۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

سیدمحمدرضاخاتمی: آقایان! آنچه در آن شنا می‌کنید مرداب است

ما به شنود هم به عنوان سند راضی هستیم؛ چرا ارائه نمی کنید؟

محمدرضا خاتمی در واکنش به گزارش کمیسیون اصل نود که دو روز پیش در صحن مجلس قرائت شد با بیان این که آنچه از این گزارش سراپا دروغ بر می آید التماس به ملت است که ادعاهای بی اساس و مکرر و اتهامات خسته کننده آنها را باور کنند، گفته است: ای کاش کسی به این خود را به خواب زدگان می فهماند که هر چه بیشتر بر این طبل تنافضات بکوبید مردم بیشتر از عمق ترس و واهمه ای که سراسر وجودتان را گرفته است آگاه می شوند.

نایب رییس مجلس ششم در این نامه با یادآوری این که این کمیسیون برای این درست شده است که آخرین پناهگاه مردم در برابر ظلم و حق کشی احتمالی حاکمان باشد، آورده است: شما تکلیف مردمسالاری را با این رفتارهای خود یکسره کرده اید و در آن بحثی نداریم. اما با این رواج فساد و دروغ و تهمت و خشونت وبی اخلاقی آن هم در بالاترین سطوح حکومت باید گفت “لکم دینکم و لی دین”.

به اعتقاد دبیر کل سابق جبهه مشارکت ایران اسلامی آنچه در این گزارش آمده است تکرار ادعاهای کیفرخواست نویسان تابستان ۸۸ است که با برگزاری دادگاههای آنچنانی هم نتوانستند آن را ثابت کنند و رد شد. اینک گویا همان ها ماموریت یافته اند که انشایی دیگر بنویسند و به نامی دیگر منتشر کنند.

وی تاکید کرده است که اگر سندی هست لطفا منتشر کنید و الا برای نجات خود تخریب دیگران چاره ساز نخواهد بود.

محمدرضا خاتمی در بخشی دیگر از این نامه پرسیده است: آیا با خود فکر کرده اید چرا هرکس که شما با او در افتاده اید محبوبیت بیشتری در بین خلائق پیدا میکند و چرا زندانیان سیاسی شما امروز قهرمان و الگوی نسل جوان شده اند؟ صادقانه می گویم که آنچه در آن شنا میکنید مرداب است و هرچه بیشتر دست و پا بزنید بیشتر در آن فرو می روید.

این فعال سیاسی در انتها خطاب به اصلاح طلبانی که در مجلس خود را برای انتخابات آینده آماده و استدلال می کنند در مجلس آینده مفید واقع خواهند شد برای نجات کشور و از حجم خرابکاریها خواهند کاست گفته است: اینک این گوی و این میدان. اگر خود را اصلاح طلب می دانید این گزارش حیثیت، اعتبار و هویت شما را هدف گرفته است . دستی بلند کنید. فریادی بر آرید. نطقی، مصاحبه ای، اخطاری، تذکری… لااقل ار محافظه کاران منصف عقب نیفتید و نترسید از رد صلاحیت شورای نگهبان بلکه بترسید از رد صلاحیت خود توسط مردمی که از این همه دروغ و فریب به تنگ آمده اند.

متن کامل این نامه به گزارش نوروز به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

کمیسیون اصل نود قانون اساسی مجلس شورای اسلامی گزارشی در باره حوادث انتخابات سال ۸۸ تهیه و در مجلس فرمایشی هشتم خوانده است که نه تنها نمی تواند هیچ اثری در رفع گرفتاری خود ساخته جناح حاکم داشته باشد بلکه بیش از هر چیز نشانه قبول شکست استراتژی سرکوب و هیاهو و ارعاب می باشد. آنچه از این گزارش سراپا دروغ بر می آید التماس به ملت است که ادعاهای بی اساس و مکرر و اتهامات خسته کننده آنها را باور کنند.

اما این گزارش بهانه ای است برای من تا پاسخی مختصر به دروغ پردازیها و توهمات ایران بر باد ده بدهم. نه از آن جهت که این گزارش حاوی هیچ حقیقتی باشد بل از آن جهت که در تاریخ ثبت شود تا آیندگان بدانند چگونه دستاورد شهیدان انقلاب اسلامی به تاراج رفته است. و من از این جهت خود را بیش از هر کس محق در این پاسخگویی می دانم که هم نماینده مجلس بوده ام و هم عضو کمیسیون اصل نود، هم عضو جبهه مشارکت هستم و هم فعال در جریان اصلاح طلبی، و بالاخره نسبت من با آقای خاتمی که ناجوانمردانه و به رسم معهود این دوران رو به پایان مورد اتهام واقع شده است، و همه اینها ایجاب می کند که چند جمله ای بنویسم اگر چه میلیونها انسان معترض صبورانه بغض خود را فرو می خورند البته نه برای همیشه و اینان باید بدانند که “این بیشه گمان مبر که خالی است”.

نکته اول:

باید پرسید کمیسیون اصل نود قانون اساسی در این ماجرا چه محلی از اعراب دارد؟ این کمیسیون برای این درست شده است که آخرین پناهگاه مردم در برابر ظلم و حق کشی احتمالی حاکمان باشد. کسانی که قانون اساسی را می نوشتند به خوبی می دانستند که ممکن است همه ارکان دادرسی عادلانه در کشور در معرض تطاول قدرتمندان حاکم قرار گیرد و لذا بر آن شدند تا با ابداع این نهاد در مجلس که منبعث از نمایندگان واقعی مردم میتواند باشد و کمترین تاثیر را از قدرت دارد پناهگاهی برای مردم از همه جا رانده بنا نهند. این کمیسیون طبق آیین نامه های آن باید به شکایاتی رسیدگی کند که از سوی مردم و به طرفیت بخشی از حکومت واصل شده است. در موضوع انتخابات اگر کمیسیون امنیت ملی یا قضایی و یا حتی مثلا کمیسیون عمران به بهانه آتش گرفتن زباله ها در خیابان های تهران گزارشی می داد شاید قابل توجیه بود، ولی اینکه آقایان کمیسیون اصل نود شکایات متعدد قربانیان انتخابات را نادیده بگیرند و یکسره به تکرار ادعاهای مسببین این حوادث بپردازند نه تنها موجب شگفتی بلکه بدعتی تازه است. شاید هم علت این باشد که با این وضع مملکت دیگران زودتر فهمیده اند که نباید هیزم کش دوزخی باشند که خود اولین قربانی آن هستند.

نکته دوم:

می گویند به خواب رفته را می توان بیدار کرد. اینک قریب سه سال از حوادثی می گذرد که به قول آقایان در دو سال پیش در چنین ایامی مرگ آن را جشن گرفتند. پس چرا هنوز سرتاسر گفتار و نوشتار آقایان مملو از حقد و کینه و حسادت و توهین و افترا است که نثار هر کس می شود که با آقایان نیست؟ ای کاش کسی به این خود را به خواب زدگان می فهماند که هر چه بیشتر بر این طبل تنافضات بکوبید مردم بیشتر از عمق ترس و واهمه ای که سراسر وجودتان را گرفته است آگاه می شوند. شاید شما از موسوی و کروبی یا خاتمی و هاشمی یا مجمع و سازمان و جبهه نترسید اما از ملتی می ترسید که دیگر شما را قبول ندارد. ملتی که به خوبی آگاه شده است از قبل حکمرانی شما چه چیز نصیبش شده است. شما مانند آن کس که برای فرار از ترس در سیاهی شب آواز می خواند زیر آواز زده اید.اگر غیر از این بود به کسانی که آنها را مرده می پندارید به اندازه دفاع از خود در برابر سیل اتهامات بی اساس، مجال می دادید. اصلا اجازه می دادید که زندانیان بی گناه پس از ۳۵ ماه از زندان انفرادی به در آیند و یا اجازه تماس تلفنی یا ملاقات حضوری داشته باشند. این کارها که چیزی جز اجرای قانون مصوب خودتان نیست را نمی کنید زیرا می دانید خود را در چه دامی گرفتار کرده اید. می دانید مردم را از دست داده اید. پس راحت تر آنکه صورت مسئله را پاک کنید تا اینکه به فکر راه حلی برای نجات کشور که نه، حد اقل نجات خود باشید.

نکته سوم:

آنچه در این گزارش آمده است تکرار ادعاهای کیفرخواست نویسان تابستان ۸۸ است که با برگزاری دادگاههای آنچنانی هم نتوانستند آن را ثابت کنند و رد شد. اینک گویا همان ها ماموریت یافته اند که انشایی دیگر بنویسند و به نامی دیگر منتشر کنند.حال اگر به فرض محال رسیدگی به این موضوع را در صلاحیت این کمیسیون هم بدانیم ، روند کاری باید بررسی اتهامات با حضور اطراف موضوع باشد و همه می دا نیم که چنین چیزی اصلا واقع نشده است. علت هم معلوم است چون اصلا سند و مدرکی وجود ندارد . پس چه بهتر که به تکرار اتهامات واهی بپردازند وباانتشار یک بیانیه سیاسی یک گروه مخفی علیه رقیب، خود را راضی نگه دارند.

نکته چهارم:

در این گزارش مکررا از اسناد و مدارکی صحبت می شود که متقن ترین آن اعترافات است که ارزش آن حداقل در باره دیگران از سوی رهبری بیان شده است ولی باز هم از سوی ولایت مداران مکرر به آن استناد می شود و البته چاره ای هم نیست چون اگر این هم نباشد دیگر چیزی برای عرضه در اختیار آقایان نیست. الان قریب سه سال از آن حوادث می گذرد و از روز اول همواره از این اسناد صحبت شده است اما دریغ از یک مدرک محکمه پسند. ما حتی به شنود هم راضی هستیم هر چند شنود هیچ ارزش حقوقی ندارد. آقایان که این دنیا را محضر خود کرده اند و حتی در سراپرده خصوصی یار و اغیار سر و گوشی دارند ،نمی توانند از این طریق هم کوچکترین دلیلی برای اثبات ادعاهای خود ارائه کنند.شما که هرروز پهباد می نشانید و جاسوس می گیرید وریگی تروریست به اسارت در می آورید چگونه در این دو سال و اندی نتوانسته اید حتی یک سند معتبر ،تکرار می کنم حتی یک سند معتبر، برای این همه ادعای ریزو درشت خود ارائه کنید؟ آیا گمان برده اید چنین ادعای گزافی را تنها به صرف گفتن وجود اسناد ثابت شده می توان به خورد مردم داد؟ و آیا اینکه سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی چنین می گویند و چنین می نویسند برهان قاطع شما است؟ شما هم که خوب می دانید همه این ماجرا برای آن بوده است که در این بزنگاه تاریخی از شر مزاحمین چند دهه خود خلاص شوید، ونمی خواهید بپذیرید که مردم این بار همه آن سناریو را نقش بر آب کرده اند. مردمی که خوب می فهمند و می دانند و فریب تبلیغات شما را نمی خورند.

برادران عزیز، آیا گمان می کنید با خطابه و هیاهو و داستانسرایی می توان به جایی رسید؟ آیا با خود فکر کرده اید چرا هرکس که شما با او در افتاده اید محبوبیت بیشتری در بین خلائق پیدا میکند و چرا زندانیان سیاسی شما امروز قهرمان و الگوی نسل جوان شده اند؟ صادقانه می گویم که آنچه در آن شنا میکنید مرداب است و هرچه بیشتر دست و پا بزنید بیشتر در آن فرو می روید.

نکته پنجم:

در بخشی از گزارش به سفرهای خارجی آقای خاتمی اشاره شده است. این بخش که تنها چند جمله است احیانا با هماهنگی قبلی در بوق و کرنا شده است و چنین بر می آید که شاید تنها هدف این گزارش همین چند جمله بوده است. باز علت روشن است. این افراد به درست یا غلط آقای خاتمی را سلسله جنبان اصلاحات و مردمسالاری در دوره جدید تاریخ کشور میدانند و باید هر روز حقد و کینه خود را نسبت به او به نوعی ابراز دارند. البته این دروغپردازیها چیزی از شان آقای خاتمی کم نمی کند که اگر هم بکند بیشتر خود آقایان ضرر میکنند که امکان هرگونه اصلاح داخلی را بلاموضوع می کنند، فارغ از اینکه این شیوه و منش خاتمی است که می تواند حتی در این شرایط ملتهب پلی بسازد بین حاکمیت و مردم اگر که واقعا قصد اصلاح داشته باشند. اما آنچه در باره محتوای این بخش باید گفت این است که همانند سایر بخشها بکلی کذب و دروغ است و باز به اسنادی تکیه می شود که وجود خارجی ندارد و لذا قابل ارائه هم نیست. همه می دانند سفرهای آقای خاتمی با اطلاع نظام بوده و در همه ملاقاتها هم نمایندگان وزارت خارجه حضور داشته اند. حال اگر سندی هست لطفا منتشر کنید و الا برای نجات خود تخریب دیگران چاره ساز نخواهد بود.

نکته ششم:

در بخشی دیگر از گزارش به تکرار ادعاهای کیفرخواست نویسان در باره انقلاب مخملی پرداخته شده است. این قسمت هم بی سند و طبعا بی اعتبار است. در این بخش، از جمله به سند تاملات راهبردی جبهه مشارکت استناد شده است که پیشتر، متن کامل آن منتشر و در دسترس است. جبهه مشارکت در تابستان سال ۸۸ در پاسخ به کیفرخواست کذایی، پاسخ مفصل خود به این بخش را منتشر کرد که آن هم در دسترس همگان است. در این جا باید به این مختصر بسنده کرد که این سند همانگونه که از اسم آن بر می آید مجموعه اندیشه های افراد حزب و حتی در خارج حزب است که به اعتبار اندیشه قابل احترام است و برای تصویب نهایی در ارکان حزب در حال رسیدگی بوده است. ظاهرا این آقایان هم مانند کیفرخواست نویسان چون به هیچ عمل جرمی از سوی اصلاح طلبان و به ویژه جبهه مشارکت دست نیافته اند به محاکمه اندیشه پرداخته اند و تازه آن هم بر اساس برداشتهای انحرافی و باژگونه ای که از یک متن با زبان فارسی داشته اند. هرچند بسیار بعید می دانم حتی یکی از اعضای کمیسیون آن را کامل خوانده باشد.

آیا بهتر نبود آقایان برای جبران اشتباهات خود آسمان ریسمان نکنند و از هر وسیله ای برای رسیدن به هدف بهره نگیرند و به سادگی قبول کنند که عده ای در این کشور هستند که با انقلاب و نظام و اسلام مشکلی ندارند بلکه منتقد شیوه حکمرانی آنها هستند که فوج فوج جوانان را از دین خدا و از کشتی طوفان زده انقلاب خارج می‌کند. کسانی هستند که با ابزارهای قانونی از جمله انتخابات می خواهند این شیوه حکمروایی را تغییر دهند.

نکته هفتم:

سخنی هم با اصلاح طلبان عزیز در مجلس که خود را برای انتخابات آینده آماده می کنند دارم. استدلال شما برای حضور در مجلس آینده این است که مفید واقع خواهید شد برای نجات کشور و از حجم خرابکاری‌ها خواهید کاست. اینک این گوی و این میدان. اگر خود را اصلاح طلب می دانید این گزارش، حیثیت، اعتبار و هویت شما را هدف گرفته است . دستی بلند کنید. فریادی بر آرید. نطقی، مصاحبه ای، اخطاری، تذکری… لااقل از محافظه کاران منصف عقب نیفتید و نترسید از رد صلاحیت شورای نگهبان بلکه بترسید از رد صلاحیت خود توسط مردمی که از این همه دروغ و فریب به تنگ آمده اند.

و کلام آخر،

همواره گمان می کردیم مردمسالاری دینی یعنی همان دموکراسی که در جهان مرسوم است به اضافه دین داری و معنویت و اخلاق و به همین جهت آرمانگرایانه گمان می کردیم مدینه فاضله ای خواهیم ساخت که چشم جهانیان را خیره خواهد کرد. مردمسالاری که در آن پاک دست ترین، راستگو ترین، سالم ترین، با اخلاق ترین و مهربان ترین انسانهای آن سرزمین بر ما حکومت خواهند کرد. شما نیک بدانید که هر حکومتی که بیشتر زندانی سیاسی داشته باشد از مشروعیت کمتری برخوردار است. هر حکومتی که از تجمع مردم ولو در حد مجالس مذهبی بترسد پشتوانه مردمی کمتری دارد. هر حکومتی که متفکران و روشنفکران را دشمن بداند علنا اعلام می کند که از بعد نظری به بن بست رسیده است، و بالاخره هر حکومتی که نتواند یک انتخابات آزاد، رقابتی، سالم و منصفانه برگزار کند قطعا با تجمعات خیابانی سازمان داده شده نمی تواند برای خود مشروعیت بخرد.

شما تکلیف مردمسالاری را با این رفتارهای خود یکسره کرده اید و در آن بحثی نداریم. اما با این رواج فساد و دروغ و تهمت و خشونت وبی اخلاقی آن هم در بالاترین سطوح حکومت باید گفت “لکم دینکم و لی دین”

والسلام علی من التبع الهدی

فریاد ابوالفضل قدیانی از اوین؛ جانمان را برای انقلاب نگذاشتیم که امروز بر کشور سلطنت کنند

دو روز پس از اعلام محکومیت تازه ابوالفضل قدیانی، فعال سیاسی و مبارز دوران ستمشاهی به تحمل سه سال حبس دیگر، وی در نامه ای که از زندان اوین به کلمه ارسال کرده، بار دیگر وضعیت موجود کشور را به نقد کشید.

ابوالفضل قدیانی اولین بار در دی ماه ۸۸ بازداشت و به اتهام توهین به رییس دولت به یک سال حبس محکوم شده بود. این مبارز دوران ستمشاهی که ۴ سال در زندان های ساواک شکنجه شده و مقاومت کرده بود، دو ماه پیش در دادگاهی که در شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب برایش تشکیل شده بود، شرکت نکرده و آن را غیر قانونی خوانده بود.

عضو ارشد و دربند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با ارئه‌ی لایحه ای گفته بود دادگاه سیاسی باید علنی و با حضور هیئت منصفه باشد، بنابراین دادگاه غیرقانونی و مجری آن مجرم است. این دادگاه چند روز پیش وی را به تحمل سه سال حبس دیگر(به اضافه یکسال حبس قبلی)محکوم کرد.

