مستضعفان را داشت ، نباید آن شهروند بی نشان را ، و زن و بچه و خویشاوندان او را ” پودر” کرد.

تو می گفتی :
طبق آیه های قرآن ، کشتن یک نفر بی گناه ، بمثابه کشتن همه ی مردم روی زمین است . و می گفتی : ما با قتلهای زنجیره ای ، و قتلهای بی سرو صدای دیگر، هزاران بار ، بشریت را به اسم اسلام ازپا درآورده ایم . و می گفتی : یک چنین خوی و خصلتی اگر از هر کشور و تمدنی برآید ، از ما که به شوق شهد دین خدا کام گشوده ایم ، پذیرفتنی که نیست، بخشودنی نیز نیست .

سید عزیز ، می گفتی : ما با قتلهای زنجیره ای ، و قتلهای بی سرو صدای دیگر، هزاران بار ، بشریت را به اسم اسلام ازپا درآورده ایم . و می گفتی : یک چنین خوی و خصلتی اگر از هر کشور و تمدنی برآید ، از ما که به شوق شهد دین خدا کام گشوده ایم ، پذیرفتنی که نیست، بخشودنی نیز نیست .

سیدعزیز ، گذران شب ها و روزهای حصاری را که در آن گرفتاری شماره کن و انگشت بر روزی بگذار که سرفراز ، از میان بندهای گسسته ، پای بیرون می گذاری .
سنگینی دیو سیرتی رسانه های وقیح حکومتی را برشانه های خودشان وابگذار، که آنان در ابراز فهمی که لابد از دین خدا برداشته اند ، عکس سربرهنه ی همسر تو را برصفحه ی اصلی پرده ی نقالی خود گذاردند . ما اما ، از آبشار آسمان فهم، آموخته ایم که سربرهنگی را بر: برهنگی فهم ، و بر: بی فهمی و جهلی که چهره ی کریه خود را بزک کرده ، شرف و برتری بدهیم . ما ، با خزیدن به سایه ی سلامت و درستی ایمان همسرتو ، خود را در پناه پاکی ها و شایستگی ها می بینیم . درست همان سلامتی که بسیاری از مدعیان امروزین دین از او بی نصیب و بی بهره اند .
سید عزیز،
زمان ، مرگ پدر شریف تو را به تعویق انداخت . او می توانست سه سال پیش از دنیا برود . او زنده ماند تا تو را درحصار کسانی ببیند که خود ، آنان را درسالهای تلخ و تاریک پهلوی پناه داده بود .
سرت سلامت سید،
به خودت ، به همسرت، و به مردمی که چشم به راه تو اند ، نیک بنگر! جماعتی ، به زعم خود، آبروی تو را زیر پا نهادند و برآن پای کوفتند. آنان ، نابینا تر از آنند که برکشیده شدن تو را و آبروی تو را ببینند و باور کنند .
سید عزیز،
چشم به راه توایم . همپای روزگار. که او نیز با بازی های پنهان و آشکارخود ، چشم به راه توست.
تا ده سال دیگر ، بیست سال دیگر ، بسیاری از کسانی که با فهم تو گلاویز شدند ، همچون خود تو به دیار باقی خواهند شتافت . و دنیارا ، با همه ی اطوارش ، برای آیندگان باقی خواهند گذارد . آیندگانی که بنا ندارند سربه انبان فریب فرو برند و از آن سیر بخورند . آیندگانی که برباورهای درست خانه خواهند ساخت. و بسیاری از فضولات فکری و اعتقادی امروز ما را دور خواهند ریخت . و به ناب فهم و عقل و عشق ، دست خواهند برد .

بدا به حال من ، که از همین امروز، در رکاب فهم و عقل و عشق نباشم.

من، همینجا، از موضع یک کوچک تر ناپیدا ، از رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران، تقاضا می کنم به یمن خاطره های خوب و صادقانه ای که از تو و پدرشریف تو دارند ، تو را ، همسرت را ، و جناب کروبی را ، از حصار بدرآورند.

