۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

بازم فیل من تر شد!!!

http://basiji-sabz-c.blogspot.com/   راستش این قصه فیلتر دیگه قافیه تکراری وبلاگنویسی در آزادترین کشور دنیا شده است!!! خلاصه بگویم که ما همچنان هستیم تا کور شود هر آنکه نتواند دید!!!
راستی جالبه که تظاهرات صد هزار نفری مصریها علیه دیکتاتوری مبارک نامبارک در رسانه های ایران خیزش اسلامی نام گرفته در حالیکه تظاهرات 3.5 میلیونی مردم تهران در 25 خرداد اغتشاش و فتنه و بی بصیرتی معرفی میشود!!!
جالبه که خبر رسانی BBC و VOA در مورد تظاهرات مردم ایران را همراهی معترضین با استکبار و آمریکای جنایتکار و انگلیس استعمارگر وسند باطل بودن جنبش سبز بخاطر پوشش خبری آنها بر قیام مردم ایران مینامیدند اما حال که همین رسانه ها هر لحظه به همین کار در مورد قیام مردم مصر و تونس مشغولند همه شان خفقان گرفته اند!!!
خلاصه حرف زیاده....................

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

میرحسین: فراعنــه زمانی صـــــــــدای ملــــــــت را می شنوند که دیر شده است

کلمه: میرحسین موسوی در بیانیه ای ضمن بررسی شرایط حاکم بر خاورمیانه، قیام حق طلبانه مردم در برخی کشورها را در راستای بر هم زدن نظام ظالمانه ای دانست که منطقه را در چنگال خود فراگرفته و آن را ناشی از بی احترامی حکومت ها به حق تعیین سرنوشت مردم خواند. آخرین نخست وزیر ایران، همچنین از جانب ملت ایران به مردم آگاه و مبارز مصر و تونس و اردن و یمن ادای احترام و آرزوی پیروزی کرد.
به گزارش کلمه، متن بیانیه میرحسین موسوی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
این روزها خاورمیانه در آستانه ی حوادث بزرگی ست که می تواند سرنوشت این منطقه و جهان و سرنوشت ملت های منطقه را تحت تاثیر خود قرار دهد. مسلما آنچه در حال وقوع است در راستای به هم زدن نظام ظالمانه ایست که سرنوشت ملت های بسیاری را درمنطقه در چنگال خود گرفته است و بدون هیچی شکی نقطه ی آغازین آنچه در خیابان های تونس و صنعا و قاهره و اسکندریه و سوئز شاهد آن هستیم را باید در تظاهرات چند میلیونی ۲۵ و۲۸ و۳۰ خرداد تهران جستجو کرد. روزهایی که مردم با شعار “رای من کجاست؟” به خیابان ها آمدند و مسالمت جویانه، حقوق از دست رفته ی خود را پی گرفتند.
امروز دامنه ی شعار “رای من کجاست؟” مردم ایران، به شعار “الشعب یرید اسقاط النظام” در قاهره و سوئز و اسکندریه رسیده است. برای کشف راز این پیوندها و مشابهت ها لازم نیست جای دوری برویم. کافی است شیوه ی انتخابات اخیر مصر را با انتخابات های خود مقایسه کنیم و اینکه رئیس شورای نگهبان از بی نیازی به آرا میلیون ها شهروند سبز سخن می راند. اگر به نظام های در حال سقوط جهان عرب و خاورمیانه با دقت نگاه کنیم، خواهیم دید؛ در همه ی این نظام ها به یک سان شبکه های اجتماعی وعرصه ی مطبوعات و فضای مجازی مورد حمله قرار می گیرند و به شکل حیرت انگیزی اس ام اس ها و تلفن ها و اینترنت قطع و قلم ها مشابه یکدیگر در هم شکسته و معترضین به زندان ها برده می شوند.
متاسفانه منافع ِ پشت سر ِ ایدئولوژی ِ حاکم در کشور، اجازه نمی دهد واقعیت ها آنچنان که هستند، خود را نشان دهند. خطیبان و تریبون های گوش به فرمان، به عملکرد مفسدانه و جبارانه فرعون مصر که با بازداشت ها، اعتراف گیری ها، پرونده سازی ها وغارت مردم از طریق باندها و اطرافیان، این شرایط انفجاری را در مصر ایجاد کرده اند توجهی نشان نمی دهند. اینان به روز “خشم مردم” مصر اشاره می کنند ولی نمی گویند که روز غضب، نتیجه ناکارآمدی و فساد در بالاترین سطح حکومت و حیف و میل کردن بیت المال و هم چنین بستن دهن ها و شکستن قلم ها و اعدام ها واعدام ها و اعدام ها و بر پا کردن چوبه های دار برای ایجاد خوف در میان مردم است. و نمی گویند اگرحکومت به حاکمیت مردم بر سرنوشت خود احترام می گذاشت و در انتخابات چند ماه پیش مصر آرای مردم را نمی دزدید، کار به شعار “اسقاط نظام” از سوی شعب عزیز مصر نمی رسید. و شاید هم متوجه نیستند که ادامه ی سیاست غلبه به وسیله ی ایجاد خوف، نهایتا در نقطه ای به ضد خود تبدیل و آنگاه آمدن “روز خشم” و روزهای غضب ملی اجتناب ناپذیر می شود. فراعنه معمولا زمانی صدای ملت را می شنوند که بسیار دیر شده است.
ملت ما به انقلاب عظیم مردم شجاع تونس و قیام حق طلبانه ی مردم مصر و یمن و دیگر کشورهای منطقه احترام می گذارد. ما به همه ی مردم دلیر و آگاه و مبارز مصر و تونس و اردن و یمن درود می فرستیم و از خداوند منان پیروزی آنان را در مبارزات حق طلبانه اشان آرزو می کنیم.

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

ماجرای آقازاده هتاک آیت الله مهدوی کنی!


نمی‌خواستم جبهه‌ای جدید بگشایم، همان هشت اتهام قبلی برای هفت پشتم کافی است! دوستان می‌گفتند با پدرخوانده در نیافت، او نابودت می‌کند! مادرم به جان فرزندانم قسمم داد که بخاطر من و پدرت بگذر و جواب بی ادبی او را نده! من هم بخاطر مادر بسیاری از ناگفتنی ها را در سینه نگه می‌دارم! اما با توجه به ظلمی که بر من رفته است، فریاد را نه تنها جایز که واجب می‌دانم، که حق جل و علا فرمود: ' لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم' ' خداوند علنی کردن بدی دیگران را دوست ندارد مگر کسی که به او ظلم شده باشد'

من و سعید( آقازاده متکبر آیت الله مهدوی کنی) همدوره بودیم، دوره 23 مدرسه علوی، آقا مصطفی هم با ما بود، یادش بخیر، فقط یک بار محافظین مرا به مدرسه رساندند، انگار آسمان را بر سرم خراب کرده بودند، احساس می‌کردم شده‌ام مثل شازده‌های تی تیش مامانی، از خودم بدم می‌آمد، به خانه که برگشتم، گفتم: " من دیگر با راننده به مدرسه نمی‌روم، من خجالت می‌کشم" از فردای آنروز یا با اتوبوس می‌رفتم یا دوچرخه و بعدها موتوری خریدم و با موتور به مدرسه می‌رفتم، اما آقایان را می‌رساندند.

هفته‌ای یک یا دو نوبت کوه می‌رفتیم، ساعت 2 نیمه شب می‌رفتیم و 7/5 مدرسه بودیم، آنروزها آقای مهدوی کنی در خانه محقری بالای میدان عشرت آباد زندگی می‌کرد، اتاق سعید رو به کوچه بود، از همان پنجره رو به کوچه صدایش می‌کردم و راهش می‌انداختم، سعید هر از گاهی با ما به کوه میآمد، مصطفی هم دوست داشت بیاید، اما هرگز توفیق نیافت.

پس از مدرسه، من در کنکور شرکت کردم و وارد دانشکده پزشکی شدم، مصطفی به مدرسه مجتهدی رفت و طلبه شد و سعید هم به دانشگاه پدرش - دانشگاه امام صادق - رفت! نمی دانم چه کرده بودند که دانشجویان نام دانشگاه امام صادق را به " زندان موسی ابن جعفر " تغییر داده بودند!

سال دوم دبیرستان بودیم که همگی عازم جبهه شدیم، اکثریت کلاس جبهه‌ای بودند، مصطفی تا پادگان امام حسین ما را همراهی کرد و به دلیل سرما خوردگی او را بردند. اما پزشکان از همان اول به سعید گفته بودند که ترکش و تیر برایت ضرر دارد! ما که بودیم، چرا باید آقازاده‌ها به خطر بیافتند، ما را برای جنگ ساخته‌اند و. آنها را برای ریاست، مثل خیلی دیگر از آقازاده ها! آنها روحانی و آسمانی‌اند، ما باید فدایی آقازاده ها باشیم!

این مقدمه را گفتم تا به درد دل خود برسم، هر اربعین، فارغ التحصیلان دوره 23 علوی ( کانون فرهنگی نور) 5 شب روضه داریم، هم فال است و هم تماشا، هم عزاداری اباعبدالله (ع) است و هم دیدار دوستان، از جمع ما مصطفی، همان سالها به حوزه رفت و ملبس شد و دیگر به جمع ما نیامد، اما سعید که به دانشگاه رفته بود و تحصیلات دانشگاهی داشت، گاهی ما را مورد تفقد قرار می‌داد، چند سال پیش یکدفعه با لباس روحانیت ظاهر شد، البته رفتارش هم عوض شد، طوردیگری صحبت می‌کرد، چند ماهی از ما کوچکتر بود، اما ژستی می گرفت که مرحوم پدر بزرگ ما نمی‌گرفت، نصیحتی می‌کرد که پدر پیر ما نمی‌کرد! نگاه عاقل اندر سفیهی به ما می‌کرد، که افلاطون به بزغاله نمی‌کرد، خوب او عالم بود و ما جاهل! او روحانی بود و ما جسمانی! او لباس داشت و شاید ما را عریان و ...برهنه می‌دید! بچه ها در دل به او می‌خندیدند و در ظاهر هیچ نمی‌گفتند، خودش را گم کرده بود، راستش علاوه بر عمامه مرحمتی پدر بزرگوارشان - که ارث پدری است و حقشان است - برای گل روی آقازاده یک رشته دکترای ارتباطات هم در دانشگاه تاسیس فرمودند که اولین دانشجویش همین آقازاده گل گلاب بود! حال شده بود حضرت حجة الاسلام و المسلمین دکتر سعید مهدوی کنی مدظله العالی ! فعلاً! وقطارالقاب و عناوین در راه است....!

حضرت آیت الله در دانشگاه امام صادق سلطنتی راه انداخته بود و او ولیعهدش بود، همه موسسین ( مثل آیت الله منتظری و آیت الله هاشمی رفسنجانی) را از سرشان باز کرده بودند، ولایت فقیه دانشگاه، معظم‌له بود، حرف ایشان فصل الخطاب بود! بنگاههای اقتصادی مهمی هم نظیر کارخانجات پوشاک جامعه و مجتمع تجاری نور( تقاطع ولیعصر و طالقانی) در اختیارشان بود، پس باید عمل به احتیاط می‌کردند، نکند پس از ارتحال حضرت آیت الله کسانی چشم طمع به دانشگاه بدوزند، پس در زمان حیات معظم له اختیارات را به دُردانه سپردند، امروز حاج سعید همه کاره دانشگاه است و ریاست دانشکده را هم دارد، البته حاجیه خانم هم ریاست دانشگاه امام صادق بانوان را دارند و دخترشان ( مریم خانم) هم معاونت می‌فرمایند، برای همسر سعید آقا هم در دانشگاه شغل و جایگاه مناسبی در نظر گرفته‌اند، خوب برای مدارک دکترای خانم ها هم فکری کرده‌اند! راستش مقطع دکتری فقط در دانشگاه آقایان بودو متاسفانه طبق اساسنامه ورود اناث مطلقاً ممنوع بود! وبرای مریم خانم که چند بار در امتحان دکتری قبول نشده بود باید فکری می‌کردند، پس اساسنامه را عوض کردند و اجازه دادند که در مقطع دکتری زن هم وارد دانشگاه شود، احتمالاً آقایان در مقطع دکتری سنی ازشان گذشته‌است و دیگر از مردی افتاده‌اند! از این تغییر اساسنامه فقط سرکار علیه مریم خانم استفاده کردند و یکی از نوچه‌ها - خانم عظیم زاده - که احتمالاً برای تنها نبودن سرکار علیه (مد ظلها) ایشان را تا دکتری مشایعت و خود نیز دکتر شدند!

دیگر حضرت آیت الله در خانه محقر عشرت آباد نبود، خانه مفصل دیگری به ایشان موهبت شده بود و آن را اجاره داده بودندو درقصرخویش واقع در دانشگاه امام صادق زندگی می‌کردند، یادش بخیر، جلسه دوره کانون نور را من در آپارتمان استیجاری خویش برگزار کردم، اما نوبت سعید آقا در دانشگاه امام صادق با هم امکانات دانشگاه برگزار شد، جای شما خالی، استخر و همه امکانات رفاهی مهیا بود، چه عیب دارد، این ها ملک طلق شان است و هر چه می‌خواهند می‌کنند. من تعجب می‌کنم از دانشجوی امام صادق علیه السلام که قال الصادق و قال الباقر می خواند و این زندگی اشرافی با بیت المال مسلمین را می بیند و دم بر نمی‌آرد! او می‌بیند که ریاست و مدیریت دانشگاه را موروثی و خانوادگی کرده‌اند و صدایش در نمی‌آید! می‌خواهید او در اصلاح مملکت کاری کند!

ما از 18 سالگی می‌دویدیم تا خرجمان را درآوریم، سعید آقا هیچ وقت کار اقتصادی نکرد و من حیث لا یحتسب! خداوند رزق او را می‌رساند، تا ازدواج کرد خداوند خانه خوبی برایش خرید! همه چیزش جور است، همه از ایمان قوی او به نظام است! ما هم بجای چسبیدن به نظام رفتیم جبهه و هنوز مستاجریم!

چقدر حاشیه رفتم، عرض می‌کردم امسال 5 شب روضه داشتیم تا شب اربعین، سعید آقا منت بر سرمان نهاد و شب آخر تشریف آوردند، من هم فکر می‌کردم او همکلاسی سابق است، نمی‌دانستم که بعد از انتخابات چه شده است! کنارش نشستم، ادای بابا بزرگ‌ها را درآورد و گفت: " من از دست شما ناراحتم!" تعجب کردم! من با او صنمی نداشتم، نه معامله‌ای و نه مسافرتی! اصلاً او را سالها ندیده‌ بودم، از وقتی برادرآمریکایی اماراتی ام باجناق او شده بود، رابطه ما کمتر و کمتر شده بود!

عرض کردم : " از چه ناراحتی" گفت : " تو آمریکایی شده‌ای! آمریکا برای تو کف می‌زند! کروبی را به خانه‌ات راه می‌دهی! " و صدایش را بلندتر و بلندتر می‌کرد که خدای ناکرده کسی ما را دوست نپندارد و در اعلام برائت سنگ تمام گذاشته باشد، او می‌ترسید دوستی با من یا سلام وعلیک با من ریاست آینده بر دانشگاه را از دستش خارج کند! پس با صدای بلند تر گفت: " آقا بلند شو برو، می‌ترسم به من سرایت کند، آمریکایی!" عرض کردم: " روزی که ما جبهه بودیم تو کجا بودی؟" ما دانشگاه امام صادق نداریم که چنین و چنان کنیم و ترس از دست دادنش را هم نداریم" کم آورده بود، گفت: " تو پدرت هم نفرینت می‌کند" عرض کردم: " دروغ است" گفت: " خودم تازه خدمت پدرت بودم و شنیدم! " تعجب کردم! بعد از جلسه به منزل پدر رفتم، ایشان فرمودند: " دروغ است، من هرگز نفرین نکرده‌ام و ایشان را ندیده‌ام، شاید همان برائت زمان انتخابات باشد و در روزنامه‌ها خوانده است! " برایم عجیب بود، این طایفه همه دروغ می‌گویند! در آن جمع تنها سه نفر چون او فکر می‌کردند و حاضر بودند دوستی را بزنند و برنجانند بخاطرهیچ! ، یکی از آنها - حسین - که رگ ولایتش باد کرده بود، جسورانه به من حمله ور شد، فحاشی می‌کرد، بجز ناسزاهای ناموسی که قابل ذکر نیست، فحشی داد که برای من عادی شده بود،‌راستش گفت:" الاغ" من که در سلول انفرادی هزار بار نوشته بودم " من خرم " و هزار بار دیگر هم می‌گویم، اگر ما خر نبودیم ، اینها بر ما حاکم نبودند! پس با لبخندی مهاجم بی ادب را بدرقه کردم، دوستان آمدند و او را بردند، برادرش آمد و از من عذرخواهی نمود و از صبر و تحمل من تشکر کرد.موقع خروج پیش رفتم تا حسین را ببوسم، با اهانتی دیگر راهش را کج کرد!

سومی آنها آمد و گفت : ' شما که می بینید این اتفاقات می‌افتد در جلسات نیایید! ' عرض کردم: ' شما تحملتان را بیشتر کنید' گفت : ' ما نمی‌توانیم تحمل کنیم' عرض کردم: ' ما که شما را تحمل می‌کنیم، شما اگر تحمل ندارید، نیایید، اکثریت با ماست!'

دوستان که رفتار زشت اینها را دیدند، در گوشم نجوا می‌کردند و بر حال مملکت تاسف می‌خوردند! اما کسی چیزی نمی‌گفت، نکند پاپوشی....

6 بهمن 1389 / مهدی خزعلی

"

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

نامه افشاگری یکی ازهمکلاسیهای احمدی‌نژاد

امیرمیانجی یکی از هم دانشگاهی های محموداحمدی نژاد در علم وصنعت با ارسال نامه به رییس جمهور که نسخه ای از آن را برای آینده ارسال کرده است:
بسمه تعالی
آقای رئیس جمهور یادتان هست ؟!