متن کامل نامه ابوالفضل قدیانی زندانی ۶۶ ساله که توسط یاران گمنام جنبش سبز در زندان اوین در اختیار کلمه قرار گرفته است به این شرح است :

بسم الله الرحمن الرحیم


تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین (سوره قصص آیه ۸۳)

این سرای آخرت از آن کسانی است که در زمین برتری طلبی نمی کنند و سلطه طلب نیستند و در زمین فساد به پا نمی کنند و عاقبت از آن پرهیزگاران است.

این روزها مقارن است با دومین سالگرد عاشورای خونین حسینی جنبش سبز ایران(ششم دی ماه) و نیز اردوکشی خیابانی اصحاب استبداد در روز نهم دی ماه که سراسیمه و بنابر سنتی یزیدی، چندی پس از قلع و قمع آزادی خواهان و حق جویان به دستور مستبد حاکم به خیابان ها آورده شدند تا پا بر خون بنا حق ریخته عاشوراییان گذارده و مداحی اربابشان را کنند.

اما صحنه گردان ناشی این نمایش که البته طبق معمول پیش از هرکس هنرمندانه به کرده خویش می خند و داد سخن در مدح و ثنای آن سر می دهد، این حماسه خویش پردخته را یوم الله نام نهاده و بر آن است که از این غده پوسیده برای عریانی تن پادشاه، قبایی بدوزد و مشروعیت از دست رفته را به بزرگداشت این به اصطلاح یوم الله چاره ای اندیشد. غافل از آنکه حاصل بر هم زدن این ملغمه چیزی جز آن نیست که بوی تعفن تفرعن مشام هر آزاده و وجدان بیداری را بیش از پیش می آزارد و افاقه ای به حال روزگار رو به افول استبداد نمی کند.

از وفور مدح ها فرعون شد

کن ذلیل النفس هونا لاتسد(سوره فرقان، آیه ۶۴)

اگر استبداد امروز ایران آن مقدار حقیر است که قصد کرده سالروز هلهله فریب خوردگان و مزدورانش را بر سر قربانگاه حق جویی و آزادگی رابه روزی همچون هنگامه تاجگذاری شاهان بدل سازد، پس بهتر آنکه او را در جشن نمایش‌اش یاری داده و به قدر وسع و تکلیف خویش، گوشه ای از سیمای استبداد و استکبار وی را نمایان سازد که مولای متقیان و امیر قافله‌ی حق فرموده: «ما شککت فی الحق مذاریته: از آن زمان که حق را شناختم در آن گرفتار شک و دودلی نشدم.»

و این تکلیف بر افرادی چون من که جوانی خویش بر سر مبارزه با استبداد شاهنشاهی گذاشته و با امید بازستاندن حق جمهور مردم در اداره کشورشان در انقلاب اسلامی شرکت جسته و به شکل گیری نظام جمهوری اسلامی یاری رسانده ایم سنگین تر است. بنابراین امروز که چهره نکبت بار استبداد سلطانی بار دیگر آشکارا در این مملکت رخ نمایی کرده و بر حیات و ممات ساکنان آن حکومت می کند، نمی توان در برابر آن سکوت کرد و دم نیاورد. و از همین بابت است که اینک از زندان اوین این فریاد را بر می آورم.

باری من و امثال من در راه پیروزی انقلاب جان، مال و آزادی خویش را نگذاشته ایم که سه دهه بعد آقای علی خامنه ای اینگونه بر کشور سلطنت کند.

ملت ما از مشروطه تا انقلاب اسلامی آن همه رنج نکشید تا امروز فردی به نام ولایت فقیه قانون را در تمامی مراتب به بازیچه ای برای اعمال قدرت مطلقه خویش بدل سازد.

خیال مستبد امروز ایران این است که آرای این مردم در تعیین سرنوشت شان-که بی شک جلوه همراهی دست خداوند را باید در آن جست- اکنون برگه های قماری شوم در دست اوست، و حاشا که در برابر این خیال واهی لحظه ای کوتاه بیاییم، که به‌فرموده رسول اکرم :«افضل الجهاد کلمه حق عندالسلطان الجائر»

به مانند هر سلطان جائری، زندان، حصر، و خفه کردن هر بانگ مخالفی در صدر سیاست های مملکت داری رهبری قرار گرفته است و از این رو هرکس نگاه چپ به این مقام داشته باشد از یک شهروند عادی یا یک دانشجوی جوان تا صاحب منصبان پیشین نظام و یا حتی مجیز گویان دیروز بارگاه که امروز جریان انحرافی نام گرفته، بایستی طرد شده و زبان شان قطع شود.

البته شاید در نظر ایشان، با قدرت مطلقه ای که در دست دارند حبس مخالفان و نه سلب حیات آنان، حاصل لطف ملوکانه باشد، اما واقعیت آن است که این استبداد از تمام توان و بنیه خود برای سرکوب و بسط خفقان بهره می جوید و از هیچ خشونتی دریغ نمی ورزد، اما آنچه مانعی بر سر راه سرکوب افزون تر است، اولا خوف اوست و ثانیا آگاهی و مقاومت گسترده وسیع مردم در برابر وی است.

به گمان من درصدر جرائم رهبری، اعمال استبداد در کشور است و هر جرم و جنایت دیگری را باید پس از این فقره در شمار آورد، چرا که اگر ایشان مسوولیت جنایاتی همچون شلیک گلوله جنگی در معابر عمومی به شهروندان معترض حاضر در یک راهپیمایی مسالمت آمیز و آنچه از شکنجه و تجاوز بر سر پیر و جوان این مردم در کهریزک و یا سایر بازداشتگاههای پیدا و پنهان امنیتی و انتظامی آورده است، منتسب به فعل ماموران خویش سازد، استبداد جرمی است که او خود مباشرتا مرتکب شده است و به هیچ روی قابل انکار نیست.

قبضه کردن قدرت و قایل شدن حق مطلقه‌ی ابدمدت برای خود در اداره امور مملکت ایران، عملا مقابله با خواست تاریخی ملتی است که لااقل در یکصد و پنجاه سال گذشته، در جهت نفی استبداد و سلطنت مطلقه دمی از پای ننشسته اند، این تقابل نه تنها جرمی نابخشودنی که خیانتی آشکار نیز در حق آرمان ها و منافع ملی است.

البته این جرم وجه گناه آلود دیگری نیز دارد که همانا استبداد به نام دین خداست که به قول علامه نائینی در تنبیه‌الامه استبداد دینی به مراتب ویرانگرتر از استبداد غیردینی است.

معمول است که مجرمان و گناهکاران را دعوت به عبرت از سرنوشت همقطارانشان کنند، اما چه می توان گفت هنگامی که وقاحت مجرمانه آنچنان شدت می یابد که بزهکار خود در ردیف اول مدعیان قرار می گیرد، و این مثال امروز موضع رهبری است در مواجهه با خزان مستبدان خاورمیانه و بهار دمکراسی در این منطقه.

در حالی که بهار عربی کاملا شبیه جنبش سبز مردم ایران است که علیه دیکتاتوری به پاخاسته اند و فریاد آزادی سر می دهند، مستبدان حاکم بر ایران آن قیام های ملی را به خود نسبت می دهند و به گونه ای تاسف بار داد سخن در مدح آنچه بیداری اسلامی می نامند، سر می نهند. با آنکه شخص رهبری به خوبی می داند که ماهیت حقیقی نهضت فراگیر امروز در خاورمیانه ضد استبدادی است، با این وجود لحظه ای با این پرسش ساده خلوت نمی کند که: چه تفاوتی است میان من و حسنی مبارک، یا سرهنگ قذافی و چرا استبداد در مصر و لیبی نامبارک و مذموم است و در ایران و سوریه ستودنی است؟

مگر نه اینکه در این کشورها نیز مجالس قانونگزاری با برگزرای انتخابات فرمایشی بر سر کار آمدند و منویات رهبر ابدمدت را انشا و صورت بندی قانونی می کردند؟ آیا آن ساقط شدگان همچون ایشان زندان و اسباب سرکوب نداشتند؟ البته پاسخ اظهار من الشمس است: تفاوتی در کار نیست، آسیاب به نوبت!

چند حرف و طمطراق و کار و بار/کار و حال خودبین و شرم دار

چند دعوی و دم باد و بروت/ای ترا خانه چو بیت عنکبوت

خودکامگی ام المفاسد است و این عمده فسادی است که یک کشور را به قهقرا و نگونبختی می کشاند. این که امروز در دوره دولت و مجلس مطلوب و منتخب آقای خامنه ای براساس گزارش دستگاه قضایی منتسب به وی بزرگترین فسادمالی تاریخ رقم می خورد و عملا دولت دست نشانده ایشان در قامت دزدان سرگردنه و همچون مهاجمان مغول و تاتار به غارت بیت المال این ملت مظلوم سرگرم است، علت آن را باید در استبداد مقام رهبری جستجو کرد. اینکه کرامت شهروندان ایرانی در بسیاری از کشورهای خدشه دار می گردد و رفتارهایی به دور از شان این ملت صلح طلب و خوشنام در مبادی ورودی کشورها در برابر اتباع ایرانی صورت می گیرد و اتهام های ناروا به آنها نسبت داده می شود نتیجه چیست؟ جز اینکه در ابتدا حیثیت و ارزش انسانی ایرانیان در کشور خودشان توسط دستگاه حکومتی به هیچ انگاشته می شود.

اینکه امروز تحریم های گسترده و سایه شوم جنگ، اقتصاد این کشور را به سوی اضمحلال برده و ترکتاری سران سپاه مجالی برای کسب و کار و فعالیت اقتصادی آزادانه و مستقل مردم عادی باقی نگذاشته حاصل چیست جز خودکامگی شخص رهبری در عرصه های مختلف حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران؟

این تحقیر و خفت ملی که ایران در صحنه بین المللی دچار آن شده است و به عنوان مثال کشتی های ما جرات برافراشتن پرچم ایران را نداشته و هر روز در آبهای بین المللی پرچم عاریتی یکی از کشورهای ذره ای را بالا می برند، دستاورد حکمرانی مستبدانه در ایران است، حال اگر آقای خامنه ای سرخوش از ساخت ناوشکن جنگی به دنبال دزدان دریایی در خلیج عدن است، اینها جز هدر دادن منابع ملی چه منفعتی برای ملتی دارد که حتی حق ندارد بداند درصد بیکاری اش واقعا چقدر است؟ و یا در زیر بار تورم چند درصدی کمر خم می کند؟

رسانه های دروغ پرداز که در واقع خواب گذران بارگاه سلطان اند هر روز به روال ارباب شان از خباثت دشمن می گویند و برای نقض حقوق بشر در اروپا و آمریکا نوحه سرایی می کنند و چماق تحریم و تهدید نظامی را بر سر افکار عمومی می کوبند آیا شجاعت دارند که تنها یکبار حقیقت را رک و پوست کنده به مخالفان خود بگویند که در حال حاضر دشمن اول این آب و خاک شخص رهبری و سیاست های نابخردانه اش است؟

صاحبان قدرت که این روزها پا در تدارک انتخاباتی صوری و نمایشی در جهت اثبات ادعای مشروعیت شان هستید اگر واقعا بر این باورند که رهبرشان محبوب ترین چهره در نزد مردم است و ملت در لیبک به او به سوی صندوق های رای خواهند شتافت برای سنجش این ادعا یکبار هم که شده به حق تضمین شده ملت در اصل ۲۷ قانون اساسی گردن نهند و با آزاد ساختن رهبران شجاع و مقاوم جنبش سبز اعتراضی آقایان موسوی و کروبی بنگرند که چگونه سیل مشتاق میلیونها ایرانی آزادی خواه در خیایان ها جاری شده و فاتحه استبداد را می خوانند. این کمترین خواسته ای است که ما از رهبری داریم که در خطبه های نمازجمعه اش با توسل به ترفندهای گوناگون قصد دارد خود را حاکمی دمکراتیک معرفی کند.

البته از آنجا که رهبر کنونی ایران شجاعت در اختیار قرار دادن چنین فرصتی را به مخالفان خود ندارد باید انتظار آن را داشته باشد که مردم تحت ستم از هر فرصت و روزی برای ابراز مخالفت با او بهره بگیرند: بی گمان همانگونه که انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و حوادث پس از آن تا به امروز به عرصه ای برای بیان این مخالفت بدل شده است، تحریم یکپارچه و فعال انتخابات مجلس نهم که انتخاباتی غیرقانونی است، نیز مجالی خواهد بود برای نشان دادن بی اعتباری و عدم مشروعیت نظام کنونی که نه جمهوری است و نه اسلامی و نیز بی اعتباری عالی ترین مقام آن.

آقای خامنه ای در بخشی از سخنرانی خود در کرمانشاه پرسش هایی را مطح کرد که به جاست در این مجال با صراحت به این سوالات پاسخ داده شود. در این سخنرانی گفته شد: آیا نظام روزی پیر و از کار افتاده خواهد شد؟ آیا راهی برای جلوگیری از فرسودگی وجود دارد؟ و آیا اگر این وضع پیش آمد راه علاجی وجود خواهد داشت؟»

پاسخ من به این پرسش این است:

آری! اعمال استبدادی و خودکامگی از سوی جنابعالی، نظام بر آمده از انقلاب اسلامی را به فرسودگی و آستانه فروپاشی کشانده است، اگر در پی راه و علاج هستید چاره کار در تغییرساختار ریاستی به پارلمانی و یا تغییرات صوری دگر نیست، بلکه علاج کار در این کشور در آن است که جنابعالی از این قدرت دست کشیده، عشق به قدرت را از دل بیرون کنید و از سرراه این ملت مظلوم و جمهوری اسلامی کنار روید.

و در نهایت همگی به یاد داشته باشیم که بر خلاف هر آنچه از قلت ونازکی می شکند ظلم و جور از فربه گی هرچه بیشتر فرو می پاشد.

جهد فرعونی چو بی توفیق بود هرچه او میدوخت آن تفتیق بود

ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب

ابوالفضل قدیانی

بند ۳۵۰

دیماه ۱۳۹۰

بیداری یا بیماری اسلامی؟

شانزدهمین نامه محمد نوریزاد به رهبر جمهوری اسلامی ایران با عنوان “بیداری یا بیماری اسلامی؟” منتشر شد.

به گزارش تحول سبز، در این نامه که در سایت رسمی محمد نوریزاد منتشر شده آمده است: “درفاصله ی میان شما و این مردم، وسعتی از بی اعتمادی به ما و شما و بی اعتمادی به قانون و علم و ایمان وعاطفه برنشسته است. حالا خودِ جناب شما بفرمایید آیا مردمان مصرو تونس و لیبی، حسرتناک این هستند که ازهمین حالات جاریِ ما الگو بگیرند؟ وبشوند آنچه که ما اکنون هستیم؟اگر که خوب بنگریم خواهیم دید: درهمه ی این کشورهایی که مردمانشان دست به شورش زده اند و می زنند، برآمدن حاکمان درسالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکمیتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجامیده است. عجبا که رد پای تک تک این عارضه های مشترک، درمیان ما نیز قابل رؤیت است. یعنی جمهوری اسلامی ایران را نیز می توان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای این تجویز کرد.”

متن کامل نامه شانزدهم نوریزاد به رهبری در پی می آید:

سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنه ای
می دانم به کبوتران، چشمی از مهردارید. این پرنده ی نمکین، از دیرباز با انسانِ تاریخ درآمیخته است و به او این اجازه را داده تا به بهانه ی تماشای او، به پرواز و به آسمان بنگرد. کیست که کبوتران را دوست نداشته باشد؟ بویژه آنکه دوتا دوتا لب پنجره ای یا بام خانه ای یا شاخه ی درختی بنشینند و بغبغو بکنند و صدای گفتگویشان را به گوش ما وشما برسانند. چه خوب اگر پرده ها پس می رفت و بضاعتِ شنوایی ما فزونی می گرفت و ما مفهوم پچپچه های آنان را شنود می کردیم. آنجا که یکی به دیگری می گوید: خواهر؟ ودیگری پاسخ می دهد: جان خواهر. اولی ادامه می دهد: این آقا سید علی را می بینی که دارد قدم می زند؟ به نظر تو اگر می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، باز از سرخیرخواهی و دلسوزی دیگران درمی گذشت و به راهی که می رود اصرار می ورزید؟

رهبرگرامی،

چندی پیش پیاده ازجایی می گذشتم. صدای حزن آلود مردی که از بلند آوازگیِ فریدون می خواند، مرا به حلقهی مردم پیوست. درمیان حلقه، مردی ساز می نواخت و پسرک سرتراشیده ای می رقصید. دهان مرد پوک بود. دندان نداشت. به همین خاطرکلمات را خمیرمی کرد. دهان بی دندان او، کلمه ها را از ریخت می انداخت اما همین کلمه ها، درحفره ی دهان مرد چرخ می خوردند و هریک باری از حزن به دوش می گرفتند و بیرون می خزیدند. کمانچه ی مرد مگر حریف حُزنی می شد که از دهان او فرو می بارید؟عجبا که با همین صدای حزن آلود و ضجه ی کمانچه، پسرک می رقصید. وچه نرم و چابک. هرکه اسکناسی نشان او می داد، انگشتان لاغر پسرک، اسکناس را درهوا می ربود. با چه مهارتی. چشم همه با پسرک بود. وحال آنکه هم سوزساز مرد وهم صداقت صدای او، چشم همه را بارانی کرده بود. همه که رفتند، مرد بی دندان با لهجه ای که خراسانی می نمود صدا درداد: نرگس، کجایی بابا؟ دانستم پسرکِ سرتراشیده دختراست و مرد بی دندان کور. اما مگر فرقی می کرد؟ درآن غربت خاک آلود، مجمجه ی دو کبوتری که بر سیم برق نشسته بودند شنیدنی بود: خواهر؟ جان خواهر. کاش یکی پیدا می شد و صدای ضجه ی ما را هم می شنید. بله خواهر، راست می گویی. ما چقدر داد بزنیم آهای ایرانیان، فاجعه درست پشت دیوارخانه های شما رقص می کند.