من، همینجا، از موضع یک کوچک تر ناپیدا ، از رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران، تقاضا می کنم به یمن خاطره های خوب و صادقانه ای که از تو و پدرشریف تو دارند ، تو را ، همسرت را ، و جناب کروبی را ، از حصار بدرآورند.

فرمان آزادی شما توسط ایشان ، قطعا برمقبولیت ایشان خواهد افزود و فضا را برای گشایش هرچه بیشتر خواهد گشود. ما با هر تعدادی که داریم ، سیزده ملیون ، کمتر یا بیشتر ، مصرانه این تقاضا را به آستان رهبرمان تقدیم می داریم و ابراز بزرگواری ایشان را انتظار داریم . چرا که اصرار برتداوم حبس و حصار شمایان ، هرگز به نفع نظامی که ضرورت بقایش را شعار می دهیم نیست . انتظار ما از رهبر عزیزمان مدیریت بر بحرانی است که چون سیل به سمت ما هجوم می آورد . بحرانی که اگر صبوری اش سرآید ، نه اسلحه خواهد شناخت و نه چیزی به اسم اسلام . و قطعا همه ی ما را خواهد روفت و به دره ای بی انتها در خواهد انداخت . بحرانی که زنگ هشدارش در کشورهای منطقه به صدا در آمده است و ما متعمدانه اما نابخردانه ، با رویگردانی از عبرت پذیری ، خود را از مسیر آن بدر می بریم .
سید عزیز ،
پنجشنبه ی هفته ی گذشته ، با هزار مکافات ، و البته با همراهی و همکاری و تصویربرداری لحظه به لحظه ی حراست بیمارستان مدرس ، به دیدن مردی رفتم که سالها ، در آن رژیم و در این رژیم ، زندانی بوده است . مردی که اکنون ، نفس های پایانی عمر پرفراز وفرود خود را فرو می برد و برمی آورد .

مردی که غریبانه ، چشم بردنیای پرفریب، و فریب کاری امثال من، بسته است تا همان چشم را چند روز دیگر ، به محشری از آسمان خدا بگشاید. عزت الله سحابی ، اکنون، با نفس های پایانی عمرخود، میزان فهم ما را ، میزان شعور ما را، ومیزان درستی دین و انسانیت و آزادگی ما را به احتجاج آورده است .

مردی که غریبانه ، چشم بردنیای پرفریب، و فریب کاری امثال من، بسته است تا همان چشم را چند روز دیگر ، به محشری از آسمان خدا بگشاید. عزت الله سحابی ، اکنون، با نفس های پایانی عمرخود، میزان فهم ما را ، میزان شعور ما را، ومیزان درستی دین و انسانیت و آزادگی ما را به احتجاج آورده است .