جناب آقای دكتر احمدی نژاد رئیس جمهور محترم ، بنده هم دانش آموخته دانشگاه علم وصنعت هستم و با شما و اطرافیانتان از دوران داشجویی آشنایی دارم و اتفاقا در گروه بندیهای سیاسی جزو اصولگرایان به حساب می آیم و مطالبی كه می خواهم برایتان یاد آوری كنم را اصلا قصد نداشتم بیان كنم و برای خودم به عنوان خاطراتی از دوران تحصیل بایگانی كرده بودم لكن عملكرد 4 ساله حضرتعالی در دولت و مناظرات و سخنرانی های شما مرا بدین فهم رساند كه حضرتعالی خود مصداق آیه شریفه ' لم تقولون مالا تفعلون ' هستید و فكر كردم این حق مردم است كه دلیل این مصداق را بدانند لذا جهت یاد آوری و تذكر برای شما و تنها گذاشتن شما با وجدانتان مطالبی را كه خود شاهد آن بودم را بیان می كنم .

آقای دكتر با فوق لیسانستان كاری ندارم و معتقدم هر طور كه بوده و نبوده نوش جانتان چون شاهد آن نبودم اما دكترایتان را خوب یادم هست كه بعد از انتخا ب به استانداری اردبیل دانشجوی دكتری شدید و استاد راهنمایتان هم وزیر فعلی راه آقای دكتر بهبهانی كه آنروزها رئیس دانشكده عمران بود ،شد.

آقای دكتر بهبهانی را لااقل همه دانشجویان عمران و معماری می شناسند و از گذشته و نظرات و عقایدشان اطلاع دارند كه چقدر سابقه درخشان انقلابی دارند ؟!و حتی هنوز دانشجویان عمران كلاسهای ایشان را بخاطر دارند كه از خاطراتشان در دورا ن تحصیل در آمریكا را با حسرت و ولع در سر كلاسهای مختلط بیان می كرد و چقدر اخلاق و ادب را مراعات می‌كرد؟! و اتفاقا همان موقع هم جای سوال بود كه كسی مثل احمدی نژاد انقلابی چرا استاد راهنمایش بهبهانی است ؟ جواب به این سوال زیاد طول نكشید و در زمانی كه حضرتعالی در واپسین روزهای استانداری با عجله از دكتری دفاع نمودید روشن شد كه احمدی نژاد با بهبهانی چه سر و سری دارند !هر چند یكی انقلابی و دیگری ملی گرای مطلق است ! اما منافع هر دو حكم می كند كه در مسئله دكتری با هم كنار بیایند .

آقای دكتر می شود بفرمائید در طی دوران استانداری اردبیل كه اتفاقا لقب استاندار نمونه را هم از سردار سازندگی دریافت كردید و دلیل آن نیز پر كاری و تلاش شما عنوان شد ، چگونه به تحصیل هم رسیدید ؟ آنهم در مقطع دكتری عمران ؟ آیا آن موقع قانون منع تحصیل همزمان كاركنان دولت وجود نداشت ؟ یا برای شما كه استاندار نمونه بودید و سابقه عضویت در شورای مركزی انجمن اسلامی دانشگاه را داشتید، استثنا قائل بود ؟!

آقای دكتر از مسئله دكتری كه بگذریم عملكرد حضرتعالی در استانداری اردبیل هم جالب است ، من اصلا اشاره ای به پرونده نفت و غیر نفت حضرتعالی یا همراهانتان نمی كنم فقط شاهد مثال از معاون فرهنگی و سیاسی خودتان و شهرداری یكی از شهرهای اردبیل می آورم .

معاون فرهنگی آن زمان شما اكنون كارمند وزارت كشور است و لباس روحانیت را به كناری نهاده است و خودش می گوید كه بعد از اردبیل فهمیدم چگونه باید زندگی كنم !!!و به همین دلیل لباس روحانیت را كنار نهاده تا بهتر زندگی كند و معاون سیاسی شما نیز اكنون در نهاد ریاست جمهوری است همو كه بارها به دلیل اختلاف نظر با شما در هزینه كرد و جانبداری از كاندیدای خاص ،قهر یا استعفا كرد ! و هردو به فعالیت بی نظیر شما در انتخابات سال 76 و حراج امكانات استانداری به نفع آقای ناطق نوری شهادت می دهند .!

آقای رئیس جمهور یادتان هست شهردار پارس آباد را چگونه بر كنار كردید ؟ همو كه با ارسال نمابری از مكه مكرمه به دفتر استانداری عزل شد !آیا دلیل این عزل را بخاطر دارید ؟ آیا خاطرتان هست كه به دلیل مقاومتش در برابر خواست شما برای تبلیغ ناطق نوری و استفاده از امكانات شهرداری چنین سزاوار برخورد قاطع شد!

شما حتی تحمل نكردید از آخرین سفر حج عمره ای كه به حساب استانداری رفته بودید باز گردید و از همان مكه حكم عزلش را نوشته و به دفتر استانداری فكس كردید ، ما هنوز خوب به خاطر داریم!

آقای رئیس جمهور یادتان هست كارخانه سیمان اردبیل چقدر پیشرفت فیزیكی داشت و شما برای خوش خدمتی به آقای هاشمی آنرا چگونه افتتاح كردید ؟ یكی از نقد هایی كه به دولت آقای هاشمی می شد افتتاح زود هنگام پروژه ها در پایان دوره ریاست جمهوری بود ( همان كاری كه اكنون خود حضرتعالی انجام می دهید ) و یكی از این پروژه ها هم كارخانه سیمان اردبیل بود كه تنها نوار نقاله انتهایی كارخانه را با آوردن كیسه های سیمان از كارخانجات دیگر افتتاح نمودید ! خاطرتان هست ؟یا آنقدر خاطره دارید كه گذشته های نه چندان دور را به خاطر نمی آورید ؟

آقای رئیس جمهور خواستم فقط یاد آوری نمایم كه از جیب ملت و بیت المال چه خدماتی برای آقایان ناطق نوری و هاشمی انجام دادید .

راستی آقای رئیس جمهور چرا در انتخابات نهم استان اردبیل كمترین رای را به شما دادند ؟ مگر اولین استاندار اردبیل نبودید ؟و مگر استاندار نمونه نبودید ؟ پس چرا خدمات شما را نادیده گرفتند و كمترین رای را به شما دادند ؟! همه میدانند كه مردم فهیم آذربایجان قدر دان مسئولین زحمت كش و خدوم خود هستند و در میهمان نوازی هم زبان زدند اما چگونه شد كه رای مردم در این استان اینگونه به كسی غیر از شما تعلق گرفت ؟

آقای رئیس جمهور من یادم نمی آید حضرتعالی در زمانی كه آقای مهاجرانی طرح تغییر قانون اساسی و تمدید مدت ریاست جمهوری آقای هاشمی را مطرح كرد در كدام روزنامه یا شبكه تلویزیونی به این پیشنهاد عكس العمل نشان دادید ؟ اگر شما یادتان هست بگویید تا با مراجعه به آن تجدید خاطره كنیم.

آقای دكتر از استانداری اردبیل هم بگذریم .

- یادتان هست بلوا و آشوبی كه در سال 77 در دانشگاه علم وصنعت برای جملات سخنرانی كه از آقای هاشمی به عنوان سردار چاپندگی یاد كرده بود ،بر پا كردید ؟ من آنروزها فكر می كردم كه این حركت برای جملاتی است كه سخنران در مورد فقه گفته بود ولی بعد ها دیدم كه شما بیشتر مسئله و مشكلتان با عنوان چاپندگی برای ستون خیمه انقلاب است ( تعبیر خود حضرتعالی در روزهای تحصن ) و فقه فقط برای شما دستاویزی برا تهییج دانشجویان و مردم است .

- یادتان هست حدود 10 روز دانشگاه را به تعطیلی كشاندید ؟

دوستانتان هم بودن آقایان دكتر محمد سلیمانی ، كامران دانشجو، حسین بلندی ،شهرام محمد نژاد ،علی احمدی و نصیری و…

- یادتان هست كه تغذیه و منابع مالی تحصن از كجا ها می رسید ؟

- یادتان هست حتی در روزهای تحصن به متحصنین مجرد وعده یك میلیون تومان هدیه در صورت ازدواج را می دادید ؟

- یادتان هست كه آقایان رامین ،علی احمدی ،برادرتان داوود ، و حاج آقای ثمری مردم را از شهرك شهید محلاتی 'كه نامبردگان از ساكنین و فعالین مسجد شهرك بودند ، 'جلوی درب اصلی دانشگاه می آوردند و تهییجشان می كردند ؟

یادتان هست كه از این بلوا به انقلاب فرهنگی دوم تعبیر می كردید و در صدد بودید انقلاب فرهنگی دوم را از علم و صنعت شروع و به كل جامعه تعمیم دهید و جامعه را پاكسازی كنید ؟

- یادتان هست چه در گیریهایی بین دانشجویان پدید آمد ؟

- یادتات هست به عنوان عضو شورای متحصنین چه نظراتی داشتید و تحصن را به كدام سو هدایت می كردید ؟

- یادتان هست كه در شبهای آخر برخی دوستان دانشجوی شما كه اكنون در نهاد ریاست جمهوری مدیر كل روابط عمومی و ...هستند به همرا ه آن دوست غیر دانشجویی كه از قم می آمد و اكنون دبیر ستاد راهیان نور است با قیچی آهن بر كه دزدان برا ی بریدن قفل از آن استفاده می كنند، سعی در بریدن قفل و زنجیر درب اصلی دانشگاه و هدایت مردم تهییج شده، به داخل دانشگاه، برای ایجاد درگیری داشتند و اینها با اطلاع كامل شما بود ؟

- یادتان هست به دنبال خونریزی و كشتار در دانشگاه بودید ؟ آنهم بخاطر عنوان چاپندگی برای آقای هاشمی ؟!!

امروز مطمئنم كه این كارها برای دفاع از فقه نبود كه اگر چنین بود در مقابل توهین به پیامبر (ص) در آموزش و پرورش تحت مدیریت دوستان خود ساكت نمی نشستید .

آقای دكتر یادتان هست كه اگر درایت و تدبیر حضرت آیت الله حمیدی مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه نبود كه در روز آخر اعلام كردند:' ادامه تحصن را حرام میدانند ' چه اتفاقی می افتاد ؟ یقینا خیلی بدتر از 18 تیر معروف می شد و من یادم هست كه نظر این عالم بزرگوار ابو الشهید را هم قبول نداشتید و چه تلاشی داشتید كه حتما انقلاب فرهنگی دوم را با خونریزی آغاز نمایید!

رئیس جمهور عزیز دیگر به ماجرای كتك كاری دكتر صالحی كه در زمان ریاست شما بر شهرداری اتفاق افتاد و كتك زنندگان شب قبل با شما دیدار كردند و بعد از كتك كاری هم در شهرداری مشغول شدند نمی پردازم!

اما آقای رئیس جمهور من سوالی دارم

جناب آقای دكتر ممكن است بفرمایئد بین سالهای 59 تا 66 كجا تشریف داشتید ؟ ممكن است بفرمایئد در عملیاتهای ثامن الائمه ،طریق القدس ،فتح المبین ،بیت المقدس ، رمضان ، والفجرهای مقدماتی و یك ، محرم و مسلم ابن عقیل ، خیبر و بدر ،والفجر هشت ،‌كربلای 4و 5 ، بیت المقدس 2و3 و والفجر10 كجا بودید ؟ و فرماندهی كدام یگان را بر عهده داشتید ؟ نگران ریا نباشید كه قبلا با انتشار عكسهایتان با لباس بسیج مرتكب این عمل شده اید و یا با انتشار عكسهای بازدید از مناطق عملیاتی جنوب این عمل را بخوبی انجام داده اید!

آقای دكتر می شود احكامی كه برای فرماندهی گردانها یا تیپهایی كه بر عهده داشتید را هم منتشر نمایید تا مردم بیشتر با خدمات و زحمات شما آشنا شوند و ارادت ما به شما كاملتر گردد ؟

جناب رئیس جمهور وقاحت دارد از كسی كه فقط 6 ماه در سال پایانی جنگ برای گرفتن عكس یادگاری در گردان مهندسی حضور داشته از نوشاندن جام زهر حرف بزند .

آقای دكتر اگر سنتان اجازه حضور در جنگ نمی داد حرفی بود لكن شما در سالهای 59 و 60 دانشجو بودید نمی توانید عذری در عدم حضورتان در نبرد های خرمشهر و سوسنگرد و ... داشته باشید.

جناب رئیس جمهور بنده به خودم جرات می دهم و در این مورد می گویم لطفا ساكت !

چرا كه اگر شما و یارانتان كه در لباس مقدس پاسداری هم از جبهه گریزان بودند ، در جنگ حضور پیدا می كردید شاید در رمضان یا خیبر و بدر جنگ بامشكل كمبود نیرو و امكانات مواجه نمی شد ، كمر دشمن در قطع ارتباط بصره با بقیه خاك عراق می شكست و امام مجبور به نوشیدن جام زهر نمی شد .

آقای دكتر شما كه سنگر پشت میز فرمانداریها و استانداریها را به حضور در جنگ ترجیح دادید حق اظهار نظر در باره جنگ و پایان آنرا ندارید.

آقای دكتر ای كاش فقط به عدم حضور اكتفا می كردید اما دوستانتان پا را از این هم فراتر گذاشته و تفرقه و نفاق را هم به جمع لشگرها تزریق می كردند تا مانع موفقیت یاران امام باشند و اكنون وجدانهای سالم قضاوت خواهند كرد كه جام زهر دست چه كسانی بود .

جناب دكتر ما سالها به مدرك دانشگاهیمان افتخار می كردیم كه در دانشگاهی تحصیل كرده ایم كه سردارانی چون احمد متوسلیان ، محمود شهباز ی ،یوسف كابلی و محمد حسن درولی و....در آن تحصیل كرده اند اما اكنون عارمان می آید كه بگوئیم علم و صنعتی هستیم برای اینكه رئیس جمهوری چون شما كه سراسر تناقض و عوامفریبی است از این دانشگاه سر بلند كرده ، اما نه ما باز هم به علم و صنعتی بودنمان افتخار خواهیم كرد چرا كه مردم میدانند حساب شما با مردانی چون متوسلیان و شهبازی و .... جداست و افتخار ماهم به وجود همان مردان مرد است و نه كسی چون شما.
امیر میانجی
فارغ التحصیل علم و صنعت
"

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

مولای من، آقای من، مهدی جان؛ سلام !

آنقدر از مولای غایب از نظر گفتند و گفتند، آنقدر مدعیان دروغین روایت جعل کردند، آنقدر دین فروشان حکایت تشرف نقل کردند، آنقدر دکانداران عرفان درمکاشفاتشان، مولایمان را تبلیغ کالای عرفان دروغین‌شان کردند، آنقدر زاهدان شب زنده دار خوابش را دیدندو معبران بارگاه تعبیر به خیر کردند که دیگر مردمان حق و باطل را گم کردند، سره از ناسره نشناسند، فرق اصل و بدل ندانند، لعل و خزف در برشان یکسان است. پس همه را به دور انداختند، همه چیز را منکر شدند، امروز اگر حجت حق، مهدی منتظر روحی له الفداء تکیه بر کعبه زند و با هزار معجزه آشکارفریاد ' ان بقیة الله ' سر دهد، این مردمان باور نمی‌کنند!

می‌خواستم چند سطری برای مولایم نامه بنویسم و درد دلی کنم، با خود گفتم، مگر او امام زمان من نیست، مگر او نمی‌بیند که چه می‌کشم، مگر نه این که ما را به امام زمانمان ارجاع داده‌اند، پس دردم را به خودش می‌گویم و از خودش جواب می‌خواهم.

کاغذ و قلمی برداشتم، مکثی کردم، عنوان نامه چه باشد؟ مگر نه این که او حجة الله است، خلیفة الله است، خلیفه رسول الله است، تنها مقام عظمای ولایت است، معظم است و معظم زاده، از سلاله اولیا ست، خاتم اوصیاست، منجی عالم است، منتقم زهرا و حیدر است، خونخواه حسین است، صاحب الامر است، از اصلاب شامخه و ارحام مطهره است، عین الله است، اذن الله است، ید الله است، سیف الله است، ولی الله است، او بقیة الله اعظم است، پس بالای نامه ام نوشتم:

" مقام عظمای ولایت، بقیة الله الاعظم، حضرت حجة ابن الحسن المهدی المنتظرروحی و ارواح العالمین لک الفداء " بعد خواستم نامه را آغاز کنم، دیدم نه، نمی‌توانم بنویسم، آخر جدش امیر مومنان علیه السلام فرمود : با ما چون سلاطین سخن نگویید" دیدم مولای من نمی‌پسندد که با قطاری از القاب بلند و بالا خطابش کنم، من هم با آن همه القاب دیگر نمی‌توانم درد دل کنم، کاغذم را عوض کردم و در حالی که اشک می‌ریختم و صدای مداح اهل بیت که خودمانی با مولایمان حرف می‌زد را می‌شنیدم، نامه را چنین نوشتم:

مولای من، آقای من، مهدی جان،سلام؛ پسر فاطمه، سلام؛ یادگار حیدر، سلام؛ منتقم حسین، سلام؛ پدر و مادرم به فدایت، سلام؛ جانم بقربانت، سلام؛

دل تنگ توست، کجایی؟ تا کی فراق؟ تا کجا حیرانی؟ تا کی بی کسی؟ تا کجا سرگردانی؟ مگر نمی‌بینی، با نام توچه ها که نمی‌کنند! راویان چه روایت می کنند ؟ عابدان چگونه عبادت می‌کنند ؟ شافعان که را شفاعت می‌کنند ؟ فقیهان مکتب نرفته دعوی فقاهت می‌کنند ! مراجع هزار هزار مرجعیت می‌کنند ! زاهدان تظاهر به زهد و ریاضت می‌کنند ! عارفان جعل معرفت می‌کنند ! مجاهدانِ خانه نشین لاف مجاهدت می‌کنند ! حافظان از دینی دگر حفاظت می‌کنند ! حامیان ازطاغوت حمایت می‌کنند ! معاشران با یاری دگر معاشرت می کنند ! مصاحبان با غیر مصاحبت می‌کنند ! دلبران با دیو خلوت می‌کنند ! تاجران خسران تجارت می‌کنند ! معامله‌گران غش در معاملت می‌کنند ! قاضیان به رشوه قضاوت می‌کنند! مجلسیان با دوزخیان مجالست می‌کنند! والیان به نیابت تو ولایت می‌کنند! حاکمان به حکم تو حکومت می‌کنند! امرا به اذن تو امارت می‌کنند! وزرا برای تو وزارت می‌کنند! مدیران در سایه تو مدیریت می‌کنند! حتی خائنان با نام تو خیانت می‌کنند! مزاحمان به نام تو مزاحمت می‌کنند! عشرتگران نیز با پول تو عشرت می‌کنند! جاهلان در کشور تو جهالت می‌کنند! و جانیان با اسم تو جنایت می‌کنند! و چون همه بد می‌کنند، شاکیان از تو شکایت می‌کنند! و این درد من است.