دوستی که حرفه اش واکاوی رسانه های فارسی زبان داخلی بود می گفت: هیچ رسانه ای نیست– چه مکتوب وچه مجازی – که من هرروزخبرها و تحلیل های کلی و جزیی آن را نبینم و نخوانم. می گفت: به تناسب قراردادی که با دستگاههای مختلف بسته ام، گزیده ی خبرها را برمی گزینم و در فایل ها و پرونده های جداگانه جا می دهم تا همان خبرها را به صورت بولتن روزانه به دستگاههای طرف قرارداد تحویل دهم. می گفت: عصاره ی خبرهای مربوط به ایران را که جمع آوری می کنم، به یک افسردگی هرروزه دچارمی شوم. چرا که عمده ی خبرهای مربوط به ایران، محدود است به قتل و غارت و دروغ و فریبکاری وهدر دادن سرمایه های ملی و ورشکستگی کارخانجات و بیکاری واعتیاد و تن فروشی و خفیف شدن ایران در آمارهای جهانی واختلاس و رانت خواری وارتباط دزدان اموال عمومی با صاحب منصبان و درمجموع: یک بی سرانجامی مکرری که به آذینی از فریب آلوده است.

من می گویم: چند خبرمربوط به پرتاب ماهواره ی امید وموشک شهاب وتوفیق دانشمندانمان درداستان سلول های بنیادین و دانش هسته ای را اگر که برجسته کنیم وبا تکرار هرروزه ی آنها برای خوبانمان مراسم تجلیل عَلَم کنیم، همچنان با غلبه ی اخبار ناگوار و آزار دهنده مواجهیم و شاهد یک سرگشتگی مفرط در کلیت کشور. درست دریک چنین بلبشویی از اوضاع درهم پیچ است که ما با سماجت، کف دست برسینه ی خود می نشانیم و به همگانِ دنیا خبرمی دهیم: این خیزشی که در کشورهای عربی پا گرفته، متأثراز ماست. ازما. ازما. ازما.

رهبرگرامی،

نمی دانم تا چه حد با من موافقید که این داستان بهارعربی یا عنوانی که ما برایش پدید آورده ایم و از آن به ” بیداری اسلامی” یاد می کنیم، بیش از آن که به اسلام و اسلامخواهیِ مردمِ مصر و لیبی و تونس و بحرین و یمن مربوط باشد، اتفاقا به سرنوشتِ خود ما مربوط است. دراین میان اما تفکیک قیام مردم سوریه از دیگر خیزش ها، وانتساب آن به استکبارآمریکا وهم پیمان صهیونیستی اش، وجانبداری آشکارما از بشار اسد، فرشِ فکریِ ما را دربرابرچشم جهانیان می گستراند، ونام ما را درکنار نام کسانی که پایه های بقای خود را با دست های خونین خود رنگ می زنند ثبت و ضبط می کند.

ازهمه ی اینها به کنار، داستان برگزاریِ همایشِ شتاب زده ای به اسم بیداری اسلامی در تهران، بیش از آنکه به قیام کنندگان خدا قوتی بگوید، به مردمِ خودِ ما می گفت: ” آهای ای همه ی ایرانیان، خوب بنگرید که این همایش، در تجلیل ازدیگرقیام کنندگان آنهم دردیگر کشورهاست. نه شما، که بخواهید در فردا روزی علیهِ خود ما قیام بفرمایید”. پچ پچ کبوتران سالن کنفرانس چه شنیدنی است: خواهر؟ جان خواهر. می بینی سخنرانان چه بی پروا دروغ می گویند؟ خواسته های مردم مصرکجا و این چیزهایی که اینها می گویند کجا؟

از نجوای کبوتران که در گذریم، همگانِ ما می دانیم که برگزاری آن همایشِ عجولانه در تهران، واحتمالاً همایش هایی که این روزها بناست به کالبد فرسوده ی ما انرژی دروغین تزریق کنند، دراصل، یک فرار به جلوی خام و نسنجیده محسوب می شوند. چرا که ما، نه که ازخیزشِ مردم خودمان و اعتراض های فروخورده ی آنان درهراسیم، از همین روی به دیگر مردم معترضِ جهان – حتی به مردمِ معترض انگلستان و آمریکا – آفرین می گوییم، وهمزمان دست به گلوی مردم خود می بریم و اعتراضشان را به اجانب ربط می دهیم و برسرشان می کوبیم. با اصرار فراوان، حرکت های اعتراضیِ مردمان دیگر را به رسمیت می شناسیم و جنبش مردم خود را به فتنه تفسیر می فرماییم.

به دوستی که از لقمه های همان “همایش بیداری اسلامی” فراوان خورده بود، گفتم: مباد خام تر از دلایل برگزاری این همایش، به این فکر کنیم که قیام کنندگان کشورهای عربی، از ما آموخته اند که چه بخواهند، و با سران حکومتشان چه بکنند؟ وباز به او گفتم: آوازه ی تنگناهایی که مردم ایران را درمیان گرفته، دلخراش تر از آن است که مردمی را درهرکجای دنیا حسرت به دلِ ما بکند. آخر چرا باید مردم مصر و یمن و تونس و لیبی با نگاه به ما، حسرتناکِ این شوند که همانند ما شوند؟

خواهر؟ جان خواهر. بگویم چرا مردم لیبی آن بلا را برسر قذافی آوردند و مردم مصر آن بلا را برسرمبارک، ومردم یمن و تونس و بحرین نیز؟ به خاطررهبری های طولانی، و رهبری های فرا قانونی، وتلنبارآسیب ها و فشارها، و تحقیرمستمرِمردم، وبه هیچ گرفتن قانون، وپروار شدن نظامیان و ویژه گان، وفرارنخبگان، وخانه نشینی شایستگان، وحاکمیت غلیظ سانسور، ونقد ناپذیری مسئولان، وجوابگونبودن آنان درقبال قانون وپرسش های فراوان مردم، وعقب ماندن کشوردرهرزمینه، وغارت اموال عمومی،و رانت خواری های تمام نشدنی ، ورواج رُعبِ ناشی ازدخالت سیستم های خوفناک امنیتی درمناسباتِ دم دستی حتی، ودخالت نظامیان درامور سیاسی و دخالتشان درهرکجا، ودستگاه قضاییِ منحط وفشل و سفارش پذیر، با دادگاههای سیاسی غیرعلنی و اعدام ها و حبس های بدون دادگاه و بدون دلیل، ومجلسی نمایشی و ناکارآمد و حرف گوش کن، ودانشگاههای افسرده، وبیکاری فراوان، ورواج اعتیاد و تن فروشی و بزهکاری، ونبود شادمانی های جمعی. بازهم بگویم؟ کبوتر دوم می گوید: من نگران طبیعتی هستم که درایران به سمت مرگ می دود و هم ما را هم ایرانی ها را یک به یک می کشد.

کبوتر اول به سخن نخست خود باز می رود: کیست درجهان که به اسلام این نظام متمایل باشد؟ مگر نه این که قرار بود اسلام در این مُلک، بیماری ها را شفا بدهد؟ ببین چه به روز این اسلام آمده که جسم زخمین او برزمین افتاده و دست التماس به سمت همه بالا برده که: شما را بخدا دست از من بدارید. از جان من چه می خواهید؟ اگر به نام و نان و نوا بود که رسیدید، شما را به خدایی که می پرستید بیایید و این مختصر جان مرا مستانید!

رهبرگرامی،

سرزمین کهن و زیبا و غنی ای که شما رهبری آن را به عهده دارید، به آسیبی سخت درافتاده است. اما آنچه که بیش از همه، همه را می آزارد، لکنتی است که برزبان مردم نشسته. ما وشما، مردم خود را ترسانده ایم؟ همه را، حتی بزرگانی را که یک روز برای خودشان کسی بوده اند و در دستگاه اسلامی و انقلابی ما آمد و رفتی داشته اند! من در نامه ی پانزدهم خود از شانزده شخصیت سیاسی و علمی و دینی و دوهمسرشهید تقاضا کردم که در نگارش نامه به من بپیوندند و برای جناب شما نامه بنویسند و با شما درد دل کنند. تا کنون بجز دونفر، یکی از داخل و یکی از خارج، کسی به سخن من و به درخواست من اعتنا نکرده است. وحال آنکه من به همدلی آنان ایمان دارم. تک به تک آنان با من همسخن و همدل اند اما ترس از داغ و درفشی که دستگاههای امنیتی ما برای معترضان تدارک دیده اند، و ترس از کفن پوشان و اوباشانی که نعره کشان والله اکبر گویان به فحاشی و تخریب خانه ی علما و منتقدان مجاهده می کنند، باعث شده است که کسی را شهامت سخن گفتن با شما نباشد.

به شکلی غیرمستقیم برای آقای هاشمی پیغام فرستادم که برای جناب شما نامه ای بنویسد و درآن نه راجع به انشقاق مردم و واژگونی های عنقریب، بلکه راجع به ابرهای آسمان با شما سخن بگوید. این که مثلاً هوا خوب است و بارانی در راه است. شما آیا باورتان می شود آقای هاشمی، که یک روز همه ی تریبون ها و رسانه ها برای انعکاس اندیشه ها وسخنان و نوشته های او خیز برمی داشتند، از این که برای شما چیزکی بنویسد می هراسد؟ یا مثلاً جناب آیت الله وحید خراسانی و جناب آیت الله جوادی آملی؟ همه را ترسانده ایم آقا. تا چه شود؟ تا همچنان خیمه ی خود و خویشان و هوادارانمان برسرمسندها گسترانیده باشد؟ با آنکه خود دراین باره بارها سخن گفته ایم: ترساندن مردم و نشاندن لکنت برزبانشان، درهرکجا وبویژه در یک نظامی که مدعی مسلمانی است، یک جرم و یک گناه و یک حرام محرز است.

خواهر؟ جان خواهر. می دانی چرا کسی از بزرگان و آیت الله ها جوابی به نامه ی نوری زاد نداده و نمی دهد؟ بخاطر این که اجابت نوری زاد، بلافاصله به اجابت از تقاضای یک فتنه گرتفسیرمی شود. و این یعنی دوستان کفن پوش بلدند با آیت اللهی که سخن به اعتراض گردانیده و در لابلای کلمه ها و جمله ها صدای نازکی خوابانده که آن صدای ضعیف می نالد: آخرچرا؟، چه بکنند و چه بلایی برسر او و برسر آبرویش بیاورند.

رهبرگرامی،

این لکنت بزرگ همان است که شما را در یک سوی و مردمان بسیاری را در دیگر سوی نشانده است. درفاصله ی میان شما و این مردم، وسعتی از بی اعتمادی به ما و شما و بی اعتمادی به قانون و علم و ایمان وعاطفه برنشسته است. حالا خودِ جناب شما بفرمایید آیا مردمان مصرو تونس و لیبی، حسرتناک این هستند که ازهمین حالات جاریِ ما الگو بگیرند؟ وبشوند آنچه که ما اکنون هستیم؟

اگر که خوب بنگریم خواهیم دید: درهمه ی این کشورهایی که مردمانشان دست به شورش زده اند و می زنند، برآمدن حاکمان درسالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکمیتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجامیده است. عجبا که رد پای تک تک این عارضه های مشترک، درمیان ما نیز قابل رؤیت است. یعنی جمهوری اسلامی ایران را نیز می توان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای این تجویز کرد.

پس قبول می فرمایید همایش شتابزده ی “بیداری اسلامی” وتخلیه ی سراسیمه ی خیزش مردمان عرب به حساب شخصی جمهوری اسلامی، بیش از آن که معطوف به اسلام و الگو برداری از انقلاب ما باشد، به همان نگرانی از سرنوشت مشترک بند است. وگرنه یک عرب منفرد ازمیان میلیونها معترض مصری پرچمی از ما برمی افراشت و سراغی از ما می گرفت و نشانی از اسلام نفس بریده ی ما می گرفت. نه این که آرزویش، اسلامی باشد که در ترکیه سربرآورده و نفس می کشد.

انتخاباتی سرنوشت ساز درپیش است. شما می توانید بدون بها دادن به خواست حداقل بیست میلیون مردم ایران، به همان راهی بروید که تا کنون بدان اصرار ورزیده اید. می توانید بدون حضور این جماعت معترض، به مجلس مطلوب خود دست ببرید. و حتی بدون حضور این مردم، مابقی عمر خود را سپری کنید و با قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدای خوب به دیار باقی سفر کنید. اما چه درد که شما با این گزینش یکجانبه، به سرعت از خاطره ها محو خواهید شد و به فهرست حاکمانی خواهید پیوست که با مردمشان نامهربان بوده اند و اعتنایی به خواست و اعتراض آنان نداشته اند.

بیایید و این سخن کبوتران بام خانه ی خود را بشنوید که با نگاه به قدم زدن های شما با هم نجوا می کنند: خواهر؟ جان خواهر. کاش این آقا سیدعلی برای ایران و ایرانیان کیخسرو می شد، نه جمشید. که اولی در اوج اقتدار وعزت و بهره مندی وهمراهی غلیظ مردم، به گوشه ای خزید و به عبادت فروشد. ودومی از نردبان پادشاهی بالاتر رفت تا مگربرجایگاهی برترنشیند. اولی به نامی نیک دست یافت و دومی به گودالی از بدنامی فرو غلتید. وکبوتر دوم بغبغو می کند و می گوید: بله خواهر، این آقا سیدعلی برای کیخسرو شدن برازندگی بیشتری دارد تا جمشید. کاش سید قدر خودش را می دانست.

صدای صادقانه ی آن آوازه خوان پوک دهان نیز همین را می گفت:

فریدون فرخ فرشته نبود زمشک و زعنبر سرشته نبود زداد ودهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی

راستی آیا بزرگواری می فرمایید به دزدان اطلاعات و دزدان سپاه دستورصادرکنید هرچه را که از من ودیگران برداشته اند، به ما بازبگردانند؟ به آنها بفرمایید: ناسلامتی قرار است ملت های دیگر از ما سرمشق بگیرند. به آنها بفرمایید: با این دزدی های مستمر، مثلاً با بردن آلبوم خانوادگی یک متهم، و استفاده ی وحشیانه از عکس ها و تصاویرآن، وبا بردن وسایل کاری و شخصی سایرین، کسی به ما و انقلاب ما نگاه نمی کند که! حالا دزدی های بزرگ و کهکشانی شما ها – که جای گفتن آن اینجا نیست – بماند برای یک فرصت دیگر.

بدرود تا جمعه ی آینده.

با احترام و ادب: محمد نوری زاد نهم دیماه سال نود

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

نامه چهاردهم نوریزاد به رهبری،با مضمون مرگ رهبری!


سلام به رهبر گرامی حضرت آیت الله خامنه ای
از دیرباز، همه ی ما را براین اصل اساسی متقاعد کرده اند که: پرنده ی مرگ، یک به یکِ ما را برخواهد چید و به  وادیِ دوری که خود می داند کجاست، خواهد بُرد. در این میان، استثنایی در کارنیست. همه رفتنی هستیم. ما کمی زودتر و شما کمی بعد ازما. پس، قبول می فرمایید که رهبران نیز می میرند. گاه چون چوپانان: غریبانه، گاه چون مصلحان: سرفرازانه، وگاه چون صدام و قذافی: تلخ و مفتضحانه. مرگ، نشانه ی هماره ی بشرِ تاریخ بوده است تا او به حتمی بودن کوچِ این جهانیِ خود وقوف یابد و زندگی اش را با این غریو بزرگ هماهنگ کند. پا به پای مرگ، غفلت از مرگ نیز دست بکار برآوردنِ هوس ها و آرزوهای تمام نشدنیِ بشربوده است.
گاه به این می اندیشم که اگرغفلت نبود، بشرِتاریخ با تماشای اولین جنازه ی همنوعش، به غار تنهاییِ خویش فرو می خزید و همه ی عمر خود را درماتمِ مرگی که در کمین اوست سپری می کرد. اگر غفلت نبود، معنای زندگی این می شد: به دنیا آمدن برای از دنیا رفتن.
نیزبه این می اندیشم که فزونی وهمه زمانیِ غفلت، بشرِتاریخ را از آنسوی بامِ زندگی اش به زیرانداخته. بشرِغافل، آنچنان به فروبردنِ دنیای اطراف خود حریص است که زندگی را تنها در: به دنیا آمدن برای بلعیدن، معنا می کند. پیامبران الهی، خون دلها خوردند تا به این بشرِ سیری ناپذیر بفهمانند: درمیان بایست!
ما و شما به آدمیانی برمی خوریم که تا بیخِ مرگ، نه به مرگ می اندیشند و نه به زشتکاری های خود. اینان، آنچنان به تباه کردن زندگی خویش و به خراشیدن زندگی دیگران اصرار می ورزند که گویی تا جهان باقی است باقی اند. طوری که انگار نه تنها اختیار همه، که اختیار مرگ نیزبا آنان است. کسانی که به مرگ نمی اندیشند و خود را ابدی می پندارند و برای بلعیدنِ هرچه بیشتر، دست به دنده ی دنیا  می برند، به کارهای مشابهی فرو می شوند: این جماعت، از تباه کردن حقوق مردم که نه، از تلف کردن خود مردم نیز پروا ندارند. مردم برای این جماعت، گوسفند و ابزار و سیاهی لشکرو پخمه و بدون    حق اند. همه را به هرآنچه که خود می پسندند مشتاق می کنند. تشخیص فردیِ خود را برفرازِهرچه عقل و اندیشه ی جمعی است می نشانند. هرگز از بروز و ظهور تباهی های ناشی از  خود محوری هایشان عبرت نمی گیرند. وحتی با برآمدنِ یک فاجعه، دامن برمی کشند که: نگفتم چنین مکنید؟! اینان برعقب ماندگی ها سرپوش می نهند. مردم را در شعار، ودر پوکیِ کارهای خود غلت می دهند. به هنگام شکست یا ورشکستگی، ملتمسانه دستِ دشمنی را که درخیال پرورانده اند می گیرند و می کشند و او را برای ترمیم کارهای خلافشان به رویارویی و ستیز می خوانند.
مباد آنچه از خصوصیت غافلان برشمردم، با حضرتِ خود مطابق فرمایید! نخیر، اینها که گفته آمد، به کسانی مربوط است که مستغرقِ دنیایند و هیچ به مرگ نمی اندیشند. ما و شما را اما از همان بدو کودکی، به مرگ اندیشی و ظلم گریزی و پاکدستی آموزش داده اند. پس این مشترکات را به دیگرانی وامی نهیم که با آموزه های ناب دینی ما نا آشنایند. با این همه، دوست دارم از باب دوستی، دست شما را بگیرم و جناب شما را به تماشای فردایی ببرم که عنقریب در کمین ما و شماست. می خواهم پرنده ی زیبای مرگ را بربام خانه ی حضرت شما بنشانم. می خواهم با چشم من به پایان کارِ این جهانی و آن جهانیِ خویش بنگرید. پس بربخیزید و دست مبارکتان را به من بدهید:
۱ - به روزی بیاندیشید که گویندگانِ شبکه های رادیویی و تلویزیونیِ ما با صدای بغض آلود می گویند:  ” انا لله وانا الیه راجعون”. به محض درپیچیدن این صدا، مردمان ما – از هرقشر و طایفه – مابقی سخنِ گویندگان را فهم می کنند. من دراین سفر، بنا ندارم شما را به تماشای سوز و آه و سیاهپوشیِ میلیون ها عزادار ایرانی ببرم. و یا به تماشای تشییع با شکوه پیکرتان. بل شما را به تماشای عبورِ  شهاب گونِ خیالاتی می برم که با همان ” انا للهِ” اولیه، به ذهن بزرگانی چون آقایان مصباح یزدی و مکارم شیرازی و نوری همدانی و هاشمی شاهرودی و برادران لاریجانی و احتمالاً جناب جنّتی می دود. اینان از همین اکنون، ودرتجسم آن احتمال حتمی، خود را یکی از گزینه های رهبریِ بعد از شما می دانند. وحتماً هم به تأسی از جناب شما، خواهان اختیارات فراوانِ دوران طویلِ رهبری شمایند.
۲ - اجازه بدهید پیش از تجسم مابقی داستان، صادقانه بگویم: من شخصاً حضرت شما را برای رهبری کشورمان از همه ی روحانیان وغیرروحانیانِ مصدرنشین، از روحانیانی چون مصباح یزدی و مهدوی کنی و جنتی و شیخ محمد یزدی وحتی ازهمه ی مراجع فعلی مناسب ترمی دانم. جناب شما از نگاه من، فردی هستید نطاق، اهل مطالعه، هنرشناس، هنردوست، اهل سیاست، شجاع، پرکار، زیرک، باهوش، پرحافظه، پیگیر، عالِم، و با خصوصیاتی اینچنین قابلِ اعتنا. با همه ی دارایی هایی که شما دارید و با هرآنچه که دیگران ندارند، حال و روز ما این است که می بینیم: ورشکسته وازهم گسسته. وای به روزی که مثلاً جناب آقای مصباح یزدی برسریر رهبریِ ما جلوس فرمایند. حال و روز ما با آن نگاه ویژه ای که ایشان به جایگاه ولی فقیه دارند و حتماً برای رهبری خویش به کمتر از اختیارات خودِ خدا نیزرضایت نمی دهند، تماشایی است. شاید به همین منظور بوده است که وی از سال ها پیش به این سوی، زیرکانه شاگردان خود را به هرکجای سپاه ( کانون قدرت و ثروت) تزریق فرموده اند. باورکنید تجسم این فردای هول انگیز، ما را به دعای شب و روز برای دوام عمرو بقای مستمرِ شما فرا بُرده است.
وای به روزی که مثلاً جناب آقای مصباح یزدی برسریر رهبریِ ما جلوس فرمایند. حال و روز ما با آن نگاه ویژه ای که ایشان به جایگاه ولی فقیه دارند و حتماً برای رهبری خویش به کمتر از اختیارات خودِ خدا نیزرضایت نمی دهند، تماشایی است. شاید به همین منظور بوده است که وی از سال ها پیش به این سوی، زیرکانه شاگردان خود را به هرکجای سپاه   ( کانون قدرت و ثروت) تزریق فرموده اند. باورکنید تجسم این فردای هول انگیز، ما را به دعای شب و روز برای دوام عمرو بقای مستمرِ شما فرا بُرده است.
۳ - درباره سپاه، خود بهتر از همه ی ما می دانید که بدنه اش پاک و شریف است و این بدنه ی پاک، به شدت از کارهای خلافی که آن جماعتِ رأس نشینِ سپاه بدان مشغولند، متنفر و منزجراست. وچون فضای داخلی سپاه از هر مجموعه ای بسته تر و خفه تر و خوفناکتر است، کسی را از بدنه ی سپاه، امکان شکایت و اعتراض نیست. پس هرکجا سخن از سپاه می گویم، غَرَضم همان رأس نشینان فربه از مال حرام است. جماعتی که برکوهی از پول و اسلحه  خیمه  بسته اند و به هیچ دستگاهی نیز پاسخگو نیستند. این تشکیلات سیری ناپذیری که شما به اسم سپاه آراسته اید و به هرکجای ما نفوذش داده اید، مگر به این سادگی ها در برابر رهبرآینده سرخم می کند؟
۴ - بعد از وفات جناب شما، رأس نشینان سپاه، اجازه می دهند: خبرگان کهنسال به غوغای خویش فرو شوند و به هرکس که خود مشتاق اند، رأی بدهند. سپاه می داند: خروجی خبرگان باید از گذرگاهی بگذرد که او برای رهبر آینده تدارک دیده است. این گذرگاه، به اسلحه و به حساب بانکی سپاه ختم  می شود. به فرض که خروجی خبرگان آقای مصباح باشد، یا آمیزه ای از آن چند نفری که برشمردم، آیا گمان شما براین است که سپاه در برابر اینان به اطاعت روی می بَرَد؟ هرگز. سپاه، رهبری آینده را – هرکس که باشد و هرکسانی که باشند – موم دست خود می خواهد. به همین خاطر، آقای مصباح یا شورای رهبری، بیش از خود شما به سپاه میدان که نه، باج خواهند داد تا رضایت او را برانگیزند و دل او را به دست آرند. فلاکت مردمان ما از همینجا بالا می گیرد. نیک بنگرید! آیا این همان سرنوشتی است که برای مردم ایران تدارک دیده اید؟
۵ - وادیِ مرگ ، وادی جولانِ ارواح ما آدمیان است. همان عرصه ای که پرده های دنیاوی از پیشِ چشم ما مردگان پس می رود. ارواح مردگان، از بُعدهای محدود دنیا، به دنیای بدون بُعد برزخ و آخرت دخول می کنند. همان معرکه ای که به زمان و طول و عرض و ارتفاع محدود نیست. درآنجا مردگان ای بسا بتوانند به روزی بنگرند که به دنیا آمده اند، و یا به روزها و ماه هایی که به مرور رشد کرده اند، و یا  آنجا که به کهنسالی و مرگی ناگهانی درافتاده اند. شاید بتوانند به فرداها نیز بنگرند. و نتیجه ی اعمال خود را برنسل های آینده تماشا کنند. پس گذشته و حال و آینده، پیش چشم ما مردگان است. موافقید آیا به چند صحنه از گذشته و آینده ی خویش بنگریم؟
۶ – می بینم سربه سمتِ دویست سال آینده ی کشورمان گردانده اید و به بازی پرهیاهوی جمعی ازبچه های پا برهنه خیره مانده اید. می بینید که بازی می کنند. با دو توپ گِرد. دراین غوغای کودکانه آیا چیز خاصی توجهتان را جلب کرده؟ اگر مشتاق تماشای بازی این بچه های ژنده پوش هستید، من شما را به همین جا بازمی گردانم. فعلاً برویم. می خواهم با هم به گذشته بنگریم و چند برگ از دوران رهبری شما را ورق بزنیم.
۷ – روزهای نخستِ رهبری شماست. امام خمینی آنچنان بستر مناسبی برای رهبری شما فراهم آورده است که همه ی گرایش های سیاسی کشور بی چون و چرا سربه اطاعتِ جناب شما دارند. همه از هرکجا به شما تبریک می گویند. و شما به تعارف، به همه می فرمایید که دل به رهبری ندارید و تنها به اسلام و عزت مسلمین می اندیشید. همه ی دنیا فهمیده است که شما حداقل تا پنج یا ده سال آینده رهبرید. اما این برای دوستان شما که رهبری شما را مادام العمر می خواهند کافی نیست.  نگرانی آنان به این است که مبادا جماعتی به مجلس خبرگان دخول کنند و چشم به فردِ دیگری بگردانند و سخن از ضعف های احتمالی شما برانند. و یا بنا به دلایلی که قانونی است، رهبری شما را در پنج سال و ده سال بعد، پایان یافته تلقی کنند. دوستان شما دست بکار می شوند و داستان نظارت استصوابی را باب می کنند. تا داوطلبانِ ورود به مجلس خبرگان، تنها از آن دروازه بگذرند. دروازه ای که حتما رو به شخص شما گشوده می شود و رو به شما نیز بسته می گردد.
این از گذشته، حالا یک نگاهی به آینده بیاندازید. اگر شما به قانون تن می سپردید و فضا را برای حضوردیگران فراهم می آوردید، ایران و ایرانیان حال و روز بهتری می داشتند.می بینید؟ این ، ایران فروشکسته ای ست که شما با رهبریِ مادام العمرِ خود برآورده اید، وآن، ایران متعادلی ست که دیگران می توانستند برآورند اما شما و دوستانتان مانع شدید.
می بینید؟ این ، ایران فروشکسته ای ست که شما با رهبریِ مادام العمرِ خود برآورده اید، وآن، ایران متعادلی ست که دیگران می توانستند برآورند اما شما و دوستانتان مانع شدید.
۸ – از همان ابتدای رهبری، ترجیع بند سخنان شما، دشمنی با آمریکا بود. از این زاویه ای که ما مردگان ایستاده ایم، ذات هرسخن پیداست. می بینید که این دشمن دشمنی که شما درطول رهبری خویش فرمایش می فرمودید، بیش از آنکه به آمریکا و شرارت های آن مربوط باشد، به نیاز روانی یک جامعه ی جاهل و بیمار مربوط بود. شما به دشمنیِ با آمریکا نیاز داشتید. نه به آن خاطر که او مانع رشد مردم و شکوفایی کشورمان می شد. بل به این دلیل که ارتباط با او، ناتوانی ما وشما را برملا می کرد. واین ناتوانی، چه خوب که در سایه ی ” آمریکا نگذاشت وگرنه، تهاجم فرهنگی کرد وگرنه، اختلافات داخلی ما را مدیریت کرد وگرنه، همه را علیه ما شوراند وگرنه، اجازه نداد اسلام آنگونه که ما می خواهیم به صحنه آید وگرنه، دانشگاههای ما را ویران کرد وگرنه،….. به حاشیه افتد و دامان ما و شما را از بی کفایتی ها بدر ببرد.
۹ – خوب بنگرید، شما درست به همان راهی رفتید که پادشاهان و حاکمان تاریخ به برکشیدن هواداران بی تدبیر، و برنشاندن آنان برسرمسئولیت ها اصرارمی ورزیدند. اغلب امامان جمعه و نمایندگان ومدیران و وزرای منصوب شما هیچ سخنی و هیچ خاصیتی نداشتند الا جانبداری بی چون و چرا از جناب شما. شما متعمدانه چشم از نخبگان و اندیشمندان و باسوادان و دلسوزان کشور بر گرداندید، و آن سوتراز نخبگی وشایستگی، کسانی را به نمایندگی برگزیدید که پایه های برقراری شما را استحکام بخشند. گرچه این منتخبان، پخمه و ناکارآمد و بی سواد و عبوس و ناشایست باشند و روز به روز نیز مردمان و مخاطبان را از حوالی ما و شما وانقلاب فراری دهند. از همین بالا به ایران تباه شده ای بنگرید که نمایندگان هوادار شما با دخالت های بی دلیل و ناشیانه ی خود برآورده اند. حالا سربگردانید و به ایران آبادی بنگرید که اگر نمایندگان شما، فهیم و هوشمند و نافذ و وطن دوست و کارشناس و کارآمد و مدیرو منتقد و معترض و صریح می بودند. می بینید اشتباه شما کجا بود؟ شما به آن کسی که چاپلوس وبی سواد و ناشی بود اما نماز و هواداری اش را به رخ می کشید، بهای فراوان دادید، و کسی را که کارآمد و فهیم و منصف و هوشمند بود اما بی نماز و منتقد، از گردونه ی حضور به دورانداختید و حتی کاری کردید که او آسیب ورنجِ غربت را برخود هموار سازد و به دیاری دور گریز کند.
۱۰ – از همین بالا به ایرانیان مهاجری بنگرید که در دوره ی رهبری شما آواره ی جهان شدند. به سوز آنها و به نفرین ها و اشک های آنان خوب نگاه کنید. شما سالها بی تفاوت برجایگاه رهبری خود نشستید و تحقیر ایرانیان مهاجررا تماشا کردید. هرکشوری، آری هرکشوری، جانانه از حقوق مردمان مهاجر خود صیانت می کند. ما اما با احاله ی توهین ها و بی وطنی ها و ناسزاهای کیهانی به مهاجرانمان، به کشورهای میزبان خط دادیم که هرچه می توانند برایرانیانِ گریز کرده سخت بگیرند ومطمئن باشند که ما یک “چرا” از آنان نمی پرسیم.
شما دلیلِ باطنیِ این که ما چرا فضا را برای فرار آن همه ایرانی و بویژه برای ایرانیان متخصص وکاردان  فراهم کردیم، وهمزمان، دلیل انزوای نخبگان و شایستگان داخلی را نیک می دانید: قامت ما کوتاه بود و سربلندان نباید در اطراف ما پرسه می زدند. والبته به این کوتاهی قامتمان، غوغایی از رنگ اسلامخواهی و اسلام گستری افشاندیم. که یعنی ما اگر برمردمان خود سخت می گیریم، غم اسلام داریم. و این که: مسلمانی، آدابی دارد. هرکه به این آداب مؤدّب نیست، فی امان الله. وهرچه توانستیم برسرمهاجرین خود کوفتیم که: آنان خواستار فاحشگی اند و ما را فاحشگی نیست. البته از همینجا می بینید که شخص شما بیش از دیگران از آمار فاحشگی های واقعی خبرداشتید. ازاعتیاد و مصرف مشروبات الکلی و تن فروشی دخترکان، تا هرزگی های پنهان و آشکارمسئولان طراز اول و طرازچندم کشور. نیز     می بینید که این آسیبِ هول انگیز، هیچ به دخالتِ آن دشمنی که پای ثابت شعارهای شما بود، ربط ندارد. حالا سربه اینسوی بگردانید. و به ایران آباد و پویا و رشد یافته ای بنگرید که ما اگر به متخصصان و مهاجران فهیم و وطن دوستمان بها می دادیم، بدان دست می یافتیم. می بینید این ایران چه سرفراز و خواستنی است؟ حالا نگاهی به ایرانی بیاندازد که شما با داستان خودی و ناخودیِ خود برآوردید.
۱۱ – به چه می نگرید؟ به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش؟ به آنان سرخواهیم زد. فعلاً سری به سلول های انفرادی دوران رهبری شما بزنیم. می بینید؟ عده ای به هردلیل اینجا زندانی اند و در خود مچاله شده اند. من پیش از این نیز در باره ی ماموران وزارت اطلاعات با شما سخن گفته بودم. این که:   عمده ی کارکنان این دستگاه، مثل سپاه، درستکار و زحمت کشند. اما قلیلی که اختیار کلی این دستگاه با آنان است، پلید و نفرت انگیز و هیولایند. وشما آقا جان از هیولا بودن این ماموران خبرداشتید. ومی دانستید که آنان با متهمین چه می کنند و چگونه آن اسلام گمشده را در این تنگناهای بلاتکلیفی به صحنه می آورند. وقتی حفظ نظام را از اوجب واجبات دانستیم، بدیهی است که تفسیر این وجوب، درهراداره و دستگاهی به معنی مستقلی می انجامد. اگر موافق باشید به یکی دوتا از این حفظ نظام ها سربزنیم تا بدانیم هیولاهای وزارت اطلاعات با متهمین چه می کنند. نه نه، قصد من سرزدن به این سلول نیست. بگذارید این چهارهیولا کار خود را بکنند. آنان با فرو کردن کله ی “حمزه کرمی” به داخل کاسه ی مستراح، مشغول حفظ نظام اند. مزاحم کارشان نشویم.در سلول مجاورنیز برادران برای حفظ نظام و برای به زانو درآوردن یکی از رقبای سیاسی شما، فیلمی را که مخفیانه از اتاق خواب او گرفته اند نشانش می دهند و او را به انتشار آن فیلم تهدید می کنند. برویم آقا جان، من هم مثل شما دارد حالم بهم می خورد.
۱۲ – متهم یک دختر جوان است. دانشجوست. او را با چشمان بسته به سلول کوچک بازجویی می برند و بریک صندلی رو به کنج دیوار می نشانند. کمی بعد جناب بازجو داخل می شود. دختر جوان به احترام او نیم خیز می شود. بازجو با لفظِ ” بنشین پتیاره” او را برجای خود می نشاند. دختر جوان یکی دو پرسش بازجو را با احترام پاسخ می گوید. بازجو با این عتاب که: ” با من لفظ قلم صحبت نکن سلیطه “، عمق شخصیت خود را به دختر جوان می شناساند. اتهام دختر چیست؟ اعتراض دانشجویی در دانشگاه. پس چرا مرد بازجو راجع به اولین تجربه ی جنسیِ دختر می پرسد؟ این یک شگرد همیشگی است، با دو خروجیِ پُرفایده. شگردی که هم به شکستن شخصیتِ متهم می انجامد، وهم برای فرد بازجو حال وهوایی فراهم می کند. دختر با شرم انکار می کند. اما فحش رکیک مرد بازجو، لرزه براندام دختر می نشاند.
پس چرا رو برگرداندید آقا جان؟ خوب نگاه کنید. اینها گوشه های کوچکی از روالِ جاریِ دستگاه اطلاعاتی ما و شما بوده است. ای امان از کنج ها و گوشه هایی که هیچ صدایی و هیچ نشانی از آنها به ما نرسید و کسی از هول و هراس و سوهانی که به روان متهمین کشیده می شد، خبر نگرفت. چاره ای نیست. باید به پرسش این هیولا پاسخ گفت. بله، یکبار بوده. بگو! چه بگویم؟ ریز به ریزآن تجربه را برای من شرح بده! چرا ریز به ریز؟ من که گفتم یکبار بوده. حرف زیادی نزن هرجاییِ کثیف! باشد، می گویم. پسری بود…. دختر می گرید. هیولا لگدی به صندلی او می زند. دختر که سخت دلتنگ آغوش گرم مادر و مهربانی های تمام نشدنی پدر است، می لرزد. صدای محزون اما شوخ پدر به جانش می دود: ” آهای مردم، مواظب باشید، این دخترمن خیلی شکننده است. نازک تر از گل به او نگویید. من او را لای زرورق بزرگ کرده ام”. باشد، می گویم. رفتیم یه جای خلوت و ….
درآن سلول کوچک، هیولا از شنیدن و تجسمِ جزییاتِ اولین تجربه ی جنسی دختر، سخت کیفور است. و دختر، خیسِ شرم. چه می گویم؟ جنازه ای است که نیم نفسی با اوست. این بازجویی هفت ساعت به درازا می انجامد. شش ساعت آن، ذکر جزء به جزءِ همان اولین تجربه است. هشت ماه بعد که دختر از زندان آزاد می شود، پیر شده است. خودتان می بینید که آقا جان!