این روزها ، چه خوب که اخبار بیماری و درگذشت یک فوتبالیست در رسانه های ما تاب خورده و همه ی حساسیت ها و حیثیت رسانه ای و مملکتی ما را متاثرساخته است. و چه بد ، که عزت الله سحابی ، بی سرو صدا، رخت از این دنیا بر می بندد، تا دنیا را ، با همه ی وسعتش ، برای ما باقی گذارد. او اگر بجای سیاست در آن دوران تاریک ، می رفت و به کار دیگری روی می برد ، با استعدادی که داشت ، امروز رسانه ها ، اخبار ضربان قلب ثانیه به ثانیه ی او را رصد می کردند . ما اما با اطلاق جاسوسی و وطن فروشی ، او را و دیگرانی چون او را فرو کوفتیم تا خود بر فراز آییم . بربالین او ، به چهره ی رنجور و فرسوده و بیمار و چشمان بی فروغ او که نگریستم، این چند جمله را از او دریافتم :
ای همه ی دنیا خواهان،
دنیا به کامتان!
من راه خویش برگزیده ام ،
و در کشاکش این راه،
بندها را ،
با مرگ خود، بریده و رفتم .
دنیا برای شما.
سیراز آن بخورید.
سخت که سیر شدید،
حالا کمی بیاندیشید.
کار سختی ست ، نه؟
به این بیاندیشید که :
مرگ شما نیز در راه است .
سید عزیز ،
زمان با شتاب ، به نفع تو و سلامت تو و سلامت راه تو سپری می شود . تو قطعا ، سرفراز فردایی هستی که : جهان هستی ، برای تو تدارک دیده است . من از این در شگفتم که : تو ، و همسرت ، در بند باشی ، و آنانی که شیر نفت بی زبان ملت ما را به جیب مبارکشان متصل کرده اند و قربته الی الله مشغول بالا کشیدن سرمایه های بی بازگشت این مردم اند ، آزادانه برسر مسندهای این کشور حسرت زده جولان بدهند و در خلوت خود به ریش ما بخندند . عجبا که ما تو را به جرم های احمقانه ای متهم کردیم و در دادگاههای تشکیل نشده محکومت کردیم و به اجرای حکم خود فرموده ی خود مان نیز اقدام کردیم . باورم براین است که سید عزیز ، بسیاری از بزرگان صاحب نام و انقلابی ما و نمایندگان ما و دستگاه قضایی ما ، در نسبت با تو و همسرت و آقایان خاتمی و کروبی و حرکت معترضانه ی مردم ، و خون هایی که به ناحق در این دوسال ریخته شد ، به آنچنان آزمونی از آزمونهای الهی در افتادند که جز روسیاهی برای آنان نمانده است . در فردایی که همین نزدیکی هاست ، ما و تاریخ و جهانیان ، تماشاگر این روسیاهی دسته جمعی خواهیم بود . و البته تماشاگر رو سپیدی شمایان . صبور باش دوست ما . صبور .

من از این در شگفتم که : تو ، و همسرت ، در بند باشی ، و آنانی که شیر نفت بی زبان ملت ما را به جیب مبارکشان متصل کرده اند و قربته الی الله مشغول بالا کشیدن سرمایه های بی بازگشت این مردم اند ، آزادانه برسر مسندهای این کشور حسرت زده جولان بدهند و در خلوت خود به ریش ما بخندند . عجبا که ما تو را به جرم های احمقانه ای متهم کردیم و در دادگاههای تشکیل نشده محکومت کردیم و به اجرای حکم خود فرموده ی خود مان نیز اقدام کردیم .

سید ، سرت سلامت و آسیب از تو دور . ما و همه ی مردم ، چشم به بیت رهبرمان می دوزیم تا به یک اشاره ی حضرت ایشان ، راه آزادی بر شمایان گشوده شود . گرچه چشم ما ، پیشتر به آسمان خداوند است . تا مگر ما را از بارش برکاتش متنعم سازد . که سرزمین فلک زده ی ما ، امروز، بیش از هر زمان دیگر، به این برکات محتاج است . آیا رهبر گرامی ما صدای ما را می شنوند؟ این ما ییم و فریاد تقاضامندی ما . ما مگر چند نفریم ؟ حداقل سیزده ملیون نفر. و جمعیتی به کثرت تاریخ . و آرزوهایی که برای برآورده شدن پای می کوبند . آیا ما همین امروزها خبر خوبی از بیت ایشان خواهیم شنید؟
آیا رهبر گرامی ما صدای ما را می شنوند؟ این ما ییم و فریاد تقاضامندی ما . ما مگر چند نفریم ؟ حداقل سیزده ملیون نفر. و جمعیتی به کثرت تاریخ . و آرزوهایی که برای برآورده شدن پای می کوبند . آیا ما همین امروزها خبر خوبی از بیت ایشان خواهیم شنید؟

خدایا خامنه ای ما را محافظت کن . ما به مهربانی او بیش تر نیازمندیم .
با احترام و ادب : محمد نوری زاد ۵/۳/۹۰
.

."

۱ نظر:

به نام خدای ابوذر گفت...

دروووووووود

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم !

هیچ گردش و نیرویی نیست جز بواسطه ی خداوند بلند مرتبه و بزرگ !