۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

جنگلی هستی تو ای انسان،جنگل ای روییده آزاده



آری 
آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
----------------------------------------------------
63 روز از اعتصاب غذای شیر آهنکوه مرد حسینی مرام سبز باور در زندان اوین میگذرد،هم او که سخنش که از صداقت و درد سرچشمه میگرفت بر دلهای بسیاری می نشست.
اما اکنون 63 روز است که جانهای تشنه و مشتاق کلامی و سخنی جز مظلومیت و اعتراض و صبر از او نشنیده اند.اما این کلمات ناگفته او رساترین فریاد وی بوده است بر سر دروغ و نیرنگ و ظلم حاکم.در این آخرین روزهای سال 90 بیاییم فریادگر مظلومیت و حق طلبی او و سایر همراهان دربندش باشیم،ما نیز به وی میپیوندیم با اعتصاب غذا و روزه سیاسی و مظلومیت او را به گوش همگان میرسانیم.

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

خود سوزی آیت الله های ایران : بیست و پنجمین نامه ی محمد نوری زاد به خامنه ای

سلام به محضر رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای

من در این تنگنای فرصتی که همه ی ما گرفتار آنیم، می خواهم دیگرانی ازجنس
خودتان را و نه شما را مخاطب قراردهم. درست دراوضاع و احوالی که ما و
شماغربال به دست، نمایندگان راستین مردم را پس رانده ایم و نمایندگان
دلخواه یا نمایندگان بی روح و بی تپش را برگزیده ایم! و درست در شرایطی
که حداقل پانزده میلیون مردم معترض تماشاگراین خیمه شب بازی ملی مایند!
شما را بخدایی که دوستدار و بنده ی اویید، این همه انشقاق را بر این
مردمِ آرزو به دل مپسندید. شما را بخدایی که همه ی اطوارما در معرض و
منظر اوست، یک نگاه نگران به این تنگنای ملی بیاندازید. شما در دوقدمی
نیکبختی، به بخش وسیعی از مردم ایران پشت کرده اید. شما در جوار خود خدا
به حقوق حداقل پانزده میلیون صاحب رأی بی اعتنا مانده اید. این جفاکاری،
خدای می داند که به فرداهای مطلوبی که مدعی آنید منجر نخواهد شد. سخن از
حق است. حق های پایمال مردمی که اراده ی حقوق خود را به امانت به شخص شما
سپرده اند.
شما در جایگاه خود جلوس فرمایید و به غوغای من گوش دل بسپرید. باور
بفرمایید من در حیرتم که چرا آیت الله های ایران عمامه از سر نمی گیرند و
پای برهنه فریاد وا اسلاما سر نمی دهند و پیش چشم مردم دنیا خود را به
آتش نمی کشند؟ آیت الله های ایران به کدامین معجزه دل بسته اند تا مگر آن
معجزه از آسمان خدا به زیر آید و غبار غلیظی را که در این ملک بر سر
اسلام و قرآن و خدا و پیغمبر و معارف دینی نشسته، پاکسازی کند؟
متاسفانه می دانم که آیت الله های ایران به آبروی خود بهای بیشتری قائلند
تا آبروی اسلام. چرا که اگر به این مهم باور داشتند، یک تغییری در رفت و
آمد معمول خود پدید می آوردند. این روزها آیا آبرویی برای مسلمانی ما
مانده است؟ به جرات می توان گفت: نه! ما با چنان کیاستی، و با اتخاذ
آنچنان رویه های منحصر بفردی، و با گسیل عربده های کفن پوش به در خانه ی
مراجع وعالمان بظاهر کج رفتار، به جرات و شهامت و زبان و قلم و فتاوای
آنان قفل بسته ایم و راه هرگونه تحرک معترضانه را برآنان بسته ایم که مگر
خود سوزی آنان به کارآید و کاری بکند.
ما به اسم اسلام در این سالهای پس ازانقلاب آدم کشته ایم و اموال مردمان
خود را غارت کرده ایم و زندانهای خود را از مردم معترض پُر کرده ایم و به
اسم اسلام برجهل مردمان خیمه افراشته ایم و به اسم اسلام برسراسلام و
مردم و تاریخ خاک افشانده ایم. آیت الله های ما به کدام افق خیره مانده
اند تا مگر فرصتی پدید آید و این غبار نفرت و انزجار از اسلام روفته
گردد؟ من اما یک توفان سراغ دارم که می تواند این نجاسات را از سر و روی
اسلام بروبد و چهره ی آلوده اش را خواستنی کند. و آن: خود سوزی آیت الله
های ایران است.
آسیب ها و آثار مخوف کلاهبرداری های خارق العاده ی اسلامی ما را، با هیچ
توصیه و توجیهی نمی توان روفت مگر این که آیت الله های ایران در اعتراض
به خفتی که اسلام در این ملک دچار آن شده است، خود را به آتش بکشند. اگر
آیت الله های ما به آن جهان و ایستادن در برابر خدا معتقدند که می دانم
معتقدند، و قبول دارند که سکوت آنان در قبال مفسده ها و ظلم های جاری این
نظام، قطعا به حساب آنان نیز گذارده می شود، خود سوزی خویش را بهترین و
خدایی ترین راه برای برون رفت این سرزمین از آغوش زشتی ها و نفرت ها و بن
بست ها خواهند یافت.
آیت الله های ما می توانند یک به یک و یا چند به چند، دوراز چشم کفن
پوشان و لباس شخصی ها و طلاب استخدامی و ماموران معذور، خود را به آتش
بکشند، و پیش از آن، جلوی دوربین های ساده ای که همه جا یافت می شود، به
مردم بگویند که چرا دست به این کار زده اند. گرچه با اولین خودسوزی یک
آیت الله، دستگاههای اسلامی اطلاعاتی ما ممکن است همه ی آیت الله ها را
در یک جا جمع کنند و کبریت و بنزین را از دسترس آنان دور سازند، اما می
شود پیش از اقدام به خود سوزی، درگوشه ای به غیبت و انزوا خزید و ناگهان
با انتشار خبر و فیلم خود سوزی به پهنه ی فهم و علاقه و استقبال مردمان
پای نهاد.
من با اطمینان می گویم که خود سوزی آیت الله های ما کمترین هزینه ای است
که می شود برای خلاصی از بختکی که به اسم اسلام برگلوی اسلام ومردم
مسلمان تیغ می کشد، متقبل شد. این خودسوزی ها می توانند موجی از سرزندگی
به جان جامعه ی افسرده و روبه موت ما بدوانند و روح تازه ای به جسم این
مرده ی متحرک بدمند.
مباد آیت الله های ما و طرفداران آنان، سخن مرا به طنز و مطایبه
تفسیرکنند و از ذات این پیشنهادِ بدیع، توهین واسائه ی ادب مستفاد آرند؟
نخیر، اگر آیت الله های ما تن به آتش اختیاری این دنیا نسپارند، آتش آن
دنیا چشم به راهشان است. آیت الله های ما بر قتل وغارت وآسیب مردم خویش
سکوت کرده اند و با همین سکوت یا با اعتراض های نیم بند و بی ضرر خود،
دست حاکمیت را و دست عمله های آنان را در رواج کاری ترین زخم ها بر پیکر
دین و دنیای مردم وا گشوده اند. آیت الله های ما اگر خود را به آتش
نکشند، باید جنازه ی اسلام را به دوش بکشند. و باید هر روز با تماشای
مردمی که پرچم نفرت از اسلام برمی افرازند، هزار بار بمیرند و زنده شوند.
حُسنِ خودسوزی آیت الله های ما به این است که چهار ستون حاکمیت را به
لرزه در می آورد و آن را فرو می ریزد و علاوه بر زنده کردن اسلامِ افسرده
دراین ملک، از خسارت ها وکشتارها و شورش ها و هرج و مرج های بعدی جلو می
گیرد. من به این مهم باور دارم که تنها چیزی که می تواند جلوی اسلحه ی
برادران قاچاقچی را بگیرد و درمیان آنان موجی از تردید و شکاف ایجاد کند،
همین خود سوزی آیت الله های ایران است.
هشتاد نه، هشت آیت الله اگر خود را به آتش بکشند، هم از کشته شدن هشتاد
هزار نفر مردم معترضی که خواه ناخواه بدان سو خیز برداشته اند، جلوگیری
می کنند، و هم نام خود را تا ابد بر تارک مجاهدان راستین اسلام و انسانیت
ثبت و ضبط خواهند نمود، و هم چهره ی تازه ای از دین خدا به جهانیان عرضه
خواهند کرد. که : در ایران، این تنها مردم نیستند که برای رهایی ازچنبره
های ظلم هزینه می پردازند، بل آیت الله های ایران نیز پا به پای مردم
معترض، از جان خود در می گذرند و با بذل جان خویش، سنگ ها را از پیش پای
کشورشان برمی چینند.
رهبرگرامی
هم شما هم ما می دانیم که آیت الله های ما برای آنکه خود را از خودسوزی
معاف کنند، هزار دلیل شرعی متوسل می شوند. باکی نیست. من خود مگر آیت خدا
نیستم؟ من بجای همه ی آیت الله ها خودم را به آتش می کشم. شاید پیران و
جوانان از جان گذشته ای نیز مرا در این حرکت آتشین همراهی کنند. نهضتی از
خودسوزی. وشاید کسی نیز به راهی که من می نمایم، درنیفتد. مرا اما با
دیگران کاری نیست. احساس و باورم براین است که برای بیدارکردن خفتگانی که
درحاکمیت همه کاره اند، باید آتش افروخت. باهیزم تن خود. بله، من به زودی
خود را به آتش خواهم کشید. تا شاید آتشی که عنقریب از دلارهای نفتی و
اسلحه ها و فربگی جماعتی از پاسداران ما زبانه می کشد، فرو کشد.
من در لهیب آتشی که مرا می سوزاند بر سر همه ی نمایندگانی که چربی
وشیرینی جلوس بر صندلی نمایندگی را به غارت نشسته اند، فریاد خواهم زد:
ای همه ی شمایانی که با تن سپردن به غوغای فریب، بر سر مردم معترض سرزمین
خود پای نهادید و بی اعتنا به حاجت های قانونی آنان پای به مجلس گذاردید،
سیرازشیراین شتربنوشید که فردا – بسیارزود – خواهید دانست آنچه خورده
اید، جز خون نبوده است!
رهبرگرامی
نگارش نامه های پیوسته ی من به جناب شما پایان یافت. تا مگر به ضرورتی –
و اگر مرا عمری بود – باز با شما سخن بگویم. تمنای من از شما این است که
مبادا خیرخواهی های مرا به دشمنی تفسیر فرمایید. من چشم به نیکفرجامی چشم
دارم. من برای مردم ایران فرداهایی سرشار از نیکبختی آرزومندم. پس جوهره
ی کلام مرا جز به خیرخواهی بر نیاورید. نمی دانم در همین نزدیکی ها خواب
جناب حجة الاسلام والمسلمین طائب برای من و خانواده ام چگونه تعبیرخواهد
شد. اما چرا به وی نگویم: آن کسانی از شما خوف می ورزند که به جان خود
بهایی بدهند. این جان من. از ابزارها و زندانهای مخوف شما چه برمی آید
آنجا که من اراده ی مرگ خود را خود به دست گرفته ام؟
هیچ به این اندیشیده اید که من اگر یکی دوبار بر در خانه ای کوفته بودم
حتماً یکی سر بدرمی آورد و دربه رویم می گشود؟ اما شما نمی دانم چرا به
این همه در کوفتن های من اعتنایی نفرمودید. باکی نیست. گرچه پاسخ شما
برای من بسیار مغتنم بود اما بیایید و لااقل این یک تقاضای مرا نادیده
مگیرید. کدام تقاضا؟ به وزیراطلاعات و رییس اداره ی اطلاعات سپاه
بفرمایید پنج دستگاه کامپیوتر مرا و دوربین های مرا و حافظه های
کامپیوتری مرا و اقلام دیگری را که از دوسال ونیم پیش از من ربوده اند به
من بازبگردانند. دوست دارم پیش از آنکه خود را به آتش بکشم چشمم به
تماشای اموال شخصی ام روشنایی بگیرد. بخداوندی خدا اگر من این شکایت را
به پیشگاه یک حاکم نسل اندر نسل کافر می بردم نهایتاً یک پاسخکی به سمت
من پرتاب می نمود. در شگفتم که چرا شما به تقاضای مکرر این کمترین بها
نمی دهید. دزدان اطلاعات و دزدان سپاه این همه مدت است که ابزار کار مرا
برده اند. چه می شد اگر یک تشری بر سر فرومایگان اطلاعات و سپاه فرو
بارید وآنان را به خبط و خطای قانونی و شرعی شان متذکر می شدید؟ این که:
دزدی، دزدی است. چه از جانب محمد رضا رحیمی و صادق محصولی و احمدی نژاد
باشد چه برادران سپاهی و اطلاعاتی.
من اما به نوشتن های خود ادامه می دهم. روبه مردم. روبه نمایندگان نمایشی
مجلس. روبه قاضی القضاتی که تجربه ی یک بازپرسی ساده در پرونده ی او
نیست. رو به جوانان. رو به سپاهیان و بسیجیان. رو به همه ی آنانی که
مظلومند و چشم به راه یک عنایت مختصر سر به آسمان دارند. رو به فردا.
فردایی که برای درخشش ما پای می کوبد. رو به بشاراسدی که رفتنی است. رو
به خیزشی که به سمت ما خیز برداشته است. والسلام
یازدهم اسفندماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری زاد