۱۳ - حالا با هم به سلولی برویم که خود من – محمد نوری زاد- با چشمانی بسته، گرفتار هیولای دیگری هستم. این هیولا بعد از ضرب و شتم و باریدن ناسزا بر من و برتک تک اعضای خانواده ام، به فهرستی اشاره می کند که درآن، به بریدگانِ از سیدعلی اشاره شده. هیولا با صدای نکره اش می گوید: فهرست من می گوید: هرکه با سیدعلی درافتاده، خانواده اش، وخودش، بلحاظ اخلاقی از دست رفته اند. ومی گوید: عمده ی این آدمها از اصلاح طلبان هستند. وادامه می دهد: اسم تورا هم به این فهرست اضافه کرده ام. خانواده ی تو هم از دست رفته. این از خودت، آن از زنت، آن از دخترانت، آن هم از پسرانت. این خانواده است که تو داری؟ می گویم: من هم یک چند نفری سراغ دارم که اوضاع خانواده شان به هم ریخته. ببین آیا آنها نیزبا سیدعلی مشکل داشته اند؟ می غرّد که: بگو! می گویم: جناب آدم و حوا. دوپسرداشتند. یکی زد دیگری را کشت. ببین اینها با سیدعلی مشکل نداشته اند؟ یا جناب نوح(ع)، که درقرآن، هم زنش هم پسرش بدنام اند. ببین جناب نوح هم با سیدعلی مشکل داشته؟ یا جناب لوط. که اسم زنش در قرآن بد دررفته. اوچه؟ اوهم با سیدعلی مشکل داشته؟ یا پیامبرخودمان. که همسرش درجنگ جمل حضوریافت. یا امام حسن(ع). که با زهرهمسرش به شهادت رسید. یا این اواخر، خود امام خمینی که نوه اش را تبعید کرد. یا آقایان طالقانی و گیلانی و مشکینی و جنتی و خود حضرت آقا که شوهر خواهرش به عراق پناهنده شد؟ اینها همه با سیدعلی مشکل داشتند؟
۱۴ – گرایش های سیاسی، گاه با اعتراض می آمیزند. این یک واقعیت است. و نیزکاملاً قانونی. اما می بینید که در اتاق آقای رییس، سخن از“خفه کردنِ اعتراض در نطفه” است. دراین اتاق، اسم چند نفر برای سربریدن، واسم عده ای برای مفتضح شدن برسرزبان است. مأمورانی که برای سربریدن عجله دارند، با شتاب برای انجام تکلیف الهی خویش بیرون می دوند. حالا مانده اسم یکی از سیاسیون معترض. آقای رییس می گوید: می خواهم آنچنان زهر چشمی از او بگیرید که تا فیها خالدونش نفوذ کند. آقای معاون به او اطمینان می دهد: یک فیها خالدونی نشانش بدهم که در داستانها بنویسند. چگونه؟ دونفر ازلُمپن های اداره را خبرمی کنند. فلانی را می شناسید؟ بله،  خوب هم می شناسیم. می خواهم ساعت دو نیمه شب، بروید بالای سرش. حالا چرا دو نصف شب؟ اینجوری بهتربه فیها خالدونش اثر می کند. چشم. دو نصف شب می رویم بالا سرش. از بغل زنش او را می کشید بیرون و جلوی زن وبچه اش می تپانید داخل گونی و می آوریدش اینجا! ای بچشم. ساعت دو نیمه شب است. بی سروصدا داخل می شوند. مرد سیاسی، در کنار همسرش خفته است. دستی با شتاب لحاف را پس می زند. زن بیدار می شود. دو مرد قلچماق، گونی را برسر مرد سیاسی می کشند. زن جیغ می کشد اما به سیلی یکی از لُمپنان به گوشه ای پرتاب می شود. بچه ها وحشت زده سرمی رسند. مرد لُمپن و همکار قلچماقش با نگاهی به زن و بچه ها که مثل بید می لرزند گونی به دوش بیرون می روند. به همین سادگی! می بینید آقا جان؟ یک پرسش!؟ در دوران رهبری شما، چه تعداد از این گونی ها پُرو خالی شده باشد خوب است؟ باز که به سمت آینده و به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش سرچرخاندید!
۱۵ – آقا جان، دراین صحنه ها که می بینید، پاسداران و برادران مشغول دزدی اند. پاسداران از اسکله ها و مناقصه ها و سهام مخابرات و معادن و هزار فرصت اختصاصی، وبرادران هم به سهم خود از هرکجا. اینجا که می بینید خانه ی متهمان سیاسی و غیر سیاسی است. دراین صحنه ها، هم دزدانِ اداره ی اطلاعات سپاه و هم دزدان وزارت اطلاعات، وسایل مردم را از خانه هایشان برداشته اند ومی برند. اینجا هم خانه ی خود من است که برادران و سپاهیان مشغول دزدی از خانه ام هستند.
کاش دست وزیر اطلاعات ودست آقای طائب را می گرفتید و با هر سخن، یک به یک انگشتانشان را خم  می کردید و چشم در چشمشان می فرمودید: آقایان، یک این که دزدی با هرعنوان و باهرنیت، حتی برای حفظ نظام، دزدی است. وچی؟ فعلی است حرام. دو این که وسایل نوری زاد و دیگران را دوسال است برداشته اید و برده اید، چرا به آنها برنمی گردانید؟ ای شماهایی که اسم سیدعلی از دهان و زبانتان نمی افتد، اگربه آبروی خود بها نمی دهید، به فکر آبروی من باشید. سه این که: این کامپیوترها، یک قطعه ای دارند که کارحافظه را انجام می دهد. درعرضِ یک ساعت می شود همه ی حافظه ها را به یک جای دیگر منتقل کرد و اصل دستگاه را به صاحبش برگرداند. شماها که زیروبالای این حافظه ها را روبیده اید، پس چرا به اسم سیدعلی، آبروی سیدعلی را می برید. چهار این که: شما وقتی اموال مردم را به امانت می برید و برنمی گردانید و یک جوری که خودتان بهترمی دانید آنها را بالا می کشید، به دزدان دیگرمی فهمانید که: اینجا جمهوری اسلامی است و می شود با صدای بلند عربده کشید: گور پدرمردم و اموال مردم. پنج: آقایان، اگر هم بنای دزدیدن دارید و نمی توانید جلوی این خصلت متداولتان را بگیرید، حفظ آبروی مرا بکنید. مثل همین کاری که سران سپاه می کنند، بروید آن گوشه و کنارها تا کسی شما را در حال دزدی نبیند. وشش و هفت و هفتاد: ……
 ۱۶ -  اینجا حوزه ی علمیه است، در هرکجای ایران. خصوصیت حوزه های ما در طول تاریخ به این بوده که وامدار حکومت ها نباشند. درخودشان هزار خیر و هزار مفسده می پروراندند اما نمک گیر حکومت نمی شدند. به همین دلیل نیزهمیشه خارچشم بودند. شما اما چه کردید؟ همه ی حوزه ها را و همه ی روحانیان را یا به جانبداری از خودتان مجبور فرمودید، یا به منبرها و زبانشان قفل بستید. می بینید آقا؟ درتمام کشورمان یک منبرآزاد نمی بینید. حالا سربگردانیم و به وادیِ تجسم نظرکنیم. اینجا ایرانی است که روحانیان آن آزاد و منتقد و عالمند. ایرانی که درآن روحانیانِ اندیشمند و نه پخمه، برکشیده شده اند. به رشد مردم توجه می فرمایید؟ می بینید این روحانیان – به سهم خود – به چه توفیقی در اصلاح جامعه دست یافته اند؟ می بینید نگاه مردم به خدا و دین او چه درست و منصفانه است؟ خدایی که دوست داشتنی است. خدایی که درکنار مردم است. خدایی که بلوکه ی حکومت نیست. ودینی که مردم را از همین زمین، به غواصی در آسمان فرا بُرده است. حالا به ایران خودتان بنگرید. خداوکیلی، این همان سلامت و صلابتی است که شما از روحانیان آرزو داشتید؟ می بینید چه آشوبی درکار روحانیان و مراجع و حوزه ها فرو فشرده ایم؟ ما مردگان، در یک نظرِسریع می توانیم به کل گذشته نظر بیاندازیم. درکل گذشته، آیا بوده روزگاری که روحانیان به این همه حقارت صنفی درافتاده باشند؟ مشاهده می فرمایید که نه. نبوده.
۱۷ – با هم به دیدارآقای نوری همدانی برویم. سه چهارنفراز نمایندگان مستقل مجلس، دوستانه به ایشان متذکر می شوند: آقا، از بیانات شما افراط گونه استفاده می شود. یک عنایتی هم به مشکلات مردم، به آزادی، به دخالت های بی دلیل دستگاهها درکار روزمره ی مردم بفرمایید. به اشاره ی آیت الله، همه به زیرزمین خانه می روند. ظاهراً درزیرزمین خانه شنودی در کارنیست. در آنجا، حضرت آیت الله لب به سخن می گشاید: آقایان، من کاره ای نیستم. شعار کوثری می نویسند و به دست من می دهند که : همین را جلوی دوربین صداوسیما بگو. عمده ی حرف های مرا به من دیکته می کنند. و ادامه می دهد: جوانک پاسدارکه از نوه ی من کوچک تر است، رخ به رخ من می ایستد و به من می گوید: تو، کاره ای نیستی! مرا ترسانده اند آقایان. به این که آبرویت را می بریم و پولی هم به حساب بیتت نمی ریزیم.
 در آنجا، حضرت آیت الله {نوری همدانی} لب به سخن می گشاید: آقایان، من کاره ای نیستم. شعار کوثری می نویسند و به دست من می دهند که : همین را جلوی دوربین صداوسیما بگو. عمده ی حرف های مرا به من دیکته می کنند. و ادامه می دهد: جوانک پاسدارکه از نوه ی من کوچک تر است، رخ به رخ من می ایستد و به من می گوید: تو، کاره ای نیستی! مرا ترسانده اند آقایان. به این که آبرویت را می بریم و پولی هم به حساب بیتت نمی ریزیم.
۱۸ – به بیت سایر مراجع و علما سربزنیم. می بینید با مدیریت دوستان ما وشما و به لطف زیرکی های پاسداران و برادران اطلاعات، چه به روز علما آورده ایم؟ هیچ خانه ای نیست که در آن شنودی درکار نباشد. یا همه را با پرداخت ماهیانه های درشت، به زانو درآورده ایم یا مابقی را به افشای فلان نقطه ضعفشان تهدید فرموده ایم. یک دوراهیِ آشکار! یا همراهی یا سکوت.
۱۹ – از همینجا می بینید که شما با گماردن فرد نالایقی چون شیخ محمد یزدی بر سردستگاه قضا، چه خاکی برسر این دستگاه افشاندید. ما کاری به این که شیخ چه ها کرد و چه بنیان هایی را تباه ساخت نداریم، اما خوب نگاه کنید، شیخ دارد با آقای فلاحیان وزیر وقت اطلاعات صحبت می کند: آقای فلاحیان، شما برای همه شنود کارمی گذارید عیبی ندارد بگذارید، در اتاق من که رییس قوه ی قضاییه ام چرا شنود کار گذاشته اید؟ زن و بچه ی من درقم هستند و من گاه گاهی یک شوخی با آنها می کنم. این شوخی ها چرا باید سراز محافل رسمی وغیر رسمی دربیاورد؟ فلاحیان لبخند می زند. تن رییس دستگاه قضا از این تبسم مرموز می لرزد. ظاهراً در نظام انسانی و اخلاقی که نه، درهمان نظام نیم بندِ قضاییِ جمهوری اسلامی، هرشنود، آری هرشنود باید مجوزش را از دستگاه قضایی اخذ می کرد. کمی آنسوتر، یک چند نفری از نمایندگان مجلس که عذاب وجدان گرفته اند، وقت می گیرند و به دیدار دادستان وقت آقای درّی نجف آبادی می روند و از وی تقاضای ورود به حادثه های بعد از انتخابات ۸۸ می کنند. آقای درّی را که می بینید! درپاسخ به آن چند نفر، با ایما و اشاره صحبت می کند. که یعنی: آقایان، من خودم هم درامان نیستم. دردفتر من شنود کار گذاشته اند. شنودی که اگر بخواهند درهرکجا کار بگذارند، باید اجازه اش را از خود من بگیرند.
آقای درّی را که می بینید! درپاسخ به آن چند نفر، با ایما و اشاره صحبت می کند. که یعنی: آقایان، من خودم هم درامان نیستم. دردفتر من شنود کار گذاشته اند. شنودی که اگر بخواهند درهرکجا کار بگذارند، باید اجازه اش را از خود من بگیرند.
۲۰ – به مدرسه ی امام خمینی جناب مصباح هم سری بزنیم. آن واژه ی “علامه ” ای که حضرتعالی به ایشان تفویض فرمودید، تبعاتی اگر نداشت، به مفت هم نمی ارزید. همراه کردن این علامه ی پرآوازه، به هرحال هزینه هایی به همراه داشت. گنجاندن مخارجِ مدرسه ی ایشان در ردیف بودجه ی دولتی، و گسیل پول های میلیاردی به حساب آن، می توانست یکی از تبعات آن همراهی و آن علامگی باشد. شما درسالهای پایانی حیات خود، از ایشان همراهی می خواستید، با این تفاوت که شاگردان جناب مصباح، فردای بعد ازوفات شما را برای خود و برای استاد خود بلوکه می کردند. سپاه که در تسخیر ایشان باشد، کجا می تواند در تسخیر ایشان نباشد؟
۲۱ – نیزسری گذرا به بیت سایر علما بزنیم. می بینید ما و شما چه خاکی برسر این خانه ها افشانده ایم؟ سابقاً این خانه ها محل رفت و آمد، ومحل مراجعه ی امیدها و آرزوهای مردم بود. اکنون، همه ی این خانه ها در زیر آواری از سکوت دفن شده اند. پاسداران و برادران، آزادگی و نطق آقایان را درکیسه کرده اند. کاری که ما و شما با علما کردیم، هیچ حکومتی نکرد. ما علما را خفیف کردیم آقا جان. یک نگاهی به دیروز آقای جوادی آملی بیاندازید و یک نگاهی به امروز ایشان. دیروز وی در دلهای مردم خانه داشت، و امروز، در ویرانه ای که ما برآن مأمور گمارده ایم. به چه می نگرید؟ به این جنازه ی بد بو؟ جنازه نیست. نیم نفسی هنوز با اوست. این که شما او را جنازه می بینید، قالب جسمانی اسلام است در ایرانِ عهدِ شما. برویم. هنوز دیدنی های بسیاری پیش رو داریم. ما ناگزیر باید از کنارِ جنازه ی بد بوی ایرانِ عهد شما نیز بگذریم.
۲۲ – آقا جان به این سمت سربچرخانید که بسیارتماشایی است. عده ای کفن پوش و خود جوش و روحانی و غیرروحانی، درحمایت از جناب شما، بعد از کلی شعار و ناسزا به یکی از علمای قم و شیراز و مشهد و اصفهان و هرکجا، دارند با دیلم و دستگاه برش، راهی برای ورود به خانه ی آن عالم می گشایند. سرداران سپاه و البته نیروهای هماهنگ انتظامی هم شاهد ماجرایند تا وقفه ای در این مأموریتِ حفظِ نظامی رخ ندهد. صورت برنگردانید آقا جان. این چهره ای است که شما از بسیجی و پاسدار و روحانی ترسیم فرمودید. کی و کجا به خیال ما خطور می کرد که بسیجی ناسزا بگوید و قمه و زنجیر و دیلم دست بگیرد و عربده بکشد و یاد دستجات شعبان بی مخ را زنده کند؟
۲۳ – دراین صحنه قرار است یکی از سرداران نام آور سپاه به فرماندهی قرارگاه ثارالله منصوب شود. این قرارگاه، قرار است به حادثه های شهری حساس باشد. خوب، اگر مردم بدون مجوز به خیابان ها آمدند و شعار دادند و خسارت ببار آوردند، حاضری به سمتشان شلیک کنی؟ بله قربان. حاضری با تانک از رویشان عبور کنی؟ بله قربان. بفرما، این هم حکم فرماندهی!می بینید آقا جان، ما فرماندهانمان را با رخ به رخ شدنِ با مردمانمان می آزمودیم. همان مردمی که از سرِایمان، واز سرِحسرت، شعار می دادند: بسیجی واقعی، همت بود و باکری. چرا؟ چون در قاموس فکریِ مردم بی پناه ما، یک بسیجی، برای برآمدن مردمش می میرد، نه این که به روی آنان که خواهان اصلاح جامعه اند شلیک کند و با تانک از رویشان عبورکند و با قمه و رنجیر به جانشان  بیافتد.
۲۴ – هردوی ما اکنون در جمع مردگانیم و چشم به راه واگشودن پرونده های دنیاوی مان. اما اگراز من بپرسید: چه شد که منِ خامنه ای به عصبیت درافتادم، می گویم: شما اگر به چند سفرِ خارجی رفته بودید و جهان و مردم جهان را از نزدیک می شناختید، هرگزبه آنهمه تندی و تنش روی نمی بردید. کشورهایی که شما در دوره ی ریاست جمهوری خود بدانها سفرکردید، همه ورشکسته یا در حد خودمان بودند: کره شمالی، لیبی، سوریه، پاکستان، وایالت های مسلمان نشین چین. یکبار به اروپا سفر نکردید و یک ماه در آنجاها زندگی نکردید. تفاوت شهید بهشتی و خاتمی و شریعتی ومحمد مجتهد شبستری با شما در این بود که آنها با مردم غرب زندگی کردند. ودانستند: تنها راه بقای یک اندیشه، نه تقابل، که همزیستی با سایر عقاید و نحله های فکری است. و دانستند: بجای نفرت، می توان دوست داشت. وبجای اخم، می توان تبسم نمود. ببینید آقا جان، اینجا که دارم نشان شما می دهم، ایرانی است که شما اگر یک چند وقتی در اروپا که نه، درآمریکا که نه، در کشورهایی چون مالزی و سنگاپور و ژاپن و حتی همین ترکیه و امارات اگر زندگی کرده بودید، می توانستید به برآمدنِ آبادانی و آزادی و بالندگی درکشورتان امیدوار باشید.
۲۵ – اگر مایل باشید یک سری هم به آقایان موسوی و کروبی و همسرانشان بزنیم. از این بالا شما خوب تشخیص می دهید که زندانی کردن اینان، تا چه اندازه به وجهه ی شما آسیب زد و به وجهه ی آنان افزود. می بینید که هرچه ضعف و بی عدالتی است به اسم ما وشما رقم خورده، وهرچه اعتبار و محرومیت و مظلومیت است برای آنان ذخیره شده. شما اگرخود را محق می دانستید و آنان را مقصر، باید آنان را در یک دادگاه صالحانه و منصفانه به چالش می کشیدید. یک پرسش! شما اگر بجای  آقایان موسوی وکروبی بودید، دوست داشتید با شما چگونه رفتار می کردند؟ حتماً به انصاف و عدل. پس چرا با این دو، بد کردید و نام خود را در امتداد نام حاکمان عبوس و تند خو ثبت فرمودید؟ آنجا را نگاه کنید! بله، آنجا را. می بینید؟ آنچه که می بینید اوضاع بسیار آراسته ای است که شما درقامت رهبرایران، خود پیشقدم شده اید و به اعتراض مردم پاسخ گفته اید و فضا را برای انتقاد و آسیب شناسی واگشوده اید. می بینید مردم تا چه اندازه شما را دوست می دارند؟ می بینید کشور به چه رشد و آبادانی درافتاده است؟ شما که سماجت ها و خودسری ها و پایان کار رهبرانی چون صدام و قذافی و بشاراسد را به چشم خود دیدید! بارها در دل خود مرور کردید که: ایکاش آن ها کمی زیرک بودند و پیش از سرآمدن صبوری مردم، به استقبال خواسته های بحق مردم می شتافتند. که اگر به این مهم دست می بردند، سالها می توانستند در گوشه ای از کشورشان به سلامت زندگی کنند و نامشان نیز در امتداد نام نیکمردان تاریخ ثبت می شد. به چه می نگرید؟ به توپ بازی آن پسرکان ژنده پوش؟ به همانجا برویم!
 یک پرسش! شما اگر بجای  آقایان موسوی وکروبی بودید، دوست داشتید با شما چگونه رفتار می کردند؟ حتماً به انصاف و عدل. پس چرا با این دو، بد کردید و نام خود را در امتداد نام حاکمان عبوس و تند خو ثبت فرمودید؟
۲۶ – این کودکان ژنده پوش که در این ویرانه مشغول توپ بازی اند، نسل های بعدی ما وشمایند. ما وشما ذخایرکشورشان را هدر داده ایم و برای اینان سرمایه ای و اندوخته ای بجای نگذارده ایم. مردمان دنیا با بکار بستن فهم ها و شعورها و با به صحنه بردنِ درایت ها و مدیریت ها، به شایستگی و رفاه و رشد درآمده اند و فرزندان بعدی ما بخاطر این که ما دیروز درشتابی سراسیمه سرمایه هایشان را به تاراج سپرده ایم، امروزبه دریوزگیِ جهانی افتاده اند. چه فرمودید؟ بله، اکنون دویست سال از دوره ی رهبری شما سپری شده است. این ویرانه ای که محل بازی کودکان ژنده پوش است، مزارستانِ    فرسوده ی ما و شماست. آن توپ ها؟ ای عجب، توپ نیستند. جمجمه اند. چه می بینیم؟ یکی ازآن ها جمجمه ی من است و دیگری جمجمه ی جناب شما! آه، می بینید؟ این همان بازی روزگاراست. این کودکان را گناهی نیست آقا جان. آنان نه مرا می شناسند و نه شما را. آنها بهانه ای برای بازی کودکانه ی خود یافته اند. چه با توپ چه با جمجمه هایی که زمین، آنها را بیرون انداخته است.
۲۷ – به این دو ردیف صندلی بنگرید! یک ردیف: در افقِ روشنایی، و ردیف دیگر: در افق تیرگی. در ردیف روشنایی: گاندی و نلسون ماندلا و خوبانی چون آن دونشسته اند، و درردیف تیرگی: صدام و قذافی و دژخیمانی چون آن دو. درهر دو ردیف، یک صندلیِ خالی نهاده اند. برای جناب شما و بنا به انتخابتان. درکنارگاندی و نلسون ماندلا، یا درکنار صدام و قذافی؟ من تردیدی ندارم که شما خواهان جلوس در کنار آن دو مرد بزرگ و شریف هستید. وباز تردیدی ندارم که سرنوشت صدام و قذافی را برای خود نمی خواهید. ما نیز خواهان خوشنامی شما هستیم. دوست داریم آوازه ی کارهای خوب شما جهانگیر و فراگیر شود. درست مثل نیکنامیِ گاندی و نلسون ماندلا.
رهبرگرامی، سفرما می تواند همچنان ادامه یابد. تا هرکجای تاریخ. تا برزخ، وتا صحرای محشر. ویا می توان به همین مختصر بسنده کرد. بیایید از جمع مردگان، به جمع زندگان، و به کالبد جسمانی خود، وبه سروقت زندگی وبه میان مردم خویش بازرویم. به سال یک هزارسیصد و نود شمسی. به روزی که شما همچنان رهبرید، و من، دوستدار و منتقد شما. من دراین سفرتلاش کردم گوشه هایی از فردای خودمان را نشان شما بدهم. با ابرازاین تأسف که: دربرآمدنِ خطاها وآسیب های جاریِ امروزِکشورمان، هم من وهم خیلی ها وهم جناب شما سهیمیم. وبا این امید که: ما و شما را هنوز فرصت ترمیم هست. به روزی بیاندیشید که درمیان ایستاده اید و روبه مردم آغوش گشوده اید و مثل علی مرتضا بخاطر آن خلخال ربوده شده از پای آن زن یهودی که نه، بخاطر هزار هزار خطای غلیظ از مردم پوزش می خواهید ومردم نیز بزرگوارانه به روی شما آغوش می گشایند. ما وشما را چاره و راهی جز آغوش مردم و جز ترمیمِ حقوق تباه شده ی مردم نیست. اگر مشتاق آغوش خدایید، آن را در آغوش مردم بجویید. والسلام
بدرود تا جمعه ی آینده. هجدهم آذرماه سال نود
با احترام وادب: محمد نوری زاد

پاسخی برای شعبان بی مخ مطبوعات !

سالهاست که این جریدۀ دریده به جان ملت پریده! حسین بازجو که در دهه شصت پروژه تواب سازی را اجرا می کرد و در دهه هفتاد به هم پیاله خود – سعید امامی – وفا نکرد، در دهه هشتاد در نقش شعبان بی مخ مطبوعات به نشر اکاذیب و هتک و هجو و هزل پرداخت، هر روز دشنه کیهان در سینه و پشت اندیشمندان و ادیبان جای گرفت، او با رانت حاکمیت بر سر و سینه کشتگان می تاخت، نه محکمه ای جرأت سؤال داشت و نه داروغه ای قدرت عتاب! نه او را دغدغه عِقاب ! افسوس که هجویات او را به پای نظام و رهبری نوشتند، دلسوختگان نظام باید او را هزار هزار بار حد زنند، او ادبیات سخیف و لمپنیسم را جایگزین ادب فاخر در سیاست کرد، او بود که چماق و دشنه و قمه را در عرصه مطبوعات وارد نمود. نمی خواهم بگویم این شجاع کوچه لاله زار، در میدان کارزار دفاع مقدس کجا بود؟!

اما بعد؛ این همان خناسی است که با وسوسه اش، بعد از انتخابات پدرم را مجبور کرد که از مواضع انتخاباتی من اعلام برائت کند! او تلاش کرد تا بین پدر و پسر فاصله اندازد، او مصداق نمّام فتنه گر است، از تبار شریعت ندار نمی گویم، از انتخاب نامش پیداست، خود می دانید چه می گویم، اینها عزم جزم کرده اند تا این بسیجی خیبر را خفه کنند، اما به خدای کعبه سوگند، نمی توانند، تا جان در بدن دارم از انقلاب اسلامی دفاع خواهم کرد و نخواهم گذاشت این نامحرمان ما را به عصر جاهلیت بازگردانند! عصری که صدا ها در گلو خفه می شد، اختناق بود و خفقان، ترس و وحشت، دیکتاتوری و استبداد، ظلم و ستم، تبعیض و نابرابری، غارت و چپاول، دزدی و اختلاس، ریا وتظاهر، جنایت و تجاوز، دنائت و رذالت ، زشتی و پستی، پلیدی و پلشتی، دروغ و فریب و در یک کلام خودکامگی و طاغوت! هرگزنخواهم گذاشت، هرگز!

ما قیام کردیم برای آزادی، برای عدالت و برابری! باید همه آزادباشند تا اندیشۀ خود بیان کنند، باید که رای همه برابر و عدل و قسط جاری باشد، چگونه است "شب نامه کیهان" هر چه می خواهد می نویسد، به صغیر و کبیر و جوان و پیر رحم نکرده و از بیت المال( بیت الحال) ارتزاق می کند، و روزنامه ای دیگر به خاطر درج تصویر رؤسای قوای سابق توقیف می شود! به کجا می رویم، این معنای عدالت است؟ این عمل به کلام خداست که فرمود: " فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه" مگر می گذارید صدایی از حنجره ای درآید تا کسی بشنود و بخواهد انتخاب کند! همه صداها را خفه کرده اید!

نمی دانم در وصف کیهان چه بگویم، شاید سخن طنز هموطن ارمنی ما زیباترین تعبیر باشد، وقتی به او گفتند: " نظرت راجع به روزنامه کیهان چیست؟ " با لهجه ای زیبا گفت: " کاغذش قدری خشن است و می خراشد! کاغذش را نرم تر کنید! " راستش توصیه من به کیهان این است که از درج اسماء متبرکه در این جریده جداً خودداری فرمایند!

اما قصه امروز من و کیهان؛ بچه که بودیم، سر راه مدرسه یک قِران می دادیم و با تفنگ بادی سه تیر می انداختیم – از این تیرهای گل میخ یا تیرپری، تفنگچی روی تخته ای تعدادی ترقه نصب کرده بود، اگر به هدف می خورد، می ترکید و صدایش درمی آمد، امروز هم ظاهراً تیر من درست به هدف خورده و ترکیده و صدایش درآمده است! من جلز و ولز او را در تمام کلماتش حس می کنم! احساس خوبی دارم، مثل یک تیرانداز فینال، همه تیرهایم به هدف خورده است، می دانم که نوشته او انحرافی است، رد گم می کند، درد او جای دیگری است، باید به رئیس جمهور منتخب خودش مراجعه کند و جای آب ریختن را از او بپرسد! اما من می دانم، کجایش می سوزد، حق دارد، بیش از این ها حق دارد!


یادش بخیر؛ دشت، باز و بی جانپناه بود، نیروهای پیاده عراق پشت تانک پیشروی می کردند، پاتک سنگینی بود، در هر چند متری یک توپ مستقیم تانک شلیک می شد، تیربارچی تانک، پوشش آتش را قطع نمی کرد، اما در این هجمه شدید، دلاوری از دسته ویژه به پا خاست، قد برافراشت، موشکی بر دوش داشت، آتشی افروخت بر جان عدو، بانگ تکبیری بلند و برجکی در آسمان! تمام! لحظه ای بعد، هزیمت سربازان بی جانپناه دیدنی بود و رگبار ما بدرقه راهشان، تو گویی آرپی جی زن روحی جدید در کالبد جانمان دمیده بود، ناخودآگاه از سنگر جدا شدیم و در پی روبهان می دویدیم!

جناح حاکم همه عِدِّه و عُدِّۀ خویش پشت سر تانک کنی جمع کرده بود، می خواست با او بیاید و سنگر به سنگر فتح کند، به زعم خود سنگر اول را بدون مقاومت رد کرده بود، اما یک بسیجی، یک آرپی جی زن، برخاست و برجک تانک را هدف گرفت، این ولوله و ضجه و مویه، از آن است که جانپناه را از دست داده اند، حال نوبت ماست، که روبهان را دنبال کنیم!

امروز زره قدسی تانک را زده ایم، دیگر زره پوشی ندارند، حال، جنگ برابر است، هیچ کس هاله ندارد، هیچ کس مقدس نیست، سخن راست باید گفت و مردم انتخاب کنند! و چون راستی کاستی گرفت، راهی جز نیستی نماند!

اینک زاهد ساخته و پرداخته شما، به شمارش درهم و دینار مشغول است! دیگر هاله نور ندارد، برج نور دارد! باید زاهدی دیگر بیابید!

" زاهد که درم گرفت و دینار زاهد تر از او برو بدست آر"

حسین خان؛ می دانم از این نوشته چه مقصود داری، می خواهی پدر را از پسر جدا کنی و کار پسر را یکسره سازی، اما من خدایی دارم که همین نزدیکی است، جمجمه ام را به خدا عاریت داده ام، من چیزی برای از دست دادن ندارم، من به مولایم حسین (علیه السلام) اقتدا کرده ام.

یادش بخیر؛ قاضی می گفت: " مبارزه مال دوران مجردی است، تو مسئولیت زن و بچه هایت را داری، در قبال آنها مسئولی!" به او گفتم: "حسین با اهل بیت به کربلا رفت و زن و بچه من از اهل بیت پیامبر عزیز تر نیستند! "

هرچند متنت کذب و فاقد ارزش است ، اما بدان که عاشورای 88 در همه خیابان ها حضور داشتم، از مراسم حاج سعید حدادیان در دانشگاه تا خیابان گرگان، همه را دیدم، من از مردم جز " یا حسین" و " ابالفضل علمدار" نشنیدم، اما لباس شخصی هایی را دیدم که فحش ناموسی نثارعزادار حسین می کردند، او را از پل فرو می انداختند، برقع از سرش کشیده، سیلی به گوشش می نواختند، عمود بر فرق عزادار عباس می کوفتند، و دشنه بر پشت قاسم، اگرسپاه عمر سعد بر کشتگان اسب تاختند، اینان برزندگان تاختند و آنقدر مردانگی نداشتند که مسئولیت عمل زشت خود بپذیرند، عمر سعد ادعا نکرد که مرکبش را به سرقت برده و بر اجساد تاخته اند! عمر سعد شهیدان را بر نیزه کرد، اما مصادره نکرد! عمر سعد مخالفان را بزغاله و گوساله نخواند! هردو مخالفان را خارجی خواندید! اما او حریم اهل بیت حسین را نگاه داشت! او به خواهر و همسر و دخت حسین تعدی نکرد! و حتی امیرش در شام برای حسین مجلس عزا برپا کرد!

حسین خان؛ من مهدی فرزند ابوالقاسم هستم، نام تبار خویش عوض نکرده ام، خارجی نیستم! از تبار یکتاپرستان ایرانی که مولا علی ( علیه السلام) را در زمان خانه نشینی همراهی کردند! همان ها که در زمان عباسیون به محضر صادق آل محمد(علیه السلام) می رسیدند، همان ها که با هجده هزار قلم حدیث سلسلة الذهب علی ابن موسی الرضا ( علیه السلام) را ثبت می کردند، در انقلاب تا لحظه شهادتِ برادر، همراهش بودم و در جنگ نیز!

به وحدانیت خدا و رسالت انبیا و ولایت اوصیا و اولیا شهادت می دهم، منتظر خاتم اوصیا هستم، به استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و قانون اساسی پایبندم، فقط برای احیای ارزش ها و امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده ام، جناحتان را منحرف، طاغی و یاغی می دانم، شما را مستبد و خودکامه یافته ام، شمایید که رسم جاهلیت را احیا کرده اید! شمایید که دین خدا را به استهزا گرفته اید، شمایید موجب دین گریزی و دین ستیزی مردمان، شمایید باعث و بانی اهانت به مقدسات! مردم می خواهند شما را دشنام گویند، شمایید که پشت مقدسات سنگر گرفته اید، مردم را بی دین نخوانید! بی دینی مردم از شماست( الناس علی دین ملوکهم)

اما نهم دیماه؛ که طنازان آنرا روز جهانی " ساندیس" نام نهادند، باز هم در همه مسیر ها بودم، هر دسته ای پشت پلاکارد ارگانی جمع شده بود و روابط عمومی ارگان از ابتدا تا انتها فیلمبرداری می کرد، ساعت اداری بود و کارها برای راهپیمایی تعطیل شد! ساندیس و ماءالشعیر بیداد می کرد، سهم من شش عدد ماءالشعیر "جوجو" با طعم استوایی شد، جای شما خالی، خنکِ خنک بود! همان جا بود که کارمندان بنیاد شهید با روحانی مربوطه پشت پلاکارد عکس می گرفتند، به شیخ گفتم: " ما هم عکس بگیریم، پستی می دهند؟" به تلخی خندید!، تلخند او بر ذلت خویش بود! شما این راهپیمایی دولتی امن و امان با تبلیغات از زمین و آسمان را، با راهپیمایی 25 خرداد برابر می دانید؟ کمیّت که یک دهم آن هم نبود! کیفیت را چه عرض کنم! نهم دیماه یک رفتار ضد اخلاقی در سیاست بود، مردم را برای دفاع از حریم حسین (علیه السلام) به میدان فراخواندید و مصادره به مطلوب کردید، خود را فریب ندهید، سر چون کبک در برف نکنید، می ترسم خیلی زود شکار شوید! این که یک جناح با همه امکانات دولتی و تبلیغ گسترده از رسانه ملی مجاز به راهپیمایی باشد و جناح رقیب حتی از دعای کمیل و روضه و مجلس ترحیم محروم باشد، چه معنایی دارد؟!

می دانم، خیلی دیر شده است، اما "جلوی ضرر را هر وقت بگیرید منفعت است"، از همین امروز بیایید با خودمان رو راست باشیم، اینقدر دروغ نگوییم، برای اثبات اقبال و ادبار مردم نیازی به جمعیت خیابانی نیست، بجای یک انسان 70000 گرمی در خیابان، یک برگ رای 7 گرمی در صندوق کافی است، به شرطی که مردم باور کنند که در انتخاب آزادند و از رایشان صیانت می شود! امروز این باور و اعتماد از بین رفته است!، باز یک انگ " سیاه نمایی" نزنید. من یک کلکسیون " رد صلاحیت" دارم و در تکمیل آن می کوشم!

من باور ندارم! باور هم با زور و ضرب ایجاد نمی شود، با دَگنَک در مخ فرو نمی رود، همان مثل معروف: می توانم چشمم را ببندم تا نبینم، گوشم را ببندم تا نشنوم، دهانم را ببندم تا نگویم، پایم را ببندم تا نروم، دستم را ببندم تا ننویسم، اما نمی توانم عقلم را ببندم تا نفهمم! حال می خواهید مرا به جرم فهمیدن به زندان بیافکنید؟ می خواهید به جرم فهمیدن بر دارکشید؟ پس بسم الله که ما سربداریم!

والسلام علی من اتبع الهدی

مهدی خزعلی

16/9/1390

.......................... متن خبر ویژه کیهان

مهدی خزعلی با اشاره به برگزاری مراسم عزاداری اصلاح طلبان با حضور «خاتمی، موسوی خوئینی ها، کرباسچی، یونسی، انصاری و بسیاری دیگر» می نویسد: این افراد حتی از دعای مستقیم برای دوستان دربندشان نیز پرهیز می کردند.

وی در وب سایت خود نوشته که پنجشنبه شب در منزل موسوی لاری مراسم عزاداری با حضور این افراد برپا بوده و او هرچقدر منتظر شده که ببیند در این مراسم برای «دوستان دربند» دعا می شود یا نه، تنها در آخر روضه «یک دعا شد که زندانیان بی گناه آزاد بفرما!»

خزعلی با انتقاد از عدم دعای واضح و صریح برای این «دوستان دربند» نوشته است: دوستان بیشتر به یاد اسیران دربند باشید، من دلم می گیرد وقتی احساس می کنم که دوستانمان را فراموش کرده ایم، برای من فرقی نمی کند، چه کسی با چه اندیشه ای، موافق یا مخالف من، دوست یا دشمن من، چپ یا راست، دین مدار یا سکولار، ملی گرا و لیبرال، همین که کسی بخاطر اندیشه اش در زندان باشد، خطاست!»

وی با بیان اینکه «همین دو سال پیش بود که فریاد یاحسین میرحسین شان کوچه های شهر را عطرآگین کرده بود» از بی اعتنایی اصلاح طلبان به فتنه گران ابراز تاسف کرده است.

ادعای عطرآگین شدن کوچه های شهر از فریاد یاحسین میرحسین در حالی است که در راهپیمایی چند میلیونی 9 دی 1388 مردم غیرتمند و عزادار حضرت سیدالشهدا(ع)، خشمگین از حرمت شکنی روز عاشورای آن سال توسط فتنه گران، شعار کوبنده «لعن علی عدوک یا حسین، خاتمی و کروبی و میرحسین» سر داده بودند. همان ایام موسوی که کاملا بازیچه منافقین قرار گرفته بود، با وقاحت تمام، حرمت شکنان عاشورا را- که بعدها معلوم شد از بهایی ها و وابستگان گروهک هایی نظیر سازمان تروریستی منافقین هستند- «مردمان خداجو» معرفی کرد. با این اوصاف معلوم است که در مجلس عزای امام حسین(ع) جایی برای سران و عوامل فتنه که از حامیان اسائه ادب به ساحت آن حضرت بوده اند، نباشد. گفتنی است که سران و عوامل اصلی فتنه مهدی خزعلی را برای سوءاستفاده از نسبت وی با آیت الله خزعلی که فتنه گران را آمریکایی و اسرائیلی می داند تحویل می گرفتند تا از این طریق علیه حضرت آیت الله خزعلی سیاه نمایی کرده باشند ولی بعد از آن که آیت الله خزعلی، او را طرد کرد، عوامل فتنه نیز وی را تحویل نمی گیرند و مهدی خزعلی هر از چند گاه با سخنان ساختارشکنانه تلاش می کند مورد توجه قرار گیرد!

خزعلی در نوشته دیگری با اشاره به حضور در مراسمی که در منزل صادق خرازی برگزار شده بود، نوشت: «نکته جالب حضور ناطق نوری در کنار سیدمحمد خاتمی (از سران فتنه!) بود، که بسیار صمیمی و دوستانه به گفت وگو مشغول بودند.»

.......................... لینک خبر آنلاین به نقل از کیهان:

http://www.khabaronline.ir/detail/188130/%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D9%88%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C-%D8%AE%D9%88%DB%8C%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7-/%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA

........................ لینک مقاله " میر و علمدار نیامد" گزارش مراسم روضه منزل موسوی لاری:

http://www.drkhazali.com/index.php/1388-11-13-14-15-58/1491-1390-09-11-17-53-47.html

........................ لینک یادداشت موسوی لاری " به این میگن فضای رعب و وحشت":

http://www.drkhazali.com/index.php/component/content/article/230-1388-11-13-13-51-48/1519-1390-09-17-09-09-23.html

........................... لینک مقاله" زیباترین شب عاشورا" گزارش روضه منزل صادق خرازی:

http://www.drkhazali.com/index.php/1388-11-13-14-14-13/231/1504.html?phpMyAdmin=bUkIpBM7-6bduKU--HB1XjejWR7

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

نامه سیزدهم محمد نوری‌زاد به آیت‌الله خامنه‌ای

محمد نوری‌زاد، جهادگر و مستندساز انقلابی، جدیدترین نامه خود به آیت‌الله خامنه‌ای را با عنوان “اینک روضه!” منتشر کرد. وی در این نامه که با “به نام خدایی که اشک آفرید” آغاز شده، به مناسبت ایام محرم به حال و هوای این روزها و مقایسه آن با حال و روز مردم ایران اشاره دارد.
نوری زاد در بخشی زا نامه خود می نویسد: چرا اشک می ریزید آقا جان؟ برای غارت اموال امام حسین گریه می کنید؟ غارت اینجاست. به پول هایی که سپاه بالا کشیده و می کشد، به پول هایی که رییس دولت و اعوانش بالا کشیده و می کشند، به پول هایی که از جیب مردم به جیب بشاراسد قاتل سرازیر می شود بنگرید. غارت اینجاست. پیش چشم ما وشما، درکربلای ایران. می بینم از پریشان حالی اسرا می سوزید؟ ای عزیز، پریشانی اینجاست. یک نگاهی به صورت مردم بیاندازید. چرا برصورت این مردم یک لبخند، آری یک لبخند صادقانه نمی بینید؟ چرا باید این مردم غارت شده بخندند؟ به شمر و خولی نفرین می کنید؟ وقتی ما جوان مردم را می کشیم و به آنان اجازه نمی دهیم برای جوان از دست رفته شان یک مجلس ساده ی ترحیم بپا کنند، این مردم، برای چه ما را شمرو خولی ندانند؟
این نویسنده همچنین در آغاز و پایان اینامه، با اشاره به این روایت که “هرزمین کربلا و هر ماهی محرم و هرروزی عاشوراست” می نویسد و تکرار می‌کند: ما به این محرم سخت محتاجیم. چرا مردمی که از ظلم به ستوه آمده اند، بجای آن که مشت ها و زنجیرها و قمه های بالا بُرده ی خود را برفرقِ ما فرود آرند، برسروسینه و فرق خود نکوبند؟ و برای این کوبشِ مستمر نیز بساطی از هیاهو نیارایند؟ مگر نه این که هراعتراض به خون می انجامد؟ چرا این خون، خونِ ما باشد؟ وچرا خونِ خود مردم نباشد؟
متن کامل این نامه به شرح زیر است:

به نام خدایی که اشک آفرید

اینک روضه!
سلام به محضر رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
بار دیگرمحرم سررسید و برای ما و شما که درنیمکره ی تاریکِ سرنوشتِ خویش گرفتار آمده ایم، فرصتی از تحرک و جولان پدید آورد. مگر این محرم، وگسیل منبریان مجیزگوی، وانطباق حسین و آل و راه او، با آل و راه ما، ورقِ سرنوشتِ ما بگرداند. ما و شما سخت به این محرم محتاجیم. آری سخت. چرا که هجوم تاریخیِ مردمان به مساجد و تکایا و حسینیه ها و خیابان ها، بیرقِ برقراری ما می افرازد وخشم ها را فرو می نشاند وحسرت ها را به حاشیه می راند. مردمی که از ظلم به ستوه آمده اند، چرا بجای آن که مشت ها و زنجیرها و قمه های بالا بُرده ی خود را برفرقِ ما فرود آرند، برسروسینه و فرق خود نکوبند؟ و برای این کوبشِ مستمر نیز بساطی از هیاهو نیارایند؟ مگر نه این که هراعتراض به خون می انجامد؟ چرا این خون، خونِ ما باشد؟ وچرا خونِ خود مردم نباشد؟

بله، این است نشانیِ غلطی که ما از کربلا و عاشورا به مردمانِ تاریخیِ خویش تحکم فرموده ایم. که چه؟ که آهای آدم های به تنگ آمده، اگر نسبت به فاجعه ای معترضید، واگر هویت ایمانی و اجتماعی تان به چارچرخِ ارابه های حاکمیت سپرده شده، واگر نفرت ها و کینه ها و انزجارها راه گلویتان را بسته، این شما و این کربلا. این شما و این شمر و حرمله. مظلومیت می خواهید؟ بفرمایید: مظلومیت حسین. شقاوت می خواهید؟ این هم شقاوت اشقیای صف بسته در برابر بانوان و کودکان حسین. ما حتی به زن یا مرد دردمندی که درجوارِ انفجار و عصیان و خروج است، اخم می کنیم که: خجالت بکش! مصیبت تو بیشتراست یا مصیبت حسین؟ گرفتاری تو بیشتر است یا گرفتاری زینب؟ به بچه های تو بیشتر ظلم شده یا به بچه های امام حسین؟ وچنان تنگنایی از شرمساری براو بار می کنیم تا همه ی خشم ها و نفرت ها و رنج ها و آسیب هایش را یکجا به دور اندازد و عقده های تلنبارش را واکند و تا می تواند برای امام حسین اشک بریزد و برسروسینه بکوبد و نفرت هایش را به دوردست های تاریخ، به سمت خانه ی خولی حواله کند.

رهبرگرامی،

این روزها، روز روضه های پرسوز است. روز جاری شدن اشک های گرم. و روز احاله ی خشم ها و نفرت ها به یک جای دور. اگر مشتاق شنودنِ یک روضه ی داغ و آتشین اید، نه برهمان صندلی همیشگی، ونه جلوی دوربین صداوسیما، که ناشناس برزمین خاک آلود یک محله ی پرت و یک روستای بی نشان فرو بنشینید تا من از حنجره ی ملتهب مردم برای شما روضه بخوانم. روضه ای که اگراز عهده ی خوانشِ آن برآیم، اشک چیست، خون خواهید گریست.

روضه ام را از جایی آغاز می کنم که معاویه از دنیا رفته است و یزید از امام حسین برای خلافتِ خویش بیعت می خواهد. وحسین، نه هرکسی است که تن به این مذلت آشکار بسپارد. پس خروج می کند. خروج، نه برای ستیز. که از مدینه. به کجا؟ به مکه. به جایی که حریم امنِ آن برهمگان محرز است. که یعنی: آهای مردم، آهای تاریخ، شاهد باشید که من و اهلم تأمین جانی نداریم. به جایی پناه می بریم که آزردنِ یک حشره در آن گناهی نابخشودنی است، چه برسد به ریختنِ خون یک انسان بی گناه.

امام حسین خروج کرد، نه به این دلیل که عمله ی حکومت مزاحم او بودند و نماز او را برنمی تافتند. ونه به این دلیل که چشم مردم به دیگری بود و به او نبود. بل به این دلیل که امام در همه ی ممالک اسلامی آن روزگار، یک منبرنداشت. همه ی درها به روی او بسته بود. و درستی راه پیامبر به غرقاب سلطنتِ خودکامگان انجامیده بود. این گونه بود که حسین منبر خود را به شانه گرفت و آن را در زمین کربلا بر زمین گذارد. تا شاید شنونده ای از راه برسد و سخن تاریخی او را شنود کند. گرچه جهلِ متراکم براو سنگ ببارد و دهانش را به ضرب نیزه و شمشیر بدوزد و اهلش را به اسیری بَرَد.

مردم ما نیز در سال های پیش از انقلاب، نه ازآن روی خروج کردند که آنان را آب و نان و روزنامه نبود. بل به این دلیل که هزار فامیل پهلوی عمده ی فرصت های محوری کشور را به پایه های تخت شاه بسته بودند و برای بقای همان تخت، مردمان معترض ما را به تخت می بستند و آنان را از هویت و استقلال تهی می کردند.

مردمان ما از رژیم پهلوی به رژیم اسلامی پناه آوردند. چرا که یک باور تاریخی به آنان می گفت: در هرکجا اگر احساس نا امنی با شماست، در رژیم اسلامی – بخاطر امتزاجِ غلیظ وعمیقش با خیرها و خوبی ها – جزامنیتِ محض با شما نخواهد بود. مردم بی پناه ما با گزینش ما، از نا امنی به امنیت، از سرسپردگی به استقلال، از نبود آزادی به آزادی، از حقارت به تکریم، از دزدی به پاکدستی، از بی هویتی به هویت، از بداخلاقی به اخلاق، وخلاصه از شیطان به خدا پناه آوردند. و صادقانه رشته های اختیار را به تمامی، آری به تمامی، به ما و شما سپردند.

مردم ما رژیم اسلامی را حریمی سرشار از امنیت فهم کرده بودند. که اگر در هرکجای این دنیا، نا بحق خون می ریزند و نا بحق حقی ومالی را جابجا می کنند، در رژیم اسلامی خونی نا بحق برزمین نخواهد ریخت و نابحق نیز حقی و مالی و فرصتی ضایع نخواهد شد. مردمان ما صمیمانه به پرچمی که امام خمینی و روحانیان خوش سابقه و خوش نامی چون مطهری و طالقانی و منتظری و بهشتی، از خدا و پیغمبر و اهل بیت بالا گرفته بودند و درهر فریادشان نیزعِطری از حکمت و درستی منتشر می شد، اعتماد کردند.

رأیِ” آری” به جمهوری اسلامی یعنی: ای مردم، شما اگرما را برگزینید، ما روحانیان و همراهانمان به شما نشان خواهیم داد انسان و انصاف و مهر یعنی چه! شما به ما رأی بدهید، تا ما به شما نشان بدهیم صیانت از حق مردم و خواست های بحق شان یعنی چه! واینگونه بود که روحانیان ما برمنبرهای تاریخی خود غریو می کردند: آهای ایرانیان، ما روحانیانی که لباس پیامبرو علی به تن داریم، نمی توانیم به چیزی غیراز حکمت ها و درستی های علی و اولاد علی روی بریم. ما را اگر انتخاب کنید ما بارانی از همه ی آن برکات آسمانی را برشما خواهیم بارید. ما آمده ایم تا انسانیت را بازتعریف کنیم. وآنچنان حق را ازانزوا به در آوریم که یک روستایی بی نشان از شوقِ یکسانیِ حقوقش با رهبرانِ سرشناسِ انقلاب پای بکوبد و دست افشانی کند.

مردمان ما که اساساً خوش باور و زود جوش اند، این بار نیزما و شما را باورکردند. مخصوصاً این سخن ما را که: درهیچ کجای تاریخ ایران، امضای یک روحانی پای یک سند استعماری ننشسته است. این مردم، آنقدر ساده و زود باور بودند که یکبار از خود نپرسیدند: امضا را کسی پای یک سند می نشاند که کاره ای باشد. روحانیان ما کجا کاره ای بوده اند که احتیاجی به امضای آنان بوده باشد؟ البته درادامه ی این نامه خواهم گفت: اکنون، آری اکنون، درپای کدام سند استعماری، امضای روحانیان ما ننشسته است؟!

امام حسین در مکه نیز در امان نبود. عده ای مأموریت یافته بودند که در خفا او را از پا درآورند. پس، با حاجیان بار بست و موقتاً در صحرای عرفات بارگشود. جمعی از کهنسالان و عالمان و بزرگان طوایف را گرد آورد و با آنان از تباهی ها سخن گفت. از این که: چه بودیم و چه شده ایم. به کجا می نگریستیم و به کجاها نزول کرده ایم. سخنرانی اش که پایان گرفت، به همگان خبرداد: من فردا حرکت می کنم. هرکه ازتباهی به تنگ آمده، و هرکس که خواهان نور است، با من همراه شود. پایان این خطابه از همان ابتدا روشن بود. مخاطبان او، آن همه راه را درنوردیده بودند تا “حاجی” شوند. نه آن که از نیمه راه مناسک، به سمت یک سرنوشت گنگ روانه شوند. امام از آن بزرگان و عالمان روی برگرداند و مثل همیشه به دامان خدا چنگ بُرد. وسخت گریست. و پایان کار خود را به خدا وانهاد. نامه های کوفیان اما راه او را به سمت کوفه کج کرد. از همه ی وسعت این کره ی خاکی، یک قطعه ی کوچک، یک زمین داغ، چشم به راه او بود: کربلا. جایی که از ملیون ها سال پیش به راهِ اوچشم داشت و برای کاروان کوچک او آغوش گشوده بود.

سرانجام وعده های ما وشما کارگر افتاد. ومردمی که با تردید به ریش ما و عبا و عمامه ی شما می نگریستند، کم کم مشتاق ما شدند. و باور کردند که از ریش ما ولباس متفاوت شما، وازهواداران سراسیمه وغصبناک این قیام همگانی، می توان انتظار لبخند و عاطفه و علم داشت. آنان با دو گوش خود از کلام امام و مطهری و همه ی ما، وعده های مفصلی از آزادی، و رواج پاکی، و غوغایی ازقشنگی های قانون شنیدند. ما آنقدر در جذب رأی مخالفان افراط کردیم که کمونیست های کشورمان نیز خود را در پس کرسیِ تدریسِ مارکسیسم تجسم کردند.

نامه های کوفیان نیزسراسروعده بود. که: اگربه سوی ما رو آری، ما تو را برخواهیم گزید و خاک قدمت را سرمه ی چشم خود خواهیم کرد. تو اگر به کوفه بیایی، برفرشی از دل های ما پا خواهی نهاد. درِ خانه های ما به شوق تو واگشوده است. جوانان وکودکان ما هرصبح به امید رویت جمال تو تا دروازه ی شهرمی روند و غروبگاه، مغموم و افسرده باز می آیند. بیا و مارا با نور آشنا کن. بیا وآزادیِ رفته را به میان ما بازآور. بیا و ما را با پاکی و پاکدستی بیامیز.

ایرانیان نیز با هزار حسرت و شوق به روی ما آغوش گشودند و ما را درشاه نشینِ دلِ خویش جای دادند و با انتخاب ما، همه ی مقدرات کشور را به ما سپردند. تا ما به نمایندگی از آنان، انسانیت را باز تعریف کنیم و به جهانِ چشم به راه، نشان بدهیم: دراین سوی کره ی زمین، آسمان آنقدر پایین آمده که مردم می توانند با دست های خود ستاره ها را لمس کنند و به صورت خودِ خورشید دست بکشند.

وما اما، همین که براسب مراد جا گرفتیم، بی خیالِ پیادگان و از پا درآمدگان، مهمیز زدیم و روی به تاخت بردیم. ناگهان از انبان دارایی های خود، یکی از شاگردان و مجاورانِ خود را برکشیدیم و سرورویش را آراستیم و خنجر و کُلتی به کمرش بستیم و مسلسلی حمایلش کردیم و به جان جامعه اش درانداختیم. و او، با همان خنجر و کلت و مسلسل، شروع کرد به باز تعریف انسانیت. اگر در زمان شاه، تکلیف مقصران و خطاکاران از یک دادگاه نیم بند بدرمی آمد، همو به مردم بهت زده ی ایران و جهان نشان داد که می شود بدون محاکمه ووکیل وبدون اعتنا به همان وعده های آسمانی، هربنی بشری را سینه ی دیوار نهاد و به شکمش خنجر فرو کرد و به سینه اش رگبار بست.

روانه کردن جلادی چون خلخالی به جان جامعه، تجلی میزان فهم ما از آسمان خدا بود. و معنای دیگر وعده ها وسخنان جاریِ ما وشما برمنبرهایمان. او می کشت، به ظاهر برای برقراری اسلام، و در باطن، برای برقراریِ خودما که بعد از قرن ها به نان و نوایی رسیده بودیم. وگرنه اگر ما را بصیرتی بود، گریبان دریدنِ خود خدا را به چشم می دیدیم. که فریاد می زد: آهای آنانی که هیاهویی به اسم جمهوری اسلامی به راه انداخته اید، در اسلام رحمت نیز هست. چرا به محض پیروزی، همانند فاتحان وحشیِ تاریخ، به اعدام و مصادره ی اموال مردم حریص شده اید؟ وچرا به گوشه ای از همان سخنان منبرتان، به روزِفتحِ مکه، به عفوعمومی پیامبر، به بخشودن همه ی قاتلان و خطاکاران روی نمی برید؟ چرا آنچنان تلخ بر بندگان من می نگرید و عرصه را برآنان تنگ می گیرید که بسیاری از نخبگان و ترسیدگان جلای وطن کنند؟ اما مگر در آن غوغا، صدای خدا به گوش کسی می رسید؟ این شد که خدا در انقلابی که به اسم او پا گرفته بود، از ما رو گرداند و ما را به حال خود وانهاد. تا هرخاکی که می توانیم برسر کنیم و خود به دست خود مقدمات زوال خود را پدید آوریم.

این گونه شد که با ظهور روحانیان عبوسی چون خلخالی و روح الله حسینیان و فلاحیان، لبخند و شادمانی به صورت مردم ما ماسید و خشکید. مردم با ناباوری به قیل و قال ما و به عربده های ما که نسبتی با مسلمانی نداشت، نگریستند و کم کم عقب نشستند. عقب نشستند؟ بیجا کردند! ما را با این مردم هنوز کارهاست. و: افتادیم به جان مردممان. و تا توانستیم در اطرافشان سیم خاردار کشیدیم. سوژه ی انقلابِ ما گویا نه آن افق های آسمانی، که اسیرکردن و به اسیری بردن مردمانِ خودمان بود. همان مردمی که به ما آری گفته بودند و ساده لوحانه مقدرات کشور را به ما گرسنگان وکمین کردگان و سیری ناپذیران سپرده بودند. ما ای عزیز، بسیار زود، آری بسیار زود، نقاب از چهره انداختیم و ذات پنهان خود را برملا کردیم. جوری که مردم در ناخود آگاه خود به ما می گفتند: آن آسمان پراز ستاره و خورشید را، آن وعده های بازتعریف انسانیت را، و ترمیم قرن ها تحقیر و سرشکستگی را نخواستیم، ما را بجای اولمان باز برید! ما مگر به این سخنِ باطنیِ مردممان اعتنا کردیم؟ تازه دنیا به ما روی آورده بود. ما را با این دنیا و با این مردم کارها پیشِ رو بود.

در کربلا، حسین و خویشان او به محاصره آمدند. به محاصره ی سپاهی تلخ روی و هیچ نفهم و عربده کش و گرسنه و بی وجاهت. هرچه امام به بزرگان سپاه می گفت: راه را برمن وا کنید تا من راهِ آمده را باز گردم، یا به جایی دور هجرت کنم، به او می خندیدند که: کجا؟ ما تازه همدیگر را یافته ایم. تو، یا از این صحرای سوزان بیرون نمی روی یا آنگونه خواهی شد که ما می خواهیم. چگونه؟ زبون! خوار، خفیف! ومگر حسین را با خفت سازگاری بود؟ او، امام درستی ها بود. امام پاکی ها و پایمردی ها. پس اینطور! به زانو در نمی افتی؟ نه که نمی افتم، من تنها در برابر خدا سرخم می کنم. آهای ای همه ی کوفیان، شمشیرها بیرون کشید و طومار این طاغیِ بدکیش را در هم بپیچید. دست نگهدارید! شما را به خدایی که می پرستید دست نگهدارید. اگر دین ندارید، آزاده باشید. شما را با من کینه است، با زنان و کودکان چرا این می کنید؟ ما را هم با تو هم با زنان و کودکان تو کارهاست.

شمشیرها به یکباره ازغلاف ها بیرون دویدند و یاران اندک امام یک به یک از پا درآمدند وجسم صد چاک خود او نیزدر زیر پای اسبان کوفیان فرش گردید. زنان و کودکان چه؟ به اسیری. کجا؟ کوفه وشام.

رهبرگرامی،

شاید تا کنون از این زاویه به کربلای ایران ننگریسته بودید. ما اشقیا، مردم فلک زده ی خویش را اسیرکردیم. برسر هیاهوهای بی سرانجامی چون تسخیر سفارت آمریکا، وجهه ی جهانی خود را آشفتیم و هزینه های فراوان و بی دلیلی را از جیب مردم خرج خصلتِ قلچماقیِ خود کردیم. آنچنان در عصبیت های فکری و اعتقادی فرو شدیم که همه ی آن وعده های داده شده و کرسی تدریس کمونیست ها را گلوله کردیم و برسروسینه ی مخالفان خود فرو کوفتیم. حسرت به دل مردم ما و دلِ مردمان جهان ماند تا از ما و انقلاب ما یک لبخند، و یک عنایت انسانی تماشا کنند. ما، روز به روز، و سال به سال، در خشم، در انتقام، در نفرت، درعصبیت، ودر کینه های تو در توی دقیانوسی فرو شدیم و گام به گام که نه، ناگهان از چشم مردم خود و از چشم مردمان جهان افتادیم. وشدیم: تنها. تنها؟ هرگز! مارا هنوزمردمانی اسیردر چنگ هست. مردمانی که ما راه هرگونه نفس کشیدن و اعتراض و یک ” نه” ی ساده را برآنان بسته بودیم.

راستی به نظر شما، تاریخ پیراست یا جوان؟ زن است یا مرد؟ شعور دارد یا ندارد؟ اگر از من بپرسید می گویم: تاریخ پیر باشد یا جوان، زن باشد یا مرد، شعور داشته باشد یا نه، اما یک ” شاهد” است. که سینه ای صبور و ثبت کننده دارد. باهزار هزار سخن پند آموز. که شاه بیت سخنان پند آموز او این است: “ظلم، رفتنی است”. من اما تاریخ را می بینم که از بلندای نگاهبانی اش به زیر می آید و بی طرفانه سطلِ رنگی را برمی دارد و انگشت رنگین خود را برپیشانی من می نشاند و دم گوشم می گوید: این نشانه ای است برای سالها بی خِردیِ تو، و برای سالها اصرار بر بی خِردی ات.

و باز انگشتش را در سطل رنگ فرو می بَرَد و انگشت رنگین خود را برپیشانی یکی دیگر می نشاند و دم گوشش می گوید: این نشانه ای است برای تشخیص سال ها فریب و سال ها هدر دادن سرمایه های پولی و انسانی و عاطفی و علمی مردم ایران.

وباز انگشت رنگین تاریخ را می بینم که برپیشانی یک روحانی جلیل القدر می نشیند و دم گوش آن روحانی می گوید: شیخ، تو قرار بود نور افشانی کنی. قرار بود دیگرانی را که سربه اندرون خانه ی مردم فرو برده اند، به جهنم و قانون هشدار دهی. نه این که دوهزار برگ شنود تلفنی دفتر آن فقیه مطرود را پیش امام ببری و علیه آن فقیه عالیقدر سعایت کنی. وهرگز نیز از امام نشنوی: این همه شنود، حرام اندر حرام است.

من صدای تاریخ را می شنوم که دم گوش همان روحانی می گوید: شیخ، توقرار بود مردم را با خدا آشتی دهی! قرار نبود هرکه تو را می بیند، نه از تو، که از خدا گریز کند. تو مگربرمنبر از سه طلاقه کردن دنیا نمی گفتی؟ یک نگاهی به خودت بیانداز. ببین غیر دنیا چه با خود داری؟

از دور که به جماعت خودمان می نگرم، هریک لکه ای برپیشانی داریم. نه لکه ی ننگ. که لکه ای تاریخی. برای عبرتِ دیگران. که ازما چه بیاموزند؟ بیاموزند: “ازهرچه نان می خورید، از خدا و دین او نان مخورید”! وما ای عزیز، تا توانستیم از دین خدا نان خوردیم و دهانمان را برای آنانی که متعجبانه به ما و به بلعشِ حریصانه ی ما می نگریستند ،کج کردیم.

رهبرگرامی،

کربلای سال شصت و یک هجری را رها کنید و به کربلای ایران بنگرید. کربلا اینجاست. شمر اینجاست . خولی اینجاست. سرهای به نیزه شده اینجاست. اسیراینجاست. زنان وطفلان پای برهنه و گریزان اینجایند. اشقیا اینجایند. آری اشقیا اینجایند. کجا؟ پاکان سپاه به کنار، یک نگاهی به چهره ی پاسداران فربه از مال حرام بیاندازید، پاسدارانی که نفس زنان از بالا کشیدن اموال مردم به نزد شما شتاب می کنند، اشقیا اینانند. کسانی که یک روز در صف مردم بودند و امروز به برکت دلارهای نفتی و اسکله های قاچاق وپیمانهای بدون مناقصه و سهام مخابرات و هزار فرصت اقتصادی و سیاسی واطلاعاتی، خنده کنان به فوج اسرا می نگرند و شلاق به دست، قهقهه سرمی دهند و اسلحه به دست، مراقب اند اسیری از صفِ اسارت خروج نکند.

افکار یخ بسته ی ما را داغیِ هسته ی خورشید نیز آب نمی کند. ما نیک می دانیم که بهترین راه آب کردن این افکار یخ زده، بازکردن راه رواجِ آن هاست. اما چرا به رواجِ افکارمان دل نمی سپریم؟ می دانید چرا؟ چون رواج افکار یخ بسته ی ما، درهرصورت به مرگ خود ما می انجامد. دیر یا زودش مهم نیست. مهم، مرگی است که در ذات افکار یخ بسته ی ما حیات دارد.

پیِ اشقیای تاریخ می گردید؟ پاکان وزارت اطلاعات به کنار، یک نگاهی به دزدان اطلاعات بیاندازید. اشقیا اینانند. کسانی که سربه اموال مردم و به حریم خصوصی مردم فرو برده اند و برای هر ایرانی پرونده ای از شنودها و رفت و آمدها برآورده اند. مأمورانی که نفسِ نمایندگان مجلس را بریده اند و نای یک اعتراض ساده را از آنان ستانده اند. مأمورانی که اسرای بی گناه خود را می زنند تا به هرآنچه که آنان می خواهند اعتراف کنند. چشم از اسرای سال شصت و یک هجری بگردانید. اسیراینجاست. درسلول های انفرادی وزارت اطلاعات. آیا بازجویی سربازان امام زمان از همسر سعید امامی را دیده اید؟ کدام شمرو خولی با زنان و دختران امام حسین آن کردند که اشقیای وزارت اطلاعات با زنان و دختران ما کرده و می کنند؟ بله، اسیر اینجاست. زن، مرد، پیر، جوان، کودک، نوزاد. به کجا چشم برده اید آقا؟

صادقانه بگویم: ما کلاهبرداریم. آری کلاهبردار. ما با مردممان عهدی بستیم و همان عهد را ناجوانمردانه و یکطرفه گسستیم. کلاهبرداری همه فن حریف شده ایم که زیرکانه به خودمان قرض می دهیم و از خودمان باج می کشیم. بوالعجبی کم نظیر شده ایم. عین دامادی شده ایم که همه چیز دارد الا جوانی. و همه را با همان جوانی ای که نداریم میخکوب دامادیِ خود کرده ایم.

چرا اشک می ریزید آقا جان؟ برای غارت اموال امام حسین گریه می کنید؟ غارت اینجاست. به پول هایی که سپاه بالا کشیده و می کشد، به پول هایی که رییس دولت و اعوانش بالا کشیده و می کشند، به پول هایی که از جیب مردم به جیب بشاراسد قاتل سرازیر می شود بنگرید. غارت اینجاست. پیش چشم ما وشما، درکربلای ایران. می بینم از پریشان حالی اسرا می سوزید؟ ای عزیز، پریشانی اینجاست. یک نگاهی به صورت مردم بیاندازید. چرا برصورت این مردم یک لبخند، آری یک لبخند صادقانه نمی بینید؟ چرا باید این مردم غارت شده بخندند؟ به شمر و خولی نفرین می کنید؟ وقتی ما جوان مردم را می کشیم و به آنان اجازه نمی دهیم برای جوان از دست رفته شان یک مجلس ساده ی ترحیم بپا کنند، این مردم، برای چه ما را شمرو خولی ندانند؟

ما را چه به دروغگویان و عهد شکنان کوفی؟ عهد شکن ماییم. دروغگو ماییم. ما با مهارت یک بازیگر گرسنه، و در یک کارناوال همگانی، فروتنیِ دروغینِ خود را به نمایش می گذاریم. شرمنده ام اما اجازه بدهید با صراحت بگویم: به یک جورتف مالی شخصیتی گرفتار آمده ایم. که هرروز صبح به صبح، نقاب دروغین مان را روغن مالی می کنیم تا کسی متعرضِ هویت مخدوش ما نشود. گرسنه ی شهرتیم. علاقه مندیم همه ی عقب ماندگی های تاریخی خود را با روغنِ دروغ برق بیاندازیم. دوست داریم مثل فواره بالا برویم. اصلاً هم به تبعاتِ بالا نشینیِ این فواره ی خیالین نمی اندیشیم. به بالا جهیدن ناگهانی خود امید داریم. بی خیالِ فرودی که مغز ما را فرش زمین کند. یک نگاهی به سند استحماری تأسیس نیروگاه اتمی بوشهر بیاندازید که چهار برابر پول داده ایم و چیزی نیزعایدمان نشده! نگاهی نیز به هجوم جنس های تحمیلی چینی بیاندازید. و به تعطیلی کارخانه ها و بی کاری جوانان و اعتیاد گسترده ی آنان و به پول های بی زبانی که به روسیه و چین، این دو غول بی شاخ و دم می پردازیم تاهوای ما را در شورای امنیت سازمان ملل داشته باشند؟ بازهم معتقدید: پای هیچ سند استعماری امضای یک روحانی ننشسته؟

راستی اساساً آیا شما خبردارید عده ای به اسم دانشجو با حیثت نداشته ی ما چه کردند؟ داستان تسخیر و تخریب سفارت انگلستان را می گویم. چرا با شتاب، با همان شتابی که به آقای احمدی نژاد تبریک گفتید و پیروزی اش را برهمگان مسجّل فرمودید، در تقبیحِ رفتارِ این دانشجونماهای هماهنگ، برنیاشفتید؟ یا اگر با رفتارشان موافقید، کارشان را تأیید نکردید؟ شما رهبر این مردمید. تسخیر و تخریب یک سفارتخانه ی بی پناه، قرار است کدام بخش از مردانگی و قلچماقیِ ما را به رخِ جهانیان بکشد؟ شمایی که در جزییات امور دخالت می فرمایید، چرا به تقبیح این فاجعه ی آسیب زا نپرداختید؟ چرا مردم فلک زده ی ما و نسل های بعدی ما باید هزینه ی جماعتی را بپردازند که از عقل تهی اند؟

به این سخن مفت رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس دقت فرمایید: “تجمع دانشجویان در مقابل سفارت بریتانیا (ولابد تسخیر و تخریب آن) تجلی احساسات پاک درونی آنان بود”. این جناب، همان است که راهپیمایی با شکوه و ملیونی مردم تهران را که در سکوت و نظم و بدون خسارت انجام شد، تجلی فتنه نامید. ویا به این سخن سراسر دروغ رییس مجلس توجه فرمایید: ” اقدام دیروز دانشجویان( تسخیر و تخریب سفارت بریتانیا) نمادی از افکارعمومی بود”.

بله رهبر گرامی، این همان نقابی است که ما به صورت بسته ایم و به نیابت از مردم، جیب مردم را خالی می کنیم. اشقیایی شقی ترازخود ما سراغ دارید؟ کربلا اینجاست. مگر نه این که : هرزمین کربلا و هر ماهی محرم و هرروزی عاشوراست؟ به این دلیل است که در ابتدای این نوشته آوردم: ما به این محرم سخت محتاجیم. چرا مردمی که از ظلم به ستوه آمده اند، بجای آن که مشت ها و زنجیرها و قمه های بالا بُرده ی خود را برفرقِ ما فرود آرند، برسروسینه و فرق خود نکوبند؟ و برای این کوبشِ مستمر نیز بساطی از هیاهو نیارایند؟ مگر نه این که هراعتراض به خون می انجامد؟ چرا این خون، خونِ ما باشد؟ وچرا خونِ خود مردم نباشد؟ روضه ی من هنوز ادامه دارد. اشک مجال سخن گفتن از خود من واستانده. اگر موافقید به همین اندک بسنده کنیم. والسلام

بدرود تا جمعه ای دیگر

با احترام و ادب: محمد نوری زاد

جمعه یازدهم آذرماه سال نود