مولای من؛ تو از همگان پنهانی، اما همه اینها از تو خرج می‌کنند، ما تو را نمی‌بینیم و صدایت را نمی‌شنویم، اما این همه خواب و مکاشفه و روایت بر منبرها ز چیست؟ آقای من؛ دیروز جوانی برایم نامه نوشته بود، او بی کسی ام را به رخم کشید، او مرا یتیم یافته بود، نوشته بود، باشد می‌پذیرم که امام شما غایب است تا دشمنانی که اجداد طیبین و طاهرینش را کشتند او را هم نکشند، می‌پذیرم که مصلحت در پنهان بودن از انظار است، می‌پذیرم که تا یاور نداشته باشد قیامش بی‌معناست، می‌پذیرم که باید جامعه آماده ظهور شود و مردم او را بخواهند، اما چگونه است که ما باید برای ظهور او و آگاهی مردم تلاش کنیم و او که علم لدنی دارد، او که تفسیرقرآن امیرالمومنین علیه السلام را همراه دارد، او که ذوالفقار علی و عبای پیامبر(ص) را به یادگار دارد، او که خاتم ولایت بر انگشت دارد، چرا در هدایت ما کاری نمی‌کند، امروز که دنیای مجازی گسترده است، می‌توان پنهان بود و در دنیای مجازی معارف ناب نبوی و علوی را منتشر کرد، می‌توان بدون حضور و در فضای اینترنت پاسخ یاوه‌گویان را داد، می‌توان مدعیان دروغین را رسوا کرد، و من دیدم فقط و فقط می‌توانم دست به دامان خودتان شوم، من از شما جواب می‌خواهم، چه بگویم به جوانی که مرا به چالش کشیده است؟

مولای من چه می‌شد که در یک سایت، معارف ناب علوی از سر چشمه مهدوی منتشر می‌شد؟ دیگر همه مدعیان دروغین بساط خویش جمع می‌کردند و دکانشان می‌بستند، چه می‌شد که تفسیر قرآن مهدی زهرا در اختیار مردم قرار می‌گرفت، آنوقت دیگر هر کسی به خیال خود ره افسانه نمی‌زد.
آقای من دردی در سینه دارم که درمانش تویی تو.
والسلام علیکم و رحمة الله
سرباز کوچک سپاهتان
مهدی خزعلی
3 بهمن 1389

"

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

یکی از نوشته هایی که وزیر اطلاعات می گوید براندازی دین! بود

کلمه- گروه سیاسی: چندی پیش پیش حیدر مصلحی وزیر اطلاعاتِ دولت دهم، برای «چندمین بار» در یکسال اخیر، از «کشف» جزوه‌ای خبر داد که از منزل سیدعلیرضا حسینی بهشتی، مشاور ارشد میرحسین موسوی بدست آمده است. حیدر مصلحی که این بار در میان جمعی از «طلاب حوزهٔ علمیهٔ قم» سخن می‌گفت، با اشاره به اینکه «ادبیات این جزوه متعلق به حزب توده است»، هدف اصلی آن را «براندازی دین» دانست.
در حالی که تاکید حیدر مصلحی بر ادبیات حزب توده در این جزوه، گمانه‌ای را تقویت می‌کرد که احتمالاً این جزوه مرتبط با روزگاری است که آیت الله بهشتی، در مواجهه با سران حزب توده از مواضع دینی و اسلامی دفاع کرده است، فرزند شهید بهشتی در پاسخی به وزیر اطلاعات، دو احتمال دیگر را در خصوص آن مطرح ساخت.
سیدعلیرضا بهشتی در پاسخ خود، احتمال داده است که جزوه مورد اشاره یا «جزوه‌ای باشد که گروهی از افراد و از جمله او در جمعیت توحید و تعاون» تهیه کرده‌اند و یا «نوشته‌ای است که موضوع آن تجزیه و تحلیل علمی حوادث پس از انتخابات بوده» و توسط «یکی از اساتید دانشگاه» تهیه شده است.
یکی از متن‌های مورد اشارهٔ علیرضا بهشتی، «الگوی زیست مسلمانی» است. این جزوه نسبتاً «مشهور و مفصل» در سمیناری در «سال ۸۷» در نشستی با عنوان «گفتمان دهة چهارم: ضرورت تغییر و تحول» در سالن مرکز همایش‌های رایزن در حضور جمع کثیری از صاحبنظران و نیز خبرنگاران، ارایه و تشریح شد».‌‌ همان گونه که بهشتی نیز گفته است، نسخه‌هایی از این جزوه به‌ بسیاری از افراد «از جمله مقام رهبری، مراجع عظام، مدرسین حوزة علمیه، اساتید دانشگاه و سیاستمداران» ارسال شده است.
متعاقب این سخنان، گروهی از سایت‌های منتسب به ارکانِ قدرت، به باز نشر مطلبی با عنوان «چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟» اقدام کردند و مدعی شدند که متن مورد اشارهٔ وزیر اطلاعات همین نوشته است و همچنین گفتند که نوشته‌ای از دکترمحمد رضا تاجیک، استاد دانشگاه شهید بهشتی است. جالب آنجاست که بخش‌هایی از این متن که مصلحی آن را براندازانه و توده‌ای می‌خواند سال گذشته قبلاً در مطبوعات سراسری و سایت‌های اینترنتی منتشر شده بود.
تاریخ این نوشته، بعد از انتخابات ۲۲ خرداد است و نویسنده در این متن با ادبیات و رویکردی علمی «فضای استعاری» پس از انتخابات و واکنش‌های طرفین ماجرا را ترسیم نموده است و تحلیل خود را در خصوص «چیستی جنبش‌های اجتماعی»، «عوامل ظهور جنبش سبز»، «واکنش نهادهای قدرت به جنبش و بحران‌های ناشی از آن» و «پرسش‌های فراروی جامعه و کنشگران سیاسی» ارائه داده و در ‌‌نهایت «راهکارهایی» را برای «پاسخ به سوال‌ها و حل بحران‌های پس از انتخابات» آورده است.

اظهارات علیرضا بهشتی در خصوص «متنی که توسط یکی از اساتید دانشگاه نوشته شده است» این احتمال را تقویت می‌کند که جزوهٔ مورد اشاره، همین متن باشد.

از طرفی دیگر وزیر اطلاعات در سخنرانی خود در قم گفته است که این متن «قصد براندازی دین!!» را داشته است و سال قبل نیز در مصاحبه‌ای با «روزنامه جوان» آن را حاوی «راهبرد‌ها و تاکتیک‌های براندازی نظام» دانسته بود. اما مطابق با متن منتشره توسط همین روزنامه، اهداف اصلیِ نوشته «استقرار نظام دینی»، «بازگشت به امام و انقلاب» و «تصحیح و تغییر رفتار»‌های سیاسی است و در سراسر متن نیز «دغدغه‌ها ی نویسنده» برای رسیدن به این اهداف قابل مشاهده است. با این حال به نظر می‌رسد، متن مورد اشاره وزیر اطلاعات این متن نیست و یا گزارش آقای وزیر پیش از آنکه معطوف به متن باشد، به قصد تحریکِ احساسات دینی «طلبه‌های علوم دینی»، به زعم خود علیه «سران فتنه» ارائه شده است. اشارهٔ «غریب و دور از ذهن» حیدر مصلحی بر «ادبیات حزب توده» در خصوص این نوشته نیز، می‌تواند «این احتمال» را قوت ببخشد.

«چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟!» چه می‌گوید؟

وزیر اطلاعات و سایت‌های وابسته به نهادهای قدرت، بر مبنای «تئوری توطئه» و بر محور «گفتمان دشمن» با این متن مواجهه شده‌اند. احتمالاً آن‌ها چون «تحلیل‌ها و توصیف‌های» نوشته را «ناباورانه» «مطابق با امر واقع» دیده‌اند، «نعل وارونه» زده‌اند و «واقعیت» را هم به اسارت «اذهان توطئه اندیش» گرفته‌اند.

اما؛ برخلاف آنچه وزیر اطلاعات تکرار می‌کند و خلاف آنچه سایت‌های وابسته به نهادهای قدرت برای مخاطبانِ خود تحلیل کرده‌اند، این متن، راویِ «سرشتِ رخدادهای پس از ۲۲ خرداد ۸۸» است. نویسنده در این متن، با ادبیاتی موجز و در قالب جملاتی ساده ، در سه سطح، ‌ «تنها» آنچه را بعد از انتخابات ۲۲ خرداد رخ داده است «توصیف و تحلیل» می‌کند و در «دوسطح» بعدی به «تن‌ها» راهکارهای ممکن می‌اندیشد و آن‌ها را پیشنهاد می‌دهد. سه سطح اول نوشته، پیش از هر چیز وصفی است از «واقعیتِ» آنچه در بطن جامعه و حاکمیت جاری است و دو سطح دیگر نوشته، حامل پیشنهاد‌هایی که متاسفانه بی‌انجام مانده‌اند. «پنج سطح» این نوشته به اختصار عبارتند از:

سطح تحلیل نخست: این سطح از «چیستی جنبش سبز» می‌گوید. «جنبش سبز» حاصل پدیده دیگری به نام «قیام شرایط» یا «شورش موقعیت» است. «قیام شرایط» به معنای شورشِ وضع موجود علیه خویش است؛ موقعیتی که مطابق با پژوهش‌های جامعه‌شناسان، یکی از عواملی است که منجر به بروز «رفتار جمعی» می‌شود و ممکن است به ظهور جنبش‌های اجتماعی بیانجامد. «قیام شرایط»، یک وضعیت طبیعی و نامطلوب در جامعه است که ناشی از «کارکرد بدِ هنجار‌ها، تناقض در ارزش های فرهنگی و یا ناتوانی متولیان امور» در پایبندی به میثاق‌های اجتماعی و مدنی است. («شورش موقعیت» نباید با «شورش‌های عمومی» یا ««آشوب‌های اجتماعی» که به مانند «نهادهای دولت» از پدیده‌های «ضد جنبش» محسوب می‌شوند و می‌توانند مرگ جنبش‌های اجتماعی را رقم بزنند، اشتباه گرفته شود).

سطح تحلیل دوم: در این سطح، ابتدا واکنش «نهادهای قدرت» به جنبش سبز، تحت عنوان «ضد جنبش سرخ» تشریح شده ‌است. واکنشی که منجر به بروز «بحران‌هایی» در سطح زیرین جامعه خواهد شد. بحران‌هایی نظیر «بحران بی‌اعتمادی، بحران مشروعیت و بحران مقبولیت». نویسنده در این سطح واکنش‌های آتی «ضد جنبش سرخ» را نیز پیش بینی می‌کند. واکنش‌های مانند «تلاش برای حفظ علقه و علاقهٔ دهک‌های پایین جامعه»، «اتکای بیشتر بر اقلی خودی‌های باقیمانده»، «تلاش برای ممانعت از شکل گیری ۲۲ خردادی دیگر» و «تلاش برای گشایش نسبی در فضای اجتماعی- فرهنگی» (پیش بینی‌هایی که نحوهٔ اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها، موج استعفا‌ها و ریزش‌های دولت، هجمه‌های اخیر به شرایط خاتمی و رفتار‌های مشکوک مشایی، درستی آن‌ها تائید کرده‌اند)

سطح تحلیل سوم: پرسش‌هایی که فراروی جامعه و کنشگران سیاسی قرار می‌گیرد، دغدغه‌های سطحِ سوم نوشته‌اند و نویسنده در این سطح، «پرسش‌های سرنوشت ساز و سرنوشت سوزی» را مطرح ساخته است که در فردای متفاوت ایران باید شاهد آن باشیم. فردایی که در آن «شاهد تعمیق شکاف‌ها، رادیکالیزه شدن فضا و محیط متشنج و خصمانهٔ فراملی» و… هستیم. (بازهم نُمایان شدن و گسترش روز افزون اختلافات میان قوای حکومتی و گروه‌های سیاسی، امنیتی شدن فضا و می‌دانداری و معره‌گیری تندرو‌ها و تحریم‌ها و بیانیه‌های صادر توسط مجامع بین المللی در یکسال اخیر بر صحت پیش بینی‌های نویسنده گواهی می‌دهند)

سطح تحلیل چهارم و پنجم: این دو سطح، «تلاش‌های فکری نویسنده» برای پاسخ به سوال‌ها ی بندهای پیشین، «الگوهایی» برای حل بحران و «راهکارهایی» برای جبران ناتوانی‌های متولیانِ امور است. عمدهٔ تلاش‌های نویسنده در این دو بند، معطوف به حل «بحران‌هایی» است که در بندهای پیشین آمده‌اند؛ بحران‌هایی که پیش از هر چیز ناشی از عملکرد «ضد جنبش سرخ»‌اند. انگیزهٔ نویسنده، در پرداختن به «این دو سطح»، به شهادت متن و به یاری سخنی از «مارتین وبولیوار» این چنین است: «درهرشرایطی باید کاری را انجام داد که باید از جهت شأن انسانی خود به عنوان مردان و زنان آزاد انجام دهیم، نه انسان‌هایی که وارد عالم سیاست می‌شوند… به بیان دیگر، شأن انسانی ما به ما حکم می‌کند که جزئی از راه حل مشکلات زمانه، مردمان وجامعه خود باشیم.»

کلمه با عنایت به اینکه «اصالت» و «کامل بودن» این نوشته، مادامی که مورد تایید آزادانه و مستقل نویسنده اصلی قرار نگرفته است، بر دست اندرکاران این سایت معلوم نیست، آن را به قصد تنویر و قضاوت افکار عمومی منتشر می‌کند تا مخاطبان قضاوت کنند که آیا متنی که سایتهای وابسته به جریان تحجر آن را به عنوان جزوه ی براندازی و ضد دین منتشر کرده اند واجد چنین ویژگی است یا صرفا تبلیغاتی برای فریب بندگان خدا؟ در همین حال ظرف چند روز آینده نیز متن الگوی زیست مسلمانی که به جای اینکه برگ زرینی در اسیب شناسی انقلاب قلمداد گردد توسط این دسته متحجر نا اهل به عنوان به عنوان جزوه براندازانه با ادبیات توده ای معرفی شده است نیز در اختیار مخاطبان قرار خواهد گرفت. متن موسوم به چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما با یاد اوری اینکه به عنوان متنی علمی طرح شده بوده تا مورد نقد و بررسی قرار گیرد پس از درج یکسویه و مغرضانه در سایت های اقتدارگرایان در کلمه جهت ملاحظه و نقد و بررسی مخاطبان منتشر می شود:

چیست یاران طریقت بعد از این تدیبرما؟!

‏مباحث خود را در پنج سطح تحلیل ارائه می کنم:

۱- سطح تحلیل نخست: تحلیل پدیده ای که به نام «جنبش سبز»» تجربه کردیم؟

۲- سطح تحلیل دوم: تحلیل پدیده ای که به نام «ضد جنبش سرخ»» درحال تجربه آ ن هستیم؟ ۳- سطح تحلیل سوم: تحلیل مرحله کنش سیاسی – اجتماعی ‏کنونی؟

‏۴- سطح تحلیل چهارم: تحلیل تدیبرهای ممکن ومطلوب؟

۵-سطح تحلیل پنجم: تدوین و تقریری گفتمانی هژمونیک برای دوران کنونی.

سطح تحلیل نخست

‏پدیده شگرفی که به نام «جنبش سبز» دراین ایام تجربه کر دیم، بیش از هرچیز، نتیجه وحاصل پدیده دیگری به نام «قیام شرایط » ‏یا « شورش موقعیت» بود.

‏شورش موقعیت یا قیام شرایط یعنی (حالا وقتشه)؛

حالا وقت تبدیل جشن به جنبش است؛

‏حالا وقت تبدیل خیابان به پارلمان مردم است؛

‏حالا وقت خیزش یک ملت فرا سوی ملاحظات و مقتضیات طبقاتی، فرهنگی، قومی، زبانی،نسلی، جنسی، شئونی، دینی، مرامی و سیاسی است؛

حالا وقت ایجاد زنجیره ‏همگونی درمیان هویت های متمایز است؛

حالا وقت اتصال خطوط موازی به یکدیگر در تابلوی جنبش است؛

‏حالا وقت شورش دانش ها و گفتمان ها و هویت های تحت انتقاد و حذف و ‏طرد شده است؛

‏حالا وقت جوشیدن قدرت و مقاومت ازریزبدنه های جامعه است؛

حالا وقت فریاد صدا های خاموش است؛

‏حالا وقت شورش تاریخ علیه خودش است؛

‏حالا وقت شورش وضع موجود علیه خودش است؛

‏حالا وقت شورش خودی ها علیه خودی هاست (پرندگان گردن چرخان)؛

حالا وقت شورش گفتن برگفته است؛

‏حالا وقت شورش امید برنا امیدی واراده برخمودگی وانغعال است؛

‏- این شورش زمانه، شورشی در خلق عالم ایرانی برپا می کند. شورشی رنگین کمانی که:

‏همرنگی از جنبش های هابی و لابی با خود دارد؛

همرنگی از جنبش های مدنی واجتماعی جدید؛

‏هم از جنس جنبش های سنتی و مدون است و هم پسامدرن؛

‏هم ازنوع جنبش های مبتنی برنافرمانی مدنی است وهم ازنوع جنبش های اکسپرسیونیستی؟

‏هم رنگی از جنبش های هویتی دارد و هم رنگی از جنبش های فراهویتی؛

هم از جنس جنبش های ریزومی است وهم از جنس جنبش های خود جوش پراکنده؛

‏این رفتار جمعی مردم ایران، از سوی دیگر، تابعی بود از:

‏- احساس بی قدرتی(احساس ناتوانی و عجزفرد درتأثیرگذاری برتصمیمات و سیاست ها و بر عرصه سیاسی. توضیح آنکه وقتی فرد دربرابر واقعیت های اجتماعی خود را فاقد هرگونه قدرت ارزیابی کند و واقعیت های اجتماعی را فراترازقدرت خود بداند، آنگاه ‏دچار احساس بی قدرتی می شود)؛

‏- احساس مهجوری سیاسی (مهجوری سیاسی به طرد قواعد و اهداف سیاسی به علت غیرعادلانه و تحمیلی بودن قواعد بازی گفته می شود)؛

‏- احساس بی قاعدگی سیاسی (وقتی که فرد احساس کند و چنین استنباط کند که قواعد وقوانینی که باید مناسبات سیاسی را تعیین وهدایت کند ازمیان رفته است. به عبارتی ازمیان رفتن قاعده ‏وقوانین در مناسبات سیاسی، همان بی قاعدگی سیاسی است)؛

‏- احساس یبگانگی سیاسی (یبگانگی سیاسی، ناتوانی دراثرگذاری بر ساخت اجتماعی – سیاسی وعجزدردخالت درفرایندهای تصمیم گیری و سیاستگذاری ها در عرصه سیاسی است)؛

‏- احساس بی معنایی سیاسی (نبود الگوی قابل درک و قابل تشخیص برای شخص و غیرقابل پیش بینی بودن نتایج انتخاب های سیاسی). وقتی فرد احساس کند الگوی قابل درکی برای وی در مناسبت سیاسی تعریف نشده ‏است و یا نتایج کنش ها،رفتارها و تصمیمات سیاسی غیرقابل سنجش و پیش بینی است، آن گاه ‏دچاراحساس بی معنایی سیاسی می شود)؛

‏- احساس بی اعتمادی سیاسی ونا رضامندی سیاسی.

‏افزون برموارد فوق، این رفتار همچنین ربطی وثیق و تنگانگ با: ( ۱ ‏) حضور یک نقطه گره ‏سلبی (منفی)؛(۲) بداعت و طراوت فزاینده ‏خود جنبش؛( ۳ ‏) شخصیت وگفتمان میرحسین (شخصیت وگفتمانی که در پروسه اتنخاباتی درحال شکل گرفتن بود)؛ و(۴) حمایت یکپارچه تمامی مردمان ونخبگانی که با انگیزه ‏ها و انگیخته های مختلف، خواستار«تغییر» ‏بودند، دارد.

سطح تحلیل دوم

‏اما دیری نپایید که جنبش لبخندها تبدیل به جنبش اشک ها شد؛ امید ها به ناامیدی گراییدند؛ رفتار های جمعی مدنی به خشونت گراییدند؛هویت های متمایز درکنار هم دربرابر هم قرارگرفتند؛ جنگ با شمشیر های برکشیده ‏از نیام جای جنگ با کلام را گرفت.

‏آنچه به نام «ضدجنبش سرخ» ‏یا بحران سرخی که این روزها تجربه می کنیم،حکایت از تحولات ژرف وگسترده ‏ای است که دراین سالیان زیر پوست جامعه درحال شکل گرفتن بود و دارد، تحولی هم درمیان جامعه مردمان وهم در لایه جامعه نخبگان رسمی،ایجاد می کند. بی تردید براثراین تحولات زیرین،درآ ینده ‏نزدیک شاهد بحران هایی درسطح زیرین جامعه خواهیم بود.

بحران هایی نظیر:

‏- بحران اعتماد؛

‏- بحران مشروعیت و مقبولیت؛

- بحران وحدت و یگانگی جامعه؛

‏دراین شرایط، پیش بینی می شود تدیبراستراتژیک گروه ‏حاکم مبتنی خواهد بود بر:

۱- اتکای بیش تربراقلیت معتقد (خودی های باقیمانده ‏)؛

۲- تلاش برای ممانعت ازشکل گیری ۲۲ خردادی دیگر؛

۳- گشایش نسبی درفضای اجتماعی- فرهنگی؛

‏۴- بستارمندی بیش تردرفضای سیاسی؛

۵- تلاش برای حفظ علقه وعلاقه دهک های پایین جامعه؛

‏۶- تلاش برای تشدید بیماری «انغعال از درون» ‏، به ویژه ‏درمیان قشرخاکستری جامعه؛

‏۷- ایجاد یک جریان اپوزیسیونیستی (چپ) خودی؛

۸- گرایش فزاینده ‏به یک تطام بناپارتیستی ونوبناپارتیستی؛

۹- گرایش فزاینده ‏به یک نظام بحران زاد و بحران زی

سطح تحلیل سوم

‏اکنون، پرسش های سرنوشت ساز/ سوزی که با آن مواجهیم، عمدتا ناظر بر شناسه ها، مختصات و مقتضیات «مرحله کنشی » ‏بعد از انتخابات هستند.

‏ما درکدامین مرحله کنش سیاسی – اجتماعی قرارداریم؟ اقتضای نظری وعملی این «مرحله » چیست؟ دراین شرایط ، کدامین استراتژی و تاکتیک می تواند اصلاح طلبان را یک گام به اهداف و آمال خود نزدیک ترگرداند؟ بی تردید، پاسخ به این پرسش ها، گام نخست برای ورود به بحث پیرامون تئوری وعمل، گغتمان و پادگغتمان، استراتژی و تاکتیکی، گسست و پیوست، بایا و نباید، و قدرت و مقاومت، درچارچوب جنبش اصلاحی در شرایط کنونی می باشد؟ وبی تردید، پس از تعیین و تعریف مرحله عمل سیاسی است که می توانیم در پرتو «تحلیلی مشخص از شرایط مشخص ذهنی وعینی، داخلی و خارجی » ‏به پیرایش و آرایش خود همت گماریم وگامی به پیش درجهت تحقق اهداف و آرمان های اصلاحی خود برداریم.

‏مفهوم مرحله عمل سیاسی، یکی ازمفاهیم حاشیه نشین در متن گفتمانی جریان های سیاسی – مذهبی درسالیان اخیربوده است. به بیان دیگر، در طول این دوران، این جریان ها تصویرشفاف وعمیقی از مراحلی که یک جنبش سیاسی – اجتماعی باید از آن عبور کند تا به سر منزل مقصود برسد، نداشته اند. ازاین رو، درمعرض آفت «از مرحله پرتی » ‏قرارگرفتند ودر«شرایط خاص» ‏آن کردند که نمی باید می کردند و آن نکردند که می باید می کردند و نیزبه همین سبب بود که گاه در مسیر«سکتاریسم » ‏قرارگرفتند وگاه دیگر، ره «ولونتاریسم » ‏را پیمودند؛گاه مردم گرا شدند،گاه نخبه گرا؛ گاه خودی سازشدند وگاه دگر ساز.

‏بی تردید، فرد ای بعد از انتخابات فردایی بسیارمتفاوت ازفرداهای دیگر برای جامعه کشور ماست:

‏- فردایی که در آن باید انتظار تغییر ژرف وگسترده درفروماسیون (آرایش و چینش) سیاسی جامعه را داشت؛

‏- فردایی که در آن باید انتظار تغییردرکارکردهای حفظ نظم، تداوم و بقای نظام را داشت؛

‏- فردایی که درآن باید شاهد تعریف و تصویری جدید ازخودی ودگرها بود؛

- فردایی که درآن باید شاهد رادیکالیزه ‏شدن هویت های مقاومت بود؛

- فردایی که درآن باید شاهد انفعال وخمودگی آموخته شده افزون تربود؛

- فردایی که درآن باید شاهد تعمیق وگسترش شکاف میان حاکمیت ومردم، روحانیت وحاکمیت، روحانیت ومردم، روحانیت وروحانیت، «دین ودین»، از یک سو وشکاف های درون – حکومتی، از سوی دیگربود؛

‏- فردایی که درآن باید شاهد رادیکالیزه ‏شدن بخشی ازحواریون نظام و تنگ ترشدن حریم خودی ها باشیم؛

‏- فردایی که در آن باید شاهد محیط فراملی متشنج ترو خصمانه تر باشیم.

سطح تحلیل چهارم

‏اکنون، یک باردیگربا این پرسش سرنوشت ساز/ سوزمواجهیم «چیست یاران طریقت بعد ازاین تدیبرما؟». دراین شرایط حساس و پیچیده تاریخی، شاید با این گفته مارتین وبولیوارموافق باشید که درهرشرایطی باید کاری را انجام داد که باید از جهت شأن انسانی خود به عنوان مردان و زنان آزاد انجام دهیم، نه انسان هایی که وارد عالم سیاست می شوند. اما پذیرش این اصل اصیل، به معنای فرا زمان وفرامکان و فرا شرایط فرض کردن این «کار»نیست.به بیان دیگر، شأن انسانی ما به ما حکم می کند که جزئی از راه حل مشکلات زمانه، مردمان وجامعه خود باشیم.

‏اما برکمتراهل تامل و تعمقی پوشیده است که شرایط کنونی، شرایط فقدان تصمیم و تدیبراست؛ زیرا:

‏- هم باید دغدغه صیانت «سیرت » ‏نظام را داشت، هم باید دل مشغول صیانت «صورت » آن بود.

‏- هم باید ازانبوهی ازحاملان وعاملان این جنبش (آنانی که در تماس مسیر همراه و همگام ما نیستند) فاصله زدایی کرد و هم فاصله زایی (برای عقب نماندن از قافله)؛

- هم باید دغدغه موج (در اوج نگا ه ‏داشتن موج) داشت و هم دغدغه و گرداب های حایلی که بسامد این موج و موج سواران است؛

‏- هم باید دل مشغول تاریخ حال بود وهم آ ینده؛

‏- هم باید کت پوزیسیونیستی پوشید و هم شلواراپوزیسیونیستی؛

‏- هم باید به تغییر اندیشید و هم به ثبات.

‏بنابراین، هر درمان و تدبیری همچون فارماکون افلاطون، هم می توانا حامل و عامل درد باشد و هم درمان، اکنون، یک بار دیگر با این پرسش مواجه می شویم که در این شرایط ناممکنی تصمیم و تدبیر، چه باید کرد وجه نباید کرد؟

‏اکنون، در یک حصر منطقی چهارراه ‏پیداست:

۱- نخستین راه،راه به ننگ آغشته

‏الف- راه عافیت طلبی؛

ب – راه ‏پوزش طلبی؛

ج – را ه ‏قدرت طلبی؛

۲- دو دیگر، راه به نام آغشته:

الف- راه ‏خدا پسند؛

‏ب – راه ‏مردم پسند؛

‏ج – راه ‏خدا و مردم پسند؛

‏۳- سه دیگر، راه نیمش ننگ، نیمش نام:

‏الف – راه ‏پوزیسیونیستی – اپوزیسیونیستی؛

‏ب – را ه ‏درون وبرون نظام؛

۴- چهاردیگر،راه بی برگشت، بی فرجام:

‏الف – راه عبور مردم از ما و عبور ما از مردم؛

‏ب – راه ‏عبور مردم از دین و نظام و عبور ما از این و نظام؛

‏برای پاسخ به این پرسش، نخست چارچوپ زیررابرای مشخص کردن جغرافیا و حریم «تصمیم و تدبیر» ‏خود پیشنهاد می کنیم:

۱- قانونی (مخالف قانون نبودن) بودن؛

۲- مدنی بودن؛

۳- آوانگارد بودن (پیشتاز کنش ها و واکنش های نظری و علمی – سیاسی – اجتماعی)؛

‏۴- چندساحتی (اجتماعی،فرهنگی ،سیاسی،حقوقی،اقتصادی)بودن؛

۵- ملی(مستقل و بومی)بودن(با تاکید بر چارچوب های فراخ هویتی«دینی – ایرانی»؛

۶- تشکیلاتی(اما نه لزوما حزبی”) بودن؛

۷- مردمی بودن

دراین چارچوپ، چه باید کرد وچه نباید کرد؟

۱ ‏- نباید در صورت و سیرت یک اپوزیسیون رادیکال برون نظام فعالیت کرد / باید از تعریف و تصویر شدن به عنوان پوزیسیون نیز پرهیز کرد؟

۲ ‏- نباید درچرخه گفتمان مسلط و ‏درچرخه قدرت مسلط تعریف شد / باید درچرخه تصمیم ها و تدیبرها حضور داشت؟

۳ ‏- نباید جنبش را در قالب تنگ و باریک حزبی محدود ومحصورکرد/ باید در چرخه تصمیم ها و تدیبرها حضور داشت؟

‏۴- نباید فعالیت های آتی جنبش را در یک ساخت خاص و واحد (مثلآ اجتماعی و یا فرهنگی و یا سیاسی)، محدود و محصور کرد/ تمام عرصه ها و ساخت های جامعه را جغرافیای فعالیت خود تعریف کرد؟

۵- نباید جنبش را در یک فضای گفتمانی و ایدثولوژیک خاص و واحد، محدود و محصور کرد / باید به گفتمانی فراگیر با حفظ اصول و محکمات عقیدتی – هویتی اندیشید؟

‏۶- نباید فعالیت های آتی جنبش را درچارچوب تنگ و باریک تفسیرهای رسمی ازاین وقانون، محدود و محصور کرد / باید با بازگشت به دین و قانون، این تفسیرهای رسمی را به چالش کشید؟

‏۷- نباید فعالیت های آتی جنبش را درجغرافیای کنش ها و واکنش های موردی و روزمره و نقیضی و شخصی، محدود و محصور کرد/ باید با تعریف اهداف و آمال خود، کنش ها و واکنش های استراتژیک را دردستورکارخود قرارداد؛

۸ ‏- نباید هدف جنبش را به کسب قدرت سیاسی (ماکروفیزیک قدرت)، و یا سهیم شدن در قدرت، محدود و محصور کرد /اباید به تسخیرمیکروفیزیک قدرت و تسخیرریزبدنه های جامعه همت گماشت؛

۹- نباید از اندیشه رهبری جنبش خود را رهانید /باید به رهبری جمعی وبا برنامه آن اندیشید؛

۱۰- نباید به تاسیس تک رسانه ها برای انعکاس صدا و پیام خود امید بست /اباید به انبوهی از رسانه های حقیقی ومجازی درسپهرهای مختلف اندیشید؛

۱۱ ‏- نباید ازگفتمان «تغییر»عدول کرد /باید از رهگذردرانداختن جنگ با کلام وجنگ قرائت ها ازاین وقانون وسازوکارهای مدنی بسترهای تغییر را فراهم آورد؛

۱۲- نباید از جمع وجمعیت کردن افراد وشخصیت های مؤثرسراسر کشور(اعم از روحانی وغیر روحانی) غافل شد /باید پیرامون دستورکارهای مختلف و گوناگون (متناسب با سلایق وعلایق و مشی و مشرب ها) بستر این جمع وجمعیت شدگی را فراهم آورد؛

۱۳ ‏-نباید از امکانات ومقدورات انسانی وغیرانسانی خارج ازکشورغافل شد /باید درهر شرایط حفظ استقلال و عدم وابستگی جنبش و رهبران آن دغدغه اصلی باشد؛

‏۱۴- نباید ازاصلی وفرعی کردن چالش ها (یا آنچه در ادبیات چپ، به اصلی وفرعی کردن تضادها معروف است) غافل شد /باید درهر مواجهه و تقابل و تخالف خود، نقش و منفعت دگررادیکال را محاسبه کرد؛

۱۵- نباید نت استراتژی های تغییر، تلطیف، تحدید و تصحیح خود را در یک دستگاه ‏نواخت /باید از تماس دستگاه ‏ها ونیزازبداهه نوازی وبدیعه نوازی نهایت بهره ‏را برد؛

‏۱۶- نباید با کارتی که دردست نیست بازی کرد / باید با کارت های اندک دردست، بهینه بازی کرد؛

۱۷‏- نباید از هدایت اعتراض های مختلف اجتماعی،سیاسی،اقتصادی،قومی و… در یک مسیرو تجمیع قدرت ها واراده ‏های متکثرغافل شد /باید ازآنارشی نظری وعلمی پرهیز کرد

۱- ایجاد یک ستاد مشترک رهبری، مرکب از نمایندگان خاتمی، موسوی، کروبی، هاشمی و … (ترجیحا چهار نفرازهرطرف: یک نفراستراتژیست، یک نفر تئوریسین، یک نفراجرایی، یک نفر تبلیغاتی):

الف- کمیته تدبیر شرایط حال

۱ ‏. مرکب از زیرمجموعه های حقوقی،تبلیغاتی و ضد تبلیغاتی،ارتباطات خصوصی و عمومی و…؛

۲- تدبیر آنچه به نام جنبش سبز جاری است و بازخوردهای مثبت و منفی آن

ب- کمیته تدبیر شرایط آینده

۱- مرکب از زیرمجموعه های تخصصی (همچون: کمیته تشکیلات و سازمان دهی؛ کمیته تدوین و استراتژی وگفتمان؛ کمیته تبلیغات و رسانه؛کمیته پشتیبانی و…)؛

‏۲- با وظیفه واقتدارعالی ترین ارگان تصمیم و تدبیرجنبش

۳- تاسیس رسانه های زنجیره ای (درفضای مجازی وحقیقی)؛

۴- ایجاد تشکیلات منظومه ای وخوشه ای متکثر؛

‏استراتژی های معین

‏تاکتیک ها

- ممانعت از گذر رقیب از شرایط گذاربحرانی و ‏تثبیت خود؛

- جنگ مواضع بر سر هر موضوع

سطح تحلیل پنجم

اکنون، باید تکلیف خود را با گفتمانی که استعداد هژمونیک شدن در دوران بعد از انتخابات دهم را دارد، مشخص نماییم.دریک نگاه کلی،شاید بتوان گونه شناسی زیر را دراین عرصه پیشنهاد نمود:

۱ ‏- گفتمان رویزیونیستی / ارتدکسی (نوعی سلفی گری مدرن):

‏الف – رجعت به ریشه ها و نص (و در انداختن نوعی جنگ مواضع ایدئولوژیک)؛

‏ب -ارائه قرائتی دموکراتیک از متون اولیه؛

۲- گفتمان رویزیونیستی /غیرارتدکسی:

‏الف – رجعت به عقل و علم ومنابع برون گفتمانی؛

ب – آمیزش و اختلاط ودر آمیختن گفتمان خودی با سایرگفتمان ها؛

۳ ‏- گفتمان بی قراری (دیسلوکتیو)

‏الف – ترک حریم گفتمانی گذشته؛

‏ب – ایجاد مجمع الجزایرگفتمانی؛

۴- گغتمان واساختی (دیکانستراکتیو)

‏الف – فروپاشی شالوده های قرائت مسلط و رسمی؛

ب – یی ریزی شالوده های قرائتی متفاوت؛

۵- گفتمان تلفیقی / ترکیبی (اختلاطی از گفتمان های فوق)

‏بی تردید،هر یک ازصورگفتمانی فوق، نیازمند صورت بدنی و مفصل بندی دقیق وعمیق هستند.

اهداف

۱- تصحیح و تغییر رفتار

۲- بازگشت به امام (ره) وانقلاب

۳- نظام دینی مردمسالار و دموکراتیک

تصویری از دوران کنونی و وضعیت خود و رقیب

‏«دشمنت را بشناس و همچنین خود را؛ خواهی دید که درهزاران نبرد هم شکست نخواهی خورد» ‏(تزوسان)

‏اکنون، پرسش های سرنوشت ساز /سوزی که با آ ن مواجهیم، عمدتا ناظر بر شناسه ها، مختصات و مقتضیات «مرحله کنشی » ‏بعد از انتخابات هستند: ما درکدامین مرحله کنش سیاسی -اجتماعی قرارداریم؟ اقتضای نظری وعملی این«مرحله » ‏چیست؟ در این شرایط ، کدامین استراتژی و تاکتیک می تواند اصلاح طلبان را یک گام به اهداف و آمال خود نزدیک ترگرداند؟

‏بی تردید، دوران بعد از انتخابات مرحله کنشی بسیار متفاوتی از مراحل کنشی دیگر برای جریان اصلاح طلبی است. شناسه های اصلی این دوران عبارتند از:

‏- گذشت از دوران سیاسی به دوران امنیتی

‏- به حداقل رسیدن امکان فعالیت سیاسی پارلمانتاریستی و تشکیلانی آشکار با انسداد فضای پالیتی؛

‏- امنیتی سازی فزاینده ‏امورغیرامنیتی؛

‏- نشاندن تئوری توهم توطئه درهرنگاه ‏وبیان؛

‏- تنگ ترشدن حریم خودی ها و گسترده ‏ترشدن حوزه ‏غیرخودی ها؛

‏- حاکم شدن ترکیبی گنگ وگیج از کهن سیاست srchi- politics ‏(کوشش های هوا داران «زندگی ‏جماعتی »درباره تعریف نوعی فضای اجتماعی همگون با ساختاری اندام وار، نوعی فضای بسته سنتی که هیچ قسم خلأ یا فضای تهی به جای نمی گذارد که در آن رخداد سیاسی سرنوشت سازی امکان وقوع یابد)، پیرا- سیاست para- politics ‏نام می گیرد که کوششی است برای سیاست زدایی از سیاست، یعنی حذف ابعاد سیاسی آن (با هدف تبدیل آن به منطق پلیس)، فرا -سیاست (در قالب پذیرش کامل کشمکش سیاسی، اما به سان نوعی تئاتر سایه بازی که در آن فرایندهایی اجرا می شوند که در حقیقت روی صحنه دیگری به وقوع می پیوندند)؛ابر سیاست ultra- politics (زیرکانه ترین و ریشه ای ترین شکل انگار منطق سیاست راستین، یعنی کوشش درراه حذف کامل ابعاد سیاست،کشمکش از طریق به افراط کشاندن آن با توسل به شیوه های نظامی مستقیم ونظامی کردن عرصه سیاست)؛

‏- شناسه های دوران اتحاد شوروی بعد ازافشاگری های خروشچف علیه استالین و استالینیسم، همچون:

نوعی فروپاشی ایدئولوژیک – اخلاقی

‏عریان شدن چهره مکتبی که مطلقا تابع هدف توجیه و تحلیل حکومت شوروی و یک یک اقداماتش بود؛ چهره قدرت مطلقی که درهرلحظه می توانست اعلام کند، چه چیزی مارکسیسم است وجه چیزنیست (درهر لحظه «مارکسیسم » ‏معنایی جزافاضات رسمی همین قدرت مطلق یعنی شخص استالین نداشت (حقنه کردن به دلیل واحد)؛

‏از آنجا که کیش شخصیت استالین وقدرت شک ناپذیر او سال ها شالوده ایدئولوژی کمونیسم درسرتاسر جهان بود،ممکن بود این تغییرنگاه(توسط خروشچف)به گیجی ونااطمینانی درمیان اعضای حزب کمونیست بینجامد وبه اختلافات ونقدهای هر روز تندتری از جنبه های مختلف نظام سوسیالیستی ره بسپرد (تا زمانی که گزارش ها واخبارمخالف در مورد استبداد جوامع کمونیستی درنشریات وکتاب های به اصطلاح بورژوایی چاپ می شد، هیچ تأثیری درذهن کمونیست ها نداشت، ولی به محض اینکه همین مسائل را پیامبرکرملین (خروشچف) تأیید و تصدیق کرد، چون رعد وبرقی از خود تأثیربه جای گذاشت. آنچه تا دیروزدروغ های تبلیغاتی نفرت انگیزامپریالیستی خوانده می شد، ناگهان چون حقیقتی تکان دهنده تلقی گرد ید)؛

‏سقوط اخلاقی کمونیسم برای لحظاتی دست کم کل نظام های قدرت را تکان داد. رژیم استالینیستی نمی توانست بدون ملات ایدئولوژیک که حکومت حزب را توجیه می کرد به حیات خود ادامه دهد و دستگاه های خروجی در آن زمان، سخت نسبت به هرگونه حرکت ایدئولوژیک حساسیت نشان می دادند.

‏از آنجا که درسوسیالیسم لنینیستی – استالینیستی جهات کل نظام قدرت به ثبات دستگاه حاکم آ ن بسته است، لاجرم ابهام و گیجی و روحیه تضعیف شده بوروکراسی حزب کمونیست شوروی کلیت نظام را به خطر می انداخت. استالین زدایی درعمل چون ویروسی عمل کرد که از آن کمونیسم هرگز نجات پیدا نکرد؟ اگرچه می توانست دست کم ماتی با تغییراتی خود را با شرایط استالین زدا یی شده جامعه وفق دهد؟

نوعی فروپاشی هژمونیک

‏تمرکززدایی از قدرت و رویش و پیدایش قارچ گونه پادگفتمان ها و هویت های مقاومت؛

‏تشدید بحران مشروعیت، مقبولیت، اعتماد، کارآمدی، یگانگی و وحدت؛

تعمیق و گسترش شکاف میان دین و دین؛ خودی و خودی؛ روحانیت و روحانیت؛

‏تلون میان استبداد فردی /استبداد الیگارشی؛ سلطه بناپارتیستی / ننوبناپارتیستی؛ بحران زا /بحران زی؛

‏تبدیل همان سلاح مرهم آفرین/ مشروعیت و مقبولیت آفرین (زبان پراز شعارها واشارت انسان دوستانه ودموکراتیک)،به سلاح زخم آفرین(سلاحی دردست مخالغین برای به چالش کشیدن حکومت دینی واقعا موجود)،

‏*اتکای بیشتربراقلیت معتقد و مؤثر(خودی های باقیمانده)؛

‏* انحصاری ترواختصاصی ترشدن حوزه سیاسی (پالتی)؛

‏* مهندسی وبازنمایی نظامی شبه دموکراتیک بدون دموکرات؛

‏* تشدید هراس اخلاقی در عرصه سیاست و تخفیف و تقلیل آن در عرصه اجتماع؛

‏* تشدید سویه های پوپولیستی نظام و تقلیل سویه های نخبه گرایی؛

‏* تولد ورشد روشنفکران، دانشگاهیان، نخبگان واپوزیسیون ارگانیک؛

‏* تعمیق وگسترش استراتژی انفعال از درون به ویژه درمیان قشر خاکستری جامعه؛

* تغییر ژرف وگسترده درفروماسیون (آرایش وچینش) سیاسی جامعه؛

* تغییردرکارکردهای حفظ نظم، تداوم وبقای نظام (رژیم امنیتی)؛

‏* تعریف و تصویر جدید ازخودی ودگرها؛

‏* رادیکالیزه شدن هویت های مقاومت، رادیکالیزه شدن بخشی ازحواریون نظام، تنگ تر شدن حریم خودی ها و نقش آفرینی بیشتراپوزیسیون برون نظام؛

‏* متشنج ترو خصمانه ترشدن محیط فراملی.
"

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

ای کاش من هم زن رجایی بودم!

می بخشید که ناگزیرم قدری از هتاکان و جوندگان و درندگان بگویم، اینها که امروز سنگ انقلاب و ولایت بر سینه می‌زنند، دیروز چه می‌کردند و کجا بودند؟ اگر سفره ‌شان خالی و از پست و مقام کنار روند چه حالی به آنها دست خواهد داد؟ خدایش حفظ کند برادر خیبری ام را که به این جماعت می گفت حزب سر تو آخوریان! آری اینها خوب می چرند که این گونه می جوند و می‌درند.

فراموش نکنیم همین شیخ جعفر شجونی که امروز عربده می‌کشد و خرخره می‌جود وقتی در مجلس دوم رای نیاورد، افسرده و ناراحت زانوی غم در بغل گرفته بود وبه رای همسر شهید رجایی حسادت می‌ورزید که هنگاه عبور خانم رجایی از مقابل او گفته بود: " ای کاش من هم زن رجایی بودم ! " یعنی او برای نماینده شدن حتی حاضر است تغییر جنسیت داده و ریش و سبیل زده و احتمالاً به عنوان همسر دوم شهید رجایی درآید بلکه مردم به او رای دهند! نه عزیز من برای داشتن رای مردم اینقدرخود را به زحمت نیانداز، کافی است قدری صفا و صمیمیت و صداقت شهید رجایی را داشته باشی و قصد جان و مال مردم نکنی و صد البته خرخره مردم را هم نجوی، خودشان نه تنها به تو بلکه به همسر تو هم رای خواهند داد! آقای شجونی راه را اشتباه رفته ای ، نیاز به تغییر جنسیت هم نیست، جنست را عوض کن و از جنس مردم باش، انسان دوپا، از جوندگان و درندگان دوری کن و از مردم باش تا مردم با تو باشند.
28 دیماه 1389 / مهدی خز علی
"---------------------------------------------------------------
 مطلب زیر هم در مورد شجونی جالب و خواندنیه(بسیجی سبز):

شیخ جعفر شجونی در گفت و گو با همشهری ماه گفت:«در مجلس اول نماینده کرج بودم و خدا می‌داند که خدمت کردم. بعد در جریان انتخابات مجلس دوم یک مشت آدم‌های شیطان بودند که بعدها آمدند پیش من توبه کردند و گفتند می‌خواستیم از کسانی که بعد از تو می‌آیند خوب وام بگیریم. حتی یک مهندسی یک سال است آمده و می‌گوید من با شما بد نبودم اما دنگم گرفته بود رای نیاوری و در یک صندوق ۲۱ هزار رای مخالف شما دادم.»
شجونی افزود: «خدا می‌داند دید من دید است. از معجزه خودم بهتان بگویم. در دفتر به کارمندم می‌گویم محمد دارند باد ماشینم را خالی می‌کنند. می‌رود می‌بیند که بله خالی کرده‌اند. اینها جرقه است.»
وی در پایان می‌گوید: «ما در جوانی آتش پاره بودیم. بعد ساکت شدیم. بعد دیدیم ۴ نفر مثل کروبی و موسوی و خاتمی پیدا شدند، به غیرت و شرف مردانگی‌ام برخورد، راه افتادم!»

محمود رهبر میشود


 این نامه برخلاف نامه هایی که قبلا منتشر کردم، یک نامه سرگشاده نیست. نامه ای است سربسته مثل همان چند نامه ای که از طریق آن واسطه برایت فرستادم و اگرچه دیر به آنها عمل کردی، ولی خوب عمل کردی. واقعیت این است که من روز به روز دارم بیشتر عاشق تو می شوم، قبلا گفته بودم که " خاتمی دوستت دارم، وحشتناک" ولی حالا می فهمم همه آن کارهایی را که باید خاتمی و هاشمی می کردند، تو داری می کنی، و خیلی هم با شجاعت و قدرت این کارها را می کنی، پس آیا من حق ندارم همه را بگذارم کنار و فقط عاشق و شیدای تو باشم؟ مگر چه چیز من از آن خرمافروش مصری یا بچه پنج ساله بولیویایی کمتر است که به تو گفته بود " ماموت" و نشان داده بود که انقلاب تو تا بیخ همه ملت ها نفوذ کرده و شبها همه جای شان را می سوزاند. پس من هم به پیروی از آنها می گویم زنده باد احمدی نژاد که توانست انتقام ما را از این حکومت بگیرد و آرزوهای ما را برآورده کند، چه ما باشیم و چه نباشیم. 

محمود جان!

می دانم که داری می گوئی که کاش این نامه را بطور سربسته برایت فرستاده بودم، ولی اینقدر عجله دارم که امکانش نیست، از طرف دیگر می خواستم آن را بفرستم برای طرفدارانت در فیس بوک، ولی از ارتش سایبری که احتمالا خبرها را به آقا می دهند ترسیدم. می خواستم آن را با جی میل و یاهو بفرستم، ولی می دانم که هر دو تا را کنترل می کنند. می خواستم با پست بفرستم، ترسیدم پست بلژیک با بیت رهبری رابطه داشته باشد و آن را به او برساند، به همین دلیل نامه را برای خودت می فرستم و علنا منتشر می کنم. اگر کسی از تو پرسید که چرا چنین نامه ای نوشته ام، بگو یارو دیوانه است و از این چیزها زیاد می نویسد.

محمود عزیز تر از مشائی!

تا دیروز وقتی به کاری که با مشائی کردی فکر می کردم، احتمال می دادم که خودت با آقا توافق کردی و قرار گذاشتید که مشائی باشد که چهره ای مستقل نشان بدهد و برای انتخابات بعدی که من و دوستانم و جنبش سبز به او رای می دهیم، همه بدانند که به یک مخالف درجه یک خامنه ای رای می دهند. بخصوص که شنیدم شایع شده که طرف از جانب دولت تو رفته پیش هاشمی که با هم توافق کنند که کلک آقا را جیک ثانیه بکنید و تا بیاید تکان بخورد، قضیه را بروبکس تونسیزه کنند و شتر مرد، حاجی خلاص. ولی هنوز خیلی اطمینان نداشتم، حتی وقتی دیدم زدی توی دهان آقا و مشائی را بالاتر از همه وزرا نشاندی و بعد هم هر مشاوری که حال و هوای رهبری داشت، فرستادی ددر، فهمیدم که خیلی حقه ای و نصف ات زیر زمین است، بلکه حتی بیشتر.

اما محمود عزیزم، هیچ چیز مثل این جمله ای که گفتی قشنگ توی خال نخورد. اصلا اصل جنس بود و چه کسی جز تو این حرف را می توانست بزند که " کسانی که سند چشم انداز را نوشتند بی اطلاع بودند." من که می دانم تو می دانستی که سند چشم انداز را آقا خودش در سال ۱۳۸۲ به دولت خاتمی ابلاغ کرده، ولی دولت خاتمی مثل تو عرضه نداشت که به آقا بگوید جمعش کن، یه جای دیگه پهنش کن. دستت درد نکند، بخصوص اینکه درست زدی توی برجک آقا که وقتی حضوری رفته بودی بیت، گفته بود " سند چشم انداز یک مسئله فرادولتی است؛ محصول یک کار فشرده و متراکم است؛ کار کارشناسی شده و درست هم هست. كلمه كلمۀ این‌ها بررسی و محاسبه و كارشناسی شده است." واقعا چه چرت و پرتی می گویند که سند چشم انداز کار کارشناسی شده است؟ حالا فرضا کارشناسی شده باشد. مگر مملکت ما به کار کارشناسی شده نیاز دارد؟ تو خودت، ایکی ثانیه زدی سازمان برنامه که مرکز فکر و برنامه کشور بود، نابود کردی، هیچ اتفاقی نیافتاد، فقط اقتصاد مملکت از بین رفت.

محمود جان!

هر روز صبح این را با خودت تکرار کن. رمز ماندن در ایران پررویی است. یعنی همین کاری که تو می کنی، همین آقا را ببین، بیست سال است نمی دانست یارانه و رایانه به چه دردی می خورند، اینقدر که تو از این طرح مزخرف " یارانه هدفمند" حرف زدی، درآمده و گفته که سالها طرح یارانه هدفمند آرزوی ما بود. حالا اگر خدای ناکرده بعد از پنجاه سال نیروگاه بوشهر راه افتاده بود، می گفت " راه افتادن نیروگاه بوشهر آرزوی قدیم ما بود" همین طوری که داری می روی پیش برو. شنیدم که رفتی پیش آقا و آقا گفته شما دارید محبوبیت مرا از بین می برید، تو هم عصبانی شدی و گفتی که شما اصلا محبوبیت نداشتید، ما کاری کردیم که عده ای طرفدارتان بشوند." البته ممکن است این حرف ها شایعه باشد، ولی حتی اگر این را نگفتی این دفعه که دیدی بگو. نه اینکه آقا طرفدار پیدا کرده باشد، طرفدار که مهم نیست، ساندیس مهم است که فعلا تا چند ماهی داری.

ببین! محمود! اصلا توی کت ات نرود و فکر کنی احمد توکلی و علی مطهری یک چیزی می گویند، مجلس از تو سووال یا استیضاح می کند یا تو را کنار می گذارند. فعلا هیچ کاری نمی توانند بکنند. مجبورند تو را تحمل کنند. تو هم اگر بخواهی همین جوری ادامه بدهی شش ماه بعد که انتخابات مجلس شروع بشود مجلسی ها خشتک ات را بادبان می کنند، بالاخره می خواهند رای بیاورند. تو هم که نمی توانی هر دو سال برای هر انتخابات یک کودتا بکنی. برو توی مجلس و بگو که اصلا هیچ مصوبه ای را اجرا نمی کنی. این مجلسی که با ۲۰۰ هزار رای نامزدش وکیل شده که در راس امور که هیچ در تحت امور هم نیست. یادت نرود که اگر همین جوری بخواهی بروی، از شش ماه دیگر که دردسر مجلس شروع شد، تازه دعوای بعدی شش ماه بعدش شروع می شود که سر انتخابات است.

مسوولیت در جمهوری اسلامی مثل لنگ حمام است، اگر آن را از تو بگیرند، باید یک دست جلو، یک دست عقب بگذاری و تا ارادان بدوی. سعی کن قبل از اینکه به سال هفتم برسی سال آینده به محض اینکه از نیویورک برگشتی، فورا سه تا سخنرانی علیه آقا بکن، خودت راحت می توانی سوژه را پیدا کنی، بگذار مجلسی ها آخر کارشان عدم کفایت سیاسی بدهند، آن وقت دو تا راه می ماند. یا می توانی بروی مصر یا بولیوی رئیس جمهور بشوی، یا اینکه یک لشگر بزرگ درست می کنی مثل چه گوارا و تمام دنیا را نجات می دهی. هیچ غصه هم نخور، از همین حالا امکاناتش فراهم است. حتی این کارها را هم نخواستی بکنی، می توانی بروی آمریکا مجری تلویزیون بشوی.

محمود جان!

تو هر کاری از دستت برمی آمد برای این مردم کردی. چند تا مرجع تقلید و روحانی در کشور بودند که احترامی داشتند، آن بدبخت آغاجری یک کلمه علیه آنها گفت می خواستند اعدامش کنند، تو کاری کردی که مراجع تقلید جرات ندارند از خانه شان بروند سر خیابان دویست گرم حلواارده بخرند. یک مشت مسوول سیاسی و وزیر و وکیل سابق داشتیم که اینها تا یک کلمه حرف می زدیم فورا امام خمینی را می چپاندند توی چشم مان، حالا زحمت کشیدی کاری کردی که نوه و نتیجه امام خمینی هم جرات ندارد برود سر مرقد مطهر یک حمد و سوره بخواند. چهار تا هنرمند انقلابی داشتیم که حاصل انقلاب اسلامی بودند، نصف شان شدند سبز و تا ابد دیگر فیلمسازی نمی توانند بکنند، نصف شان هم شدند طرفدار نظام و مردم آدم حساب شان نمی کنند. ذخیره ارزی کشور و نفت و گاز را هم که یکی از معضلات کشور بود و همیشه بخاطر اینکه مملکت پول داشت، یک مشت پپه یابو رئیس می شدند، این ها را هم از بین بردی.

تو وظیفه ات را انجام دادی. اینقدر نامه برای رئیس جمهور آمریکا نوشتی که اگر فردا هر کسی بخواهد با آمریکا رابطه برقرار کند، کسی نمی تواند جیک بزند. وزیرت را هم که فرستادی اسرائیل مشکل آنها هم حل شد. به نظرم بیشتر از این فداکاری نکن. فقط چهار تا دیگر تودهنی به این آقا بزنی، خودش کاسه کوزه را جمع می کند، می رود پی کارش. یادت نرود، این حرف ها شوخی نیست، دو راه بیشتر نداری، یا صبر کنی تا بزنند پس و پیش ات را یکی کنند، یا بروی توی سینه آقا که کاسه کوزه اش را جمع کند و بالاخره وقتی تو بتوانی بشوی رئیس جمهور، خودت هم می توانی بشوی رهبر. خودت که شدی رهبر دیگر همه دور هم هستیم. من که ایکی ثانیه برمی گردم ایران. الآن هم که نوزده تا مشاور را گذاشتی کنار، بالاخره یکی باید برای روسای جمهور جهان نامه بنویسد، من در نامه نویسی واردم. زودتر بلیط بفرست، من دارم راه می افتم بروم فرودگاه. منتظر بلیط هستم.

قربانت، ابراهیم نبوی، بیست و هفتم دی ۱۳۸۹
فرستاده شده توسط 

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

کروبی:وقتی حرفهای آقای جنتی را می شنوم یاد حرف های شاه می افتم

کلمه: مهدی کروبی، دبیرکل حزب اعتماد ملی ، در گفت‌وگویی با روزنامه اینترنتی اعتماد ملی به بیان برخی از حوادث دوران امام خمینی(ره) و پس از آن پرداخت. او همچنین وعده داد در آینده ناگفته های بیشتری را نیز با مردم در میان خواهد گذاشت.
دبیرکل حزب اعتماد ملی از «تغییرات خاص در قانون اساسی» پس از رهبری نام برد و گفت: «در اثناء بازنگری قانون اساسی به اختیارات رهبری اضافه شد و همچنین مسئول اجرایی نیز تغییر کرد و همه چیز در اختیار این دو بزرگوار بود. آیت الله خامنه ای در بسیاری بخش ها و آقای هاشمی کابینه نسبتاً جدیدی را تشکیل داد و یک بخشی از نیروها را کنار گذاشت. پس از ۸ سال دولت سازندگی به مدیریت آقای هاشمی با توجه به جایگاه خاص ایشان رهبری در انتخابات ۷۶ریاست جمهوری، در کنار صندوق رأی فرمود کسی برای من هاشمی نمی شود. سال ۷۶ دولت اصلاحات با تعداد آراء زیاد که آقای خامنه ای آن را حماسه خواندند شکل گرفت. سال ۸۴ دولت آقای احمدی نژاد مستقر شد و رهبری نیز فرمود که این دولت از نظر فکری به من نزدیکتر است. اما اینبار جریانی به روی کار آمد که با انحصارطلبی و تنگ نظری و اقتدارگرایی شروع کردند به حذف دیگران تا همه چیز در اختیار خودشان باشد.»
این نامزد معترض به نتیجه انتخابات دهم ریاست جمهوری که با روزنامه اینترنتی اعتماد ملی گفت‌وگو می کرد، افزود: «یک هفته به حرمت فوت امام بازنگری تعطیل شد و بعد که مجدداً شروع کردیم متوجه شدیم که یک مرتبه همه چیز عوض شده. بکباره ظرف یک هفته برخی افراد ولایتشان قوی شد و اصرار داشتند که بر اختیارات ولایت فقیه در قانون اساسی اضافه شود.»
مهدی کروبی در خصوص صحبت های اخیر جنتی از تریبون نمازجمعه گفت: «وقتی من حرف های ایشان را می شنوم یاد حرفهای شاه می افتم. مثلاً سال ۵۴ که در کریدور زندان تلوزیون نگاه می کردم و دیدم شاه در رامسر در مورد حزب رستاخیز صحبت می کند که ما این وضع را داریم هر کسی که نمی خواهد به هر جهنم دره یا هر بهشت موعودی که می خواهد برود. من آنجا به این می اندیشیدم که خدایا چطور قدرت، یک انسان را وادار می کند تا با انسان های دیگر این طور صحبت کند؟ حالا می بینیم که آقای جنتی با بیان این صحبت ها ادعای اعلیحضرتی شاه را دارد که به جای تاج، عمامه بر سر دارد و از تریبون نماز جمعه سخن می گوید. عملکرد انسانها مهم است و الّا عمامه با تاج، کت و شلوار با قبا و لبّاده که ملاک نیست.»
به گفته کروبی “حداقل شاه دین مردم را ابزار صحبت های خود نمی کرد ولی متاسفانه ایشان با لباس روحانیت و از جایگاه نماز جمعه دستور می دهند.”
وی افزود: آیا اینچنین با تغییر رژیم فاسد به جمهوری اسلامی می خواستند به مردم خدمت کنند؟ در صورتی که بنیانگذار انقلاب می فرمودند مردم ولی نعمت ما هستند و باید به آنها خدمت کرد حتی در واکنش به رهبر خطاب کردنشان نیز می گفتند بنده خدمتگزار مردم هستم.
در پایان این مصاحبه مهدی کروبی با نتیجه گیری از بیان مسائل فوق افزود:«عملکرد و مدیریت ۲۰ساله است که کار کشور را به اینجا رسانده است. متاسفانه آقایان فکر کردند با امنیتی کردن جامعه و بستن روزنامه ها و زندان کردن دانشجویان و خبرنگاران و بازنشستگی اجباری اساتید و زندانی نمودن فعالین سیاسی مدنی و حقوق بشر و وارد کردن نظامیان به انتخابات و فضای سیاسی کشور می توانند مملکت را اداره کنند. همه این روش ها و سرکوب ها و ایستادن در مقابل رای و نظر مردم و نادیده گرفتن حقوق بر حق آنان باعث شد که در سال۸۸ این جنبش اعتراضی راه بیافتد و مردم برای مطالبه حقوق خود خون دادند ، به زندان رفتند و هزینه دادند تا نگذارند انقلابی را که برایش مبارزه کردند، به آسانی از مسیر خود خارج گردد.این مدیریت شما بود که این اتفاق را رقم زد. شماها به دنبال امنیتی نمودن فضای جامعه هستید. گویا از این فضا بهره ای خاص میبرید. مشکل در انحصار طلبیست و در تنگ نظری. جریانی که با عملکرد بد خود فشار شدیدی را به مردم وارد می کند و بار این سوء مدیریت بر روی دوش مردمی است که از فشارهای اقتصادی، بیکاری و تورم در تنگنا هستند. به امید روزی که با دیدی مثبت و بدور از انحصار طلبی و صرفا برای مردم و رفاه آنان در راه سیاست و حکومت قدم برداریم. با امید خدا و پشتیبانی مردم از این مشکلات نیز عبور خواهیم کرد.»
متن مصاحبه تفصیلی مهدی کروبی، دبیرکل حزب اعتماد ملی با روزنامه اینترنتی اعتماد ملی به این شرح است:
جناب آقای کروبی همان طور که مستحضرید مدتهاست چهره هایی از روحانیون، ائمه جمعه و اصولگرایان شروع حوادث سال گذشته یا به تعبیر آنها فتنه ۸۸ را از ۲۰ سال قبل می دانند، حال جای بسی سوال است که آنها با بیان این صحبت ها اگر می دانستند که مقدمات آن از ۲۰ سال قبل بسترسازی شده چرا در طی این سالها حرفی از فتنه نبود و چرا جلوی پیشرفت آن را نگرفتند؟
بله سوال بسیار مهمی است و توضیح مفصلی هم لازم دارد ولو اینکه تاریخ ۲۰ ساله نیز بررسی شود. هرچند برای بنده خوشایند نبود که وارد این بحث شوم ولی عملکرد بعضی از آقایان و صحبت های بعضی از ائمه جمعه، روحانیون و برخی از شخصیت های سیاسی و نظامی که مدعی هستند مقدمات حوادث سال گذشته از ۲۰ سال قبل شروع و کارهای فکری و مادی آن دارای برنامه ریزی های دراز مدت بود و نتیجه ۲۰ سال عقده گشایی علیه ارزش های انقلاب اسلامی بود. ما را وادار به بحث می کند.
می بینیم که مرتب می گویند این فتنه از ۲۰ سال پیش شروع شده و دائم به موساد و سیا ارتباط می دهند، در سالهای گذشته ناکارآمدی و کوتاهی ها را به رژیم فاسد شاه استناد می کردند و حالا سرمایه ای همچون آمریکا و اسرائیل بدست آوردند تا تخلفات، اشتباه ها و کم کاریها را از توطئه های آنها بدانند و دائم از واژه های جنگ نرم، محارب، ستون پنجم ، بی بصیرت،فتنه گر، مردود، مفسد و وطن فروش در سخنرانی هایشان استفاده کنند. لذا توضیح بدهند چه موانعی بوده که آنها نمی توانستند جلوی ایجاد به تعبیر خود فتنه را بگیرند و تنها در صحبت هایشان می گویند از ۲۰ سال قبل شروع شده اما ادله ای برای اثبات صحبت هایشان ندارند که این خطا از کجا نشئت گرفته؟ ازدولت، قوه قضائیه، مجلس و یا زیر مجموعه تشکیلات رهبری!؟ اگر استدلالی دارند بگویند تا برای اذهان ملت نیز روشن شود چرا که برای من و دیگران هم جای سوال است که در مدیریت ۲۰ساله کشور چه غفلتی پیش آمده است؟ در صورتی که نیروهای مسلح، مقامات امنیتی، قضایی، ارشاد و تبلیغات همه در یک سمت و سو حرکت می کردند.
اما بنده با استدلالهایی که دارم می گویم انحصارطلبی، تنگ نظری و حذف مجموعه ای از نیروها و جریان های فکری موثر در ۲۰ سال گذشته منجر به پیامدهایی شد که اولاً مردم در سال ۷۶ با آراء خود حماسه ای را آفریدند تا سرنوشت خود را تغییر دهند ثانیاً مردم در سال ۸۸ متوجه شدند که دیگر حکومت به رأی آنها توجهی نمی کند و چنین انفجاری رخ داد که به خیابانها آمدند و اعتراضاتشان به صورت جنبش عظیم و خودجوشی شکل گرفت. چه بسا طبیعی است که در جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب همواره توطئه و کارشکنی هایی مانند ترور شخصیت ها و بزرگان، انفجار نخست وزیری، قیام مسلحانه گروههای التقاطی و غیر التقاطی، کودتای نافرجام ۵۹، جنگ تحمیلی ۸ ساله، فشارها و تحریم های اقتصادی و حوادث دیگر وجود داشت که با خط مشی و مدیریت دوران ۱۰ ساله بنیانگذار انقلاب با موفقیت از آن عبور کردیم ولی تقریباً زندگی مردم عادی بود و یک روز هم تعطیل نشد حتی مجلس.
۲۰ سال پیش از اتفاقات ۸۸ ،یعنی سال ۶۸، امام رحلت کردند و جانشین او توسط خبرگان انتخاب شد . ما در اثناء بازنگری قانون اساسی بودیم و خوشبختانه توسط امام مواردی از بازنگری مشخص شده بود. اما بعداً با تغییری که در قانون اساسی بوجود آمد به اختیارات رهبری اضافه شد و همچنین مسئول اجرایی نیز تغییر کرد و همه چیز در اختیار این دو بزرگوار بود که دارای سوابق رفاقت و همکاری های طولانی نیز بودند. آیت الله خامنه ای در نیروهای مسلح، قوه قضائیه، شورای نگهبان، مجمع تشخیص، شورای انقلاب فرهنگی و بنیاد مستضعفان همه گونه تغییر و تحولی که صلاح می دانست انجام داد و از آن طرف هم نخست وزیری و ریاست جمهوری ادغام شد و آقای هاشمی کابینه نسبتاً جدیدی را تشکیل داد و یک بخشی از نیروها را کنار گذاشت و وزارتخانه های مهمی مثل اطلاعات، کشور و غیره تغییر کرد، البته شاکله آن بهم نخورد و تلفیقی از نیروها وجود داشت که پس از ۸ سال دولت سازندگی به مدیریت آقای هاشمی با توجه به جایگاه خاص ایشان رهبری در انتخابات ۷۶ریاست جمهوری، در کنار صندوق رأی فرمود کسی برای من هاشمی نمی شود.(نقل به مضمون)
سال ۷۶ دولت اصلاحات با تعداد آراء زیاد که آقای خامنه ای آن را حماسه خواندند شکل گرفت. آقای خاتمی چهره ی ارزشمندی بود که توده مردم ایشان را نمی شناختند، ایشان در وزارت فرهنگ و ارشاد بیشتر با هنرمندان و فرهنگیان و روزنامه نگاران ارتباط داشتند که بعد از پست وزارت، ۵ سال نیز رئیس کتابخانه ملی بودند اما مردم آمدند و به ایشان رأی دادند با اینکه رقبای ایشان چهره های شناخته شده ای بودند؛لذا برخی دوستان می گفتند که از این آراء؛ ۸ میلیون رأی برای جریان ما بوده و ۱۲ میلیون برای نه گفتن به عملکرد ۸سال گذشته! ما هم در ۴ انتخابات پشت سر هم سال ۷۶ و ۸۰ ریاست جمهوری، سال ۷۷ شوراها، سال ۷۸ مجلس ششم پیروز شدیم.
سال ۸۴ این دولت مستقر شد و رهبری نیز فرمود که این دولت از نظر فکری به من نزدیکتر است. در آن سال با حذف یک پارچه و بی سابقه نیروها مواجه شدیم و کابینه یک دستی را برای خودشان ایجاد کردند، البته ناگفته نماند که انتخاب و حذف نیروها از اختیارات دولت مستقر بود و ما گله ای از این کار نداریم.
اما جریانی به روی کار آمد که با انحصارطلبی و تنگ نظری و اقتدارگرایی شروع کردند به حذف دیگران تا همه چیز در اختیار خودشان باشد، برای عده ای هم محدودیت هایی بوجود آوردند که طبیعی است آنها هم عکس العمل نشان دادند که زمینه برای اعتراض مردم در انتخابات این چنین ظهور کرد. انحصار طلبی و جاه طلبی آنها موجب شد تا عده ای فرصت طلب و ناخالص بر آنها نفوذ و سوار بر کار شوند و از نفوذشان بر علیه دیگران استفاده کنند.
جناب آقای کروبی شما در خلال صحبت هایتان به تغییرات مدیریتی بعد از رحلت امام اشاره داشتید و اینکه شخصیتهایی را حذف کردند و عده ای هم از نفوذشان بر علیه دیگران استفاده می کردند، خواهش می کنم راجع یه این موضوع و اینکه چه اشخاصی را حذف می کردند توضیحات کاملتری برای مردم عزیزمان داشته باشید؟
در ابتدا این نکته را بگویم که اتفاقات و تغییرات مدیریتی پس از رحلت امام نیاز به توضیح مفصلی دارد که انشاءالله در آینده باید به آن پرداخت، من در این فرصت به صورت فشرده و خلاصه ۲۰ سال گذشته را بررسی می کنم.
یک هفته به حرمت فوت امام بازنگری تعطیل شد و بعد که مجدداً شروع کردیم متوجه شدیم که یک مرتبه همه چیز عوض شده، عده ای که بر اختیارات ولایت فقیه اشکال می گرفتند، نق می زدند؛فرمان ارشادی و مولوی را مطرح می کردند. بیکباره ظرف یکهفته ولایتشان قوی شد و اصرار داشتند که بر اختیارات ولایت فقیه در قانون اساسی اضافه شود لذا متوجه شدیم که این فضای یک هفته قبل برای ولایت فقیهی که بنیانگذار و خالق نظام و رهبر انقلاب بوده دیگر نیست که البته فقط در بعضی موارد موفق شدند که این موضوع نکات بسیار مهمی در بر دارد که نمی خواهم وارد این بحث شوم.
دومین مسئله اینکه شروع کردند به آزار دادن و محدود کردن جریان خط امام، که می خواستند آن را حذف کنند. آقای هاشمی پس از اینکه برای ریاست جمهوری انتخاب شدند برخی از وزرا را کنار گذاشتند و حتی بعضی از آنها که ۱۰ تا ۱۲ روز به پایان کارشان مانده بود در مجلس استیضاح کردند. در واقع می خواستند با استیضاح و عدم رای اعتماد؛ به آنها از نظر حیثیتی آسیب بزنند تا در آینده، قدرت نفوذ در سیاست را نداشته باشند. در آن زمان تنها جایی که تغییر نکرد مجلس بود و حالا می خواستند مجلس را نیز زیر فشار بگذارند. لذا به صورت وحشتناک شروع کردند به فضا سازی بر علیه بعضی از افراد و بتدریج درگیری هایی هم در مجلس شروع شد. و چون بنده هم رئیس مجلس بودم از شرح آن در این فرصت خودداری می کنم که آن نیاز به توضیحات مبسوطی دارد.
یک سال پس از رحلت امام و آن تغییر و تحولات، انتخابات مجلس خبرگان دوم باید انجام می شد که همه چیز بر اساس اصل ۱۰۸ قانون اساسی با خود خبرگان است و مقدمات انتخابات سال ۶۹ با چند نکته عجیب همراه بود. نکته اول اینکه از ابتدای پیروزی انقلاب همه جلسات مثل تدوین و بازنگری قانون اساسی، قرائت وصیت نامه امام (ره)، انتخاب رهبری و جلسات سالیانه خبرگان در محل مجلس شورای اسلامی انجام می شد اما این بار که بنده رئیس مجلس بودم این جلسه آنجا تشکیل نشد حتی کارکنان مجلس هم تعجب کردند پس اولین کاری که کردند محل برگزاری جلسه را تغییر دادند لذا باعث تضعیف مجلس شدند. دومین کاری که کردند با شتاب یک طرح دو فوریتی در باب تایید صلاحیت افراد را تصویب کردند. یعنی قبلاً بر این روال بود که کسی که می خواست ثبت نام کند باید اساتید حوزه آن را تائید می کردند.لذا خبرگان جلسه ای تشکیل دادند و تصویب کردند که تایید صلاحیت افراد را بدهند به دست شورای نگهبان که این دو اشکال مهم داشت؛ اول اینکه اعضای شورای نگهبان منصوبین خود رهبر هستند و از طرفی اعضای خبرگان می خواهند رهبر را تعیین و نظارت بر عملکرد وی داشته باشند.
حالا منصوبین رهبر بخواهند اعضای مجلس خبرگان را تائید کنند بسیار قابل دقت است. آنهم به دست شورای نگهبانی که دقیقاً دو سال قبل از آن با وزارت کشور در رابطه با انتخابات مجلس سوم کشمکش داشت. که حتی امام ناچار شد نماینده ای برای داوری تعیین کند! بعد عملاً دیدیم که شورای نگهبان برای حضور در انتخابات خبرگان امتحان گذاشت، و عده ای را که ۸ سال در خبرگان بودند را نیز حذف کردند یعنی به آنها گفتند که باید در ابتدا امتحان بدهند. لذا آنها هم برای امتحان نرفتند مثل مرحوم آیت الله احسان بخش (گیلان) که می گفتند برایم شرم است که پیش شما اعضای شورای نگهبان امتحان بدهم و اگر راست می گویید باهم برویم به قم تا امتحان بدهیم! با همین ترفند دو برادر بزرگوار دیگر از شیراز آقایان سیدعلی اصغر و سیدعلی محمد دستغیب هم حذف شدند و همین طور آقای جمی که روحانی محترم و موجه و مبارزی بود که نقش بسیار مهمی در حفظ نیروهای رزمنده در حصر آبادان داشتند. لازم به توضیح است آیت الله العظمی صانعی نقل می کردند که در آستانه انتخابات مجلس خبرگان ۶۱ خدمت امام بودم که ایشان فرمودند که آقای جمی حتماً باید در انتخابات خبرگان باشد، ایشان آبادان را برای ما نگه داشتند. لذا آقای صانعی مراتب علمی ایشان را تایید کردند. و همچنین آیت الله خلخالی از خبرگان ۶۱ را رد صلاحیت کردند. این اتفاق ساده ای نبود کما اینکه برخوردهایی هم شد و حوادثی پیش آمد و سردترین انتخابات را به دنبال داشت.
همچنین در سابق جلسات منظمی از سران سه قوه و نخست وزیر وقت جناب آقای مهندس موسوی و از طرف امام نیز حاج سید احمدآقا به عنوان نماینده حضور داشتند، تشکیل می شد ولی بعد از اینکه بنده رئیس مجلس شدم و نخست وزیری هم با ریاست جمهوری ادغام شد به مدت کوتاهی چند جلسه تشکیل شد ولی سپس تعطیل گردید که به تعبیر مرحوم حاج احمدآقا “جلسات ۲ نفره شد که به ظاهر ما نامحرم بودیم!”
از طرفی هم درگیری هایی در مجلس بود و فضای سنگینی از طرف صدا و سیما بوجود آمد بود. زمانی برای من آن قدر سخت شده بود که در اتمام جلسه به آقای هاشمی گفتم که نزدیک به هشت ماه به پایان مجلس مانده به حدی نمایندگان را زیر فشار می گذارند که من نگرانم روزی بیایم مطالبی را بگویم و بروم! (همان کاری که در مجلس ششم کردم). به انتخابات مجلس چهارم که نزدیک شدیم ۴۱ نفر از یک جریان در مجلس سوم رد صلاحیت شدند عده ای بودند که ۱۲ سال یعنی سه دوره در مجلس حضور داشتند و صلاحیت گرفته بودند مثل آیت الله بیات نائب رئیس مجلس، مرحوم آقای حائری زاده، آقای هادی غفاری و چهره هایی را رد صلاحیت کردند که بعد از آن شدند استاندار مثل آقای عابدی نماینده بهبهان، یا آقای عبدالعلی زاده بعدها به عنوان استاندار و وزیر معرفی شد. این را می خواهم بگویم که به همین سادگی افراد را رد می کردند. بخش دیگر فشار بر مجلس توسط قوه قضائیه بود که دادگاه ویژه روحانیت به شدت فعال شد و نمایندگانی مثل حجج اسلام و آیات محترم خلخالی، بیات، حسین هاشمیان، هادی خامنه ای،محتشمی پور پشت سر هم احضار می شدند و روزگار سختی برای بنده حقیر که رئیس مجلس بودم می گذشت که خدا می داند در صورتی که بعضی از آنها در خارج از کشور عنوان داشتند که رئیس کمیسیون یا عضو بین المجالس بوده و ممنوع الخروج شده بودند. حتی زمانی هم حجت الاسلام سید عباس موسویان را که از طرف بنده در بنیاد شهید مدیر مسئول روزنامه خراسان بود بازداشت کردند که عده ای از نمایندگان نامه نوشتند و من پیش رهبری بردم و ایشان دستور آزادیشان را داد. خلاصه چنان عدم صلاحیت و تبلیغات صدا و سیما اثر گذاشت و نیروهایی هم در این زمینه فعال بودند که یک نفر هم از جریان ما رأی نیاورد و حتی چهرۀ نام و نشان داری مثل مرحوم آقای فخرالدین حجازی که سه دوره از تهران رأی گرفته بود و در دوره اول از میان شخصیت های بزرگی همچون مرحوم بازرگان، مرحوم دکتر سحابی، آقایان معین فر ،هاشمی رفسنجانی،گلزاده غفوری، مرحوم آیت،شهید رجایی، شهید باهنر و شخص رهبری که امام جمعه تهران نیز بودند، نفر اول شد. حوادثی هم در شهرستان هایی مثل اسلامشهر، کرمانشاه، مشهد، اراک و قزوین رخ داد و نارضایتی هایی بوجود آمد و عده ای کشته شدند که حتماً آنزمان باید آسیب شناسی می شد.
در زمان دولت سازندگی به دلیل اختلاف سلیقه هایی که میان دولت و مجلس بود، روزی از رادیو، حین برگزاری نماز جمعه تهران شعار می دادند که “مخالفت با هاشمی مخالفت با پیغمبر است” که من از شنیدن این شعار تعجب کردم چرا که به هر حال در مدیریت و مسئولیت اجرایی کشور انتقادهایی وجود دارد و این درست نیست که رئیس قوه مجریه با پیغمبر مقایسه شود و روزی که با رهبری دیدار داشتم با ایشان این موضوع را مطرح کردم و آقای خامنه ای هم تائید کردند که گفتن این شعارها درست نیست؛ البته ما آن موقع این پیش بینی ها را نمی کردیم روزی را بینیم که دولت مستقر، مدیریت کشور و هدفمند کردن یارانه ها و غیره را به مدیریت مستقیم امام زمان (که از نظر فیزیکی از نظرها غائب هستند تا هم پاسخگو باشند و هم از خودشان دفاع کنند) ارتباط می دهد!
در مجلس پنجم کمی اوضاع بهتر شد ولی افرادی مثل عباس دوزدوزانی که سابقه وزارت داشت،آقای رشیدیان از تدوین کنندگان قانون اساسی، آقایان غریبانی و مختاری و … رد صلاحیت شدند اما کارگزاران وارد شدند و رأی آوردند. نفر اول برادر عزیز آقای ناطق نوری و نفر دوم خانم فائزه هاشمی انتخاب شدند و مجدداً در مرحله دوم غوغایی به پا شد که نیروهای سپاه و بسیج وارد شدند، البته من در آن دوره داوطلب نبودم اما مرتب ترویج و تبلیغ به شرکت در انتخابات می کردم و مصاحبه های زیادی با روزنامه سلام که در آن زمان فعال بود داشتم. در انتخابات مجلس پنجم فضا طوری شد که افراد را وزارت اطلاعات می خواست و آنها را تهدید می کرد که کنار بکشند. مثل برخی از کاندیداهای مشهد!
سال ۷۵ بعد از شکل گیری مجلس متوجه شدم دیگر مردم متوجه خیلی قضایا شدند. به این نتیجه رسیدیم که باید در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنیم.
بنابراین من می گویم تنگ نظری، انحصارطلبی، قدرت طلبی، برای رأی مردم ارزش قائل نشدن و آنها را خس و خاشاک نامیدن باعث اعتراضات شد و فتنه ای در کار نبوده است!
و اما آنها بر صیانت از آراء که توسط اصلاح طلبان شکل گرفت تاکید دارند که آنها این کمیته را برای ادعای تقلب در انتخابات تشکیل دادند، نظر حضرتعالی از فعالیت کمیته صیانت از آراء و اظهارات آنها در این زمینه چیست؟
در انتخابات مجلس هفتم نزدیک به ۷۰، ۸۰ نفر حذف شدند از جمله آقایان امینی از ممسنی، کاظمی از ملایر، قوامی از قزوین،مهرپرور از درگز، عابدی از نهبندان، علی حسینی از نهاوند و خیلی از شخصیت های دیگر! بعد از انتخابات ریاست جمهوری نهم که تقلب به صورت آشکار بود و نیز در انتخابات مجلس هشتم که طوری مهندسی شده بود که چهره هایی مثل آقایان نوروززاده با ۲۰ سال سابقه در مجلس، عباسی فرد باسابقه عضویت در شورای نگهبان، همچنین الویری شهردار تهران و بسیاری افراد نام و نشاندار دیگری که حذف شدند! حتی کسانی که در مجلس هفتم تایید شدند در مجلس هشتم رد صلاحیت شده بودند! در آن شرایط بود که من از برادر عزیزمان آقای امام جمارانی خواستم تا جلسه ای را با حضور اعضای مجمع روحانیون مبارز و برخی دوستان هم فکر دیگر تشکیل گردد و من در آن جلسه گزارش مبسوطی را به آنها ارائه دادم؛ گفتم اگر این روال ادامه پیدا کند ما دیگر به صورت جدی مجلس نخواهیم داشت. شاید اینجا سوالی به ذهنتان برسد که چرا در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردم؟! پس از آن من واقعاً احساس کردم باید در انتخابات شرکت کرد و اگر طیفی از ما انتخاب شد بتوانیم این شرایط را تغییر بدهیم نه اینکه بخواهیم نظام را تغییر بدهیم ما که علاقمند به این انقلاب هستیم و همه عمرمان صرف این انقلاب شده! بنده از بانیان صیانت از آراء بودم و آقای گرامی مقدم سخنگوی حزب اعتماد ملی را مسئول این کار کردم. ما آمدیم کمیته صیانت از آراء تشکیل دادیم تا از آراء حفاظت کنیم ولی این بار دیدیم که اینقدر مهندسی شده بود که اصلاً رأی اثر ندارد .
دیدگاه شما در مورد موضع گیری اخیر آقای جنتی درمورد اینکه “اصلا نیازی به حضور این اصلاح طلبان در انتخابات نیست” چیست و آیا با این موضع گیری ها آنهم از طرف رئیس شورای نگهبان، دیگر در ایران انتخابات معنایی خواهد داشت؟
بله! در شورای نگهبان به جزء یک نفر، بقیه کاره ای نیستند و در جاهای حساس فقط شخص ایشان تصمیم گیری می کند. ایشان برای قوه قضائیه تعیین تکلیف می کنند و درخواست اعدام بیشتر معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری را داشته و با دادن مرخصی به زندانیان سیاسی نیز مخالفت می کنند. آقای جنتی حتی حقوق بخش زیادی از مردم ایران را نادیده می گیرد و به جای مردم تصمیم می گیرد و با گستاخی می گوید: ” اصلا نیازی به حضور این اصلاح طلبان در انتخابات نیست”، ” مردم به شما رأی نمی دهند”!
آقای جنتی حتی در امور مجلس نیز دخالت می کند و به نمایندگان می گوید که از وزرا سوال نکنید تا وقتشان گرفته نشود. مجلسی که حق تحقیق و تفحص و سوال و استیضاح دارد و کارش قانون گذاری و نظارت است. آیا این همان مجلسی است که امام فرمود در رأس امور است و مرکز همه قدرتهاست و همه باید از مصوبات آن تبعیت کنیم ؟! در مجلس هفتم نماینده ای بود که ضمن حفظ چارچوب نظام منتقد دولت بود که ایشان در جلسه ای گفت این را هم که تائید کرده ایم این طور صحبت می کند”‍! آقای جنتی فکر می کند فقط تائید او ملاک است و بقیه حق انتخاب ندارند و نمایندگان مردم را تهدید به سکوت می کند. چرا که در آینده سرنوشت تائید آنها به دست اوست!
وقتی من حرف های ایشان را می شنوم یاد حرفهای شاه می افتم. مثلاً سال ۵۴ که در کریدور زندان تلوزیون نگاه می کردم و دیدم شاه در رامسر در مورد حزب رستاخیز صحبت می کند که ما این وضع را داریم هر کسی که نمی خواهد به هر جهنم دره یا هر بهشت موعودی که می خواهد برود. من آنجا به این می اندیشیدم که خدایا چطور قدرت، یک انسان را وادار می کند تا با انسان های دیگر این طور صحبت کند؟ حالا می بینیم که آقای جنتی با بیان این صحبت ها ادعای اعلیحضرتی شاه را دارد که به جای تاج، عمامه بر سر دارد و از تریبون نماز جمعه سخن می گوید. عملکرد انسانها مهم است و الّا عمامه با تاج، کت و شلوار با قبا و لبّاده که ملاک نیست! حداقل شاه دین مردم را ابزار صحبت های خود نمی کرد ولی متاسفانه ایشان با لباس روحانیت و از جایگاه نماز جمعه دستور می دهند. ایشان از طرف رهبری برای امامت جمعه منصوب شدند یا آقای احمدی نژاد؟ و به جای این که برای دیگران تعیین تکلیف کنند باید از دولت بپرسد که:
- چرا دیوان عدالت اداری از تخلفات زیاد دولت شکایت می کند؟
- چرا مجلسیان می گویند که مصوبات انجام نمی شود؟
- چرا دولت نسبت به مجمع تشخیص آن طور صحبت می کند که حتی رئیس مجلس و اصولگرایان هم از این صحبت ها انتقاد می کنند؟
- چرا به هشدارهای نمایندگان از عدم ارسال بودجه سالانه که از ۱۵ آذر تا کنون هنوز انجام نشده توجهی نمی کند؟
- چرا گوش به فریاد سرپرست دادسرای زمین خواران از رشد نفوذ حکومتیان و وابستگانشان نمی سپارد؟
آیا اینچنین با تغییر رژیم فاسد به جمهوری اسلامی، می خواستیم به مردم خدمت کنیم؟ در صورتی که بنیانگذار انقلاب می فرمودند “مردم ولی نعمت ما هستند و باید به آنها خدمت کرد” حتی در واکنش به “رهبر” خطاب کردنشان نیز می گفتند “بنده خدمتگزار مردم هستم”.
بنابراین عملکرد و مدیریت ۲۰ساله است که کار کشور را به اینجا رسانده است. متاسفانه آقایان فکر کردند با امنیتی کردن جامعه و بستن روزنامه ها و زندان کردن دانشجویان و خبرنگاران و بازنشستگی اجباری اساتید و زندانی نمودن فعالین سیاسی مدنی و حقوق بشر و وارد کردن نظامیان به انتخابات و فضای سیاسی کشور می توانند مملکت را اداره کنند. همه این روش ها و سرکوب ها و ایستادن در مقابل رای و نظر مردم و نادیده گرفتن حقوق بر حق آنان باعث شد که در سال۸۸ این جنبش اعتراضی راه بیافتد و مردم برای مطالبه حقوق خود خون دادند ، به زندان رفتند و هزینه دادند تا نگذارند انقلابی را که برایش مبارزه کردند، به آسانی از مسیر خود خارج گردد.این مدیریت شما بود که این اتفاق را رقم زد. شماها به دنبال امنیتی نمودن فضای جامعه هستید. گویا از این فضا بهره ای خاص میبرید. مشکل در انحصار طلبیست و در تنگ نظری. جریانی که با عملکرد بد خود فشار شدیدی را به مردم وارد می کند و بار این سوء مدیریت بر روی دوش مردمی است که از فشارهای اقتصادی، بیکاری و تورم در تنگنا هستند. به امید روزی که با دیدی مثبت و بدور از انحصار طلبی و صرفا برای مردم و رفاه آنان در راه سیاست و حکومت قدم برداریم. با امید خدا و پشتیبانی مردم از این مشکلات نیز عبور خواهیم کرد.
"

نکاتی در مورد اعترافات قاتل دکتر علیمحمدی!

راستش یک چیزهایی با هم جور در نمی‌آید، پخش اعترافات متهم به قتل دکتر علیمحمدی در سالگرد او خاطره‌اش را زنده کرد، از آن جا که متهمین قتل‌های زنجیره ای و بعضی از پرسنل بی‌گناه وزارت در آن سال‌ها اعترافات رنگارنگی بیان کرده بودند، نظیر اعتراف به ترور شهید دستغیب و بمب‌گذاری حرم امام رضا و وابستگی به موساد و سیا و اف‌بی‌ای و اعتراف به فسق و فجور و زنا و لواط و ...و در نهایت هم آزاد شدند و به زندگی خود برگشتند و به نقل از یکی از مدیران اطلاعات در مقام نصیحت به من می‌گفت: " همسرسعید امامی با آن همه ظلمی که به او شد، عکسی بزرگ از رهبری در خانه دارد و همه هفته به نماز جمعه می‌رود و مرید رهبری است" در واقع می‌خواست در برابر ظلمی که من روا شده است بخاطر اصل نظام صبر کنم و از درد ننالم! اما دست خودم نیست، من هیچ اعترافی را در زندان باور ندارم، خرس را به انفرادی ببرید، پس از چندی بالا و پایین می‌پرد و می‌گوید " من خرگوشم!" حکایت " من خرگوشم، من خرگوشم" را قبلاً نوشته‌ام! و اما چیزهایی که برای من عجیب است:
پخش اعترافات قاتل در سالگرد مقتول!
عدم رویارویی قاتل با خانواده مقتول! چرا مواجهه حضوری نشده است؟
جلسات متعدد با خانواده مقتول و اخذ اطلاعات و جزئیات روز حادثه ازهمسر مقتول قبل از پخش فیلم، این شبهه قوی در ذهن متبادر می‌سازد که قاتل سناریو را از روی دست همسر مقتول نوشته است!
علی‌رغم هماهنگی و جلسات متعددبا همسر دکتر با تناقض وجود دارد و همسر مقتول در جایی می‌گوید:" من هم گفتم اینها دروغ می گویند به خاطر اینکه ما پایین کوچه رفتیم " این در حالی است که قاتل بالا و پایین کوچه را و مسیر دکتر علیمحمدی را اشتباه گفته است! یک نیروی عملیاتی تروریستی که در شرایط بحران و اضطراب راه را شناسایی و مسیر را انتخاب می‌کند، چنین خطایی هرگز نخواهد داشت و اگر صد سال دیگر هم از عبدخدایی در مورد صحنه ترور دوران فدائیان اسلام بپرسید باز همان مطلب را تکرار می‌کند، این خطا از شخصی سر می‌زند که یک سناریو را حفظ کرده است! احتمالاً عناصر موساد این سناریو خوانی را به او یاد داده‌اند!
مسئله‌ای که نگران کننده است، سطر آخر مصاحبه همسر دکتر علیمحمدی است، در این کلام ترس و وحشت نهفته است، او از چیزی می‌ترسد و این ترس اعتبار سخن او را در آینده هم زیر سئوال می‌برد، او به خبرنگار می‌گوید: ' از شما هم می خواهم طوری نوشته نشود كه این خوشحالی از ما گرفته شود بالاخره این قاتلان رفتند اسراییل دوره دیده اند و از ما قوی تر هستند. '
از سوی دیگر قاتل می‌گوید برای آموزش به پادگانی در اسرائیل رفتم! و در آنجا دو موتور ایرانی بود! موتور موتور است، حال قحطی موتور نبوده است که از ایران ببرند به اسرائیل و در ثانی مدل همه موتورهای ما از ژاپن و چین و مالزی و هند می‌آید، می رفتند مشابه آنرا می‌آوردند! آموزش بمب گذاری و موتور سواری هم که می توان در همین کن سولوقون خودمان دید، نیازی به اسرائیل نیست! و صد البته دهها سئوال و پرسش دیگر که در سایت‌ها مطرح شده است و این که او در دی ماه و بهمن ماه 88 ( زمان ترور) در ترکیه بوده است!
قاتل می‌گوید برای ترور دکتر علیمحمدی 50 هزاد دلار گرفته است، این هم به عقل جور در نمی‌آید، برای ترور مبلغ دیه را گرفته است، وقتی آقای جنتی می‌فرمایند سران فتنه که فقط حرف زده اند و بیانیه داده‌اند یک میلیارد دلار بیعانه گرفته اند و 50 میلیارددلارهم قرار است بعد بگیرند، مگر قاتل مغز خر خورده است که با 50 هزار دلار آدم بکشد و بمب منفجر کند!! به ما که کمتر از یک میلیارد دلار بدهند کاری نمی‌کنیم، آخر این قاتل احمق نرخ را هم خراب کرده است، حالا هر کس هوس می‌کند با 50 هزار دلار سفارش ترور بدهد! ما کلی تلاش کردیم - البته با کمک آقای جنتی - تا نرخ را بالا بریم، این مردک زد تو سر مال، بازار را بد جوری خراب کرد!
همسر دکتر علیمحمدی گفته است: " حاضرم خودم طناب دار را به گردن قاتل بیاندازم!" من بعید می‌دانم حتی بتواند شاهد این ماجرا باشد، اما خوب حرف خوبی است، شما که قاتل میدان کاج را ظرف مدت 67 روز به دار مجازات سپردید، این قاتل و جاسوس اسرائیل را بعد از یک سال و اندی به دست خانواده مقتول مجازات کنید - البته در ملاء عام - نمی‌دانم چرا بعد از قتل‌های زنجیره‌ای و بعد از پرونده کهریزک مردم باور ندارند که این گونه افراد به دار مجازات آویخته و به جزای کردار زشت شان می‌رسند.
در رسانه ها آمده بود که قاتل معرفی شده در سیمای جمهوری اسلامی عضو تیم ملی پانکریشن و مدال آور بوده( چهار ماه قبل از ترور علیمحمدی در باکو مدال برنز گرفته است) سابقه سپاه داشته و شدیداً طرفدار احمدی‌نژاد بوده است، خبری از تکذیب یا تایید این مطالب هم ندیدم، اگر مسئولین که گزارش لحظه به لحظه متهم ( مجید جمالی فشی ) را در اسرائیل می‌دهند، قدری هم از سوابق درخشان او در ایران بگویند موجب امتنان است.
کلام آخر این که چه بگویم، استادی ترور می‌شود، ابتداجناح حاکم او را دانشمند هسته‌ای واز طرفداران جناح حاکم معرفی می‌کند و ترور او را به گردن اسرائیل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازد! بعد معلوم می‌شود که او استاد فیزیک بوده و روی ذرات بنیادی کار می‌کرده و ارتباطی با پروژه های هسته‌ای نداشته است و از طرفداران جدی رقیب انتخاباتی دولت بوده و حتی در دانشگاه رسماً برای دانشجویانش اعلام موضع می‌کرده است!
در تشییع جنازه، نیروهای امنیتی و لباس شخصی‌ها خانه را در تصرف داشته و جنازه را در اختیار می‌گیرند، دوستان و آشنایان و شاگردان دکتر بدون جنازه تشییع می‌فرمایند و جنازه استاد در میان لباس شخصی‌های غریبه تشییع می‌شود! و یک سال بعد هم مصاحبه قاتل و همسر مقتول بر ابهامات می‌افزاید!
ما منتظر دادگاه علنی قاتل با حضور خبرنگاران و اشد مجازات او هستیم! آرزویی که امیدوارم محال نباشد!
28 دیماه 1389 / مهدی خزعلی
"

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

شاه رفت !

ما را چه شده است؟ 32 سال پیش در چنین روزی غریو شادی سر دادیم، فرار دیکتاتور را جشن گرفتیم، تیتر بزرگ روزنامه‌ها این بود: ' شاه رفت ' چقدر شاد بودیم، در پوست خود نمی‌گنجیدیم، سر از پا نمی‌شناختیم، یکی شیرینی می‌داد، دیگری شربت، هرکس به دنبال دوستی بود تا تنگ در آغوشش گیرد و آزادی را به او تبریک گفته و هیجان خود را تخلیه کند.

آن روز به حال کشورهای تحت ظلم و ستم تاسف می‌خوردیم، با خود می‌گفتیم: کی می‌شود که همه ملت‌ها از بند شاه و سلطان و خان و شیخ و ملک و پادشاه و امیر و قائد و فرمانروا و سرور و سالار و والی و غیره و ذالک رها شوند و خود بر سرنوشت خویش حاکم باشند، چون ما !

بعد از آن بود که احساس کردیم رسالتی بر دوش داریم تا همه مردمان و مظلومان عالم را بیدار کنیم و از ظلم و ستم مستبدان و مستکبران نجات بخشیم! شعار صدور انقلاب که یک شعار فرهنگی و اعتقادی بود متاسفانه توسط جهال به حربه ای برای دخالت در امور داخلی سایر بلاد بدل و موجب بروز جنگ و فتنه شد. از سوی دیگر بیرون ما مردم را کشته بود و درونمان خودمان را ! پس مردم هم آزرده از رفتار ما انقلابیون بودند! تا جایی که وقتی از آن برادر ارمنی می‌پرسند: ' نظرت راجع به صدور انقلاب چیست؟' با لهجه شیرین ارمنی به طنزمی‌گوید: ' خیلی خوب است، همه اش را صادر کنید! '

ظاهراً آقایان رجال سیاسی همه اش را صادر کرده اند و چیزی برای خودمان نگه نداشته اند!

امروزدولت ایران هم پیمان دیکتاتورهای جهان شده است، زین العابدین بن علی - دیکتاتور تونس - که در سال 1357که مردم ایران در تظاهرات خیابانی شهید می‌دادند، دست در دست شاه داشت، برای تبریک دور دوم احمدی نژاد از دیگران سبقت می‌گیرد و این در حالی است که باز مردم در تظاهراتند! و وقتی مردم تونس قیام می‌کنند و خیابان‌های تونس از خون شهیدان مسلمان رنگین می‌شود و دیکتاتور فرار می‌کند، در میان سران رژیم انقلابی ایران خبری از شادی نیست! نه پیام تبریکی به مردم مسلمان تونس، نه افتخاری بر صدور انقلاب، برعکس با فرار بن علی گویی ترس همه را فرا می‌گیرد! پا ها سست و دست‌ها می‌لرزد، رنگ از رخساره‌ها می‌پرد، سکوتی مرگبار در رسانه‌های جناح حاکم حکمفرماست، گویی این بار نگران ورود انقلابی هستند که خود صادر کرده اند! کجاست تیترهای انقلابی که تمام صفحه اول روزنامه را بگیرد که : " دیکتاتور رفت! " نکند ما در بن علی آینده خویش می‌بینیم! نکند که دیگر انقلابی نباشیم و دیکتاتور شده باشیم!

یک روز هم صدام دیکتاتور عراق که دستش تا مرفق به خون شهیدان ما آغشته بود بردار شد، باز هم از شادی قابل انتظار از مرگ دیکتاتوری که بیش از 200 هزار جوان ما را به شهادت رسانده و یک میلیون جانبازروی دست ما گذاشته خبری نبود، ما که در مبارزه با شاه فقط 2718 شهید داده بودیم، در رفتن او چنان جشن می گیریم ، در مرگ صدام که 200 هزار نفر را به شهادت رساند چنین جشنی نمی‌گیریم و حتی هم پیمانان فلسطینی ما سه روز عزای عمومی اعلام می‌کنند! نکند ما راه را اشتباه می‌رویم؟!

هم پیمان و همسنگر دیگر دولت ما کیست؟ هوگو چاوز، دیکتاتور معتاد و دائم الخمر و الکلی ونزوئلا، اورا که هماره دست در گردن و آغوش فواحش دارد و بدون کوکائین نمی‌تواند زندگی کند، در آغوش می‌کشیم و چفیه‌ی رزمندگان دفاع مقدس را بر گردنش می اندازیم! جای همت و باکری خالی!

بهترین هم پیمان ما کیست؟ بشار اسد رئیس جمهورمادام العمر سوریه، که این منصب را از پدر به ارث برده است، و مثل پدر و صدام همیشه بالاتر از 98 درصد آرای ملت را بدست می‌آورد! و کور مادرزاد هم می داند که این نشدنی است، مگر به مدد امدادهای غیبی! و مردم سوریه با فقر و فاقه دست و پنجه نرم می‌کنند.

امروز دولت وحدت ملی لبنان را ساقط می‌کنیم و نگران محاکمه عاملان و آمران ترور رفیق حریری ( نخست وزیر اسبق لبنان) هستیم، اگر معتقدیم که رفیق حریری را موساد بقتل رسانده است، چرا کابینه پسرش - سعد حریری - را ساقط می‌کنیم؟ چرا نگران دادگاه ترور رفیق حریری هستیم؟ ما که با ترور مخالفیم؟ ما که در این ترور نقشی نداشته‌ایم؟ از چه می‌ترسیم؟

نکند ما عوض شده باشیم، دیگر آن انقلابی که مرزهای اندیشه را در می نوردید نباشیم، نکند اهل معامله و زد و بند شده باشیم، نکند با ملک حسین و ملک عبدالله و ملک فلان و شیخ بهمان همداستان باشیم! نکند با دیکتاتورها مشترک المنافع باشیم!

حنای دعوای ما با امریکا و اسرائیل هم دیگر رنگی ندارد، مثل خیمه شب بازی شده است، مردم مخالفت رجب اردوغان با اسرائیل را جدی‌تر و منطقی تر و مثمر ثمرتر می‌دانند، در واقع مردم دنیا می‌گویند: مخالفت ایران با اسرائیل موجب بقای اسرائیل است، اما مخالفت رجب اردوغان را جدی و واقعی می‌دانند!

در دموکراسی که خواسته هر نظام انقلابی است، ترکیه که بسیار پیش است، لبنان که در صدرجدول دموکراسی است، دنیا معتقد است که عراق و افغان از ما پیشی گرفته اند.

من بر این باورم که دیر یا زود، لبنان نیز به ما پشت خواهد کرد، حنای ما در آن دیار نیز رنگ می‌بازد، حزب الله که پیشمرگ و پیشقراول سپاه ما شده است، ضربه سیاسی سنگینی را در عرصه انتخابات بعد لبنان تجربه خواهد کرد، که مسبب آن ما هستیم، حیف است که جوانان غیور و مومن حزب الله لبنان بخاطر ندانم کاری ما آزرده شوند و باورهای دینی شان در هم ریزد، اما دیر یا زود این اتفاق خواهد افتاد، مراقب باشید، باورهای دینی جوانان ایرانی در معرض طوفانی سهمگین قرار گرفت، این طوفان خان و مان سوز اگر به لبنان برسد، جوانان غیور لبنانی در برابر مسئولین ما خواهند ایستاد و آن وقت چهره نظام ما در جهان اسلام و نزد جنبش های آزادیخواه دگرگون می‌شود، آن روز، روز مرگ انقلاب است. من هشدار می‌دهم تا دیر نشده بخود آیید و انقلاب اسلامی را از مرگ حتمی نجات دهید.

26 دیماه 1389 / مهدی خزعلی